تاریخ حضرت موسی (ع)
فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 حضرت موسی (ع) در قرآن
- 2 حکومت فراعنه و موقعیت بنی اسرائیل
- 3 ماجرای تولد حضرت موسی (ع)
- 4 مادر حضرت موسی (ع) و نجات جان فرزندش
- 5 محبّت حضرت موسی در دل آسیه
- 6 شباهت داستان حضرت موسی و یوسف (ع)
- 7 در جستجوی دایه
- 8 آسیه یکی از چهار بانوی بزرگ جهان
- 9 دریافت حکم و علم الهی
- 10 حضرت موسی و قتل یکی از فرعونیان
- 11 تصمیم فرعونیان بر کشتن حضرت موسی
- 12 داستان حضرت موسی و شعیب (ع)
- 13 آغاز نبوت حضرت موسی (ع)
- 14 ماجرای کوه طور
- 15 لقب حضرت موسی: کلیم الله
- 16 عصای حضرت موسی معجزه الهی
- 17 سخن گفتن حضرت موسی (ع) با خدا
- 18 رویارویی حضرت موسی با فرعون
- 19 مبارزه با ساحران
- 20 نجات بنی اسرائیل
- 21 شکافتن دریا
- 22 سرانجام فرعون و تمدن مصر
- 23 میعادگاه حضرت موسی (ع)
- 24 گمراه شدن قوم توسط سامری
- 25 غضب حضرت موسی (ع)
- 26 تلاش هارون (ع)
- 27 عاقبت سامری
- 28 تشکیل حکومت
در بین پیامبران الهی که نام آنها در قرآن کریم ذکر شده است بعد از پیامبر اکرم (ص) بیشترین تعداد آیات مربوط به زندگی حضرت موسی (ع) است. از این جهت مطالعه سرگذشت حضرت موسی (ع) اهمیت فراوانی دارد.
این مقاله به بررسی تاریخ زندگی حضرت موسی (ع) و قوم بنی اسرائیل از دیدگاه قرآن کریم میپردازد. ابتدا چکیده مطالب را مشاهده میفرمایید:
خلاصه زندگی حضرت موسی (ع):
حضرت موسی (ع) در قرآن
سوره مبارکه قصص، تاریخ حضرت موسی (ع) را از آغاز بیان میکند. در قرآن بعد از پیغمبر اکرم (ص) بیشترین حجم آیات درباره زندگی و دوران نبوت حضرت موسی (ع) است و در سورههای متعدّد و بخشهای متناسب با موضوعات قرآن، از حضرت موسی و قوم بنیاسرائیل و ماجراهای آنها سخن گفته میشود.
امّا از آنجا که نگاه ما به داستانهای قرآن نگاهی تاریخی است، لذا برای شروع، آیات سوره قصص را برای شرح دوران زندگی حضرت موسی انتخاب میکنیم که یک سیر تاریخی را نشان میدهد. و در خلال ترجمه و توضیح آیات نکات مهم آن را عرضه میداریم. در ادامه مباحث آیات سوره شعرا و طه بررسی میشود. اما سوره قصص:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * طسم * تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبين نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[1]
«اين آيات كتاب روشنگر است. ما از خبر مهم موسى و فرعون براى مردمى كه ايمان مىآورند به درستى بر تو مىخوانيم».
در آیه دوم خطاب به پیامبر اکرم (ص) میفرماید که ما برای تو از اخبار مربوط به موسی و فرعون بر اساس حق تلاوت میکنیم. یعنی آنچه را که در این آیات قرآن بیان میشود حق است. زیرا بخشهایی از داستانهای انبیا که در تاریخ آمده است، حق؛ و بخشیهایی نیز باطل است. افسانهسراییها و غیرواقعگوییهای بسیاری وجود دارد. پس تمام تاریخ حقیقت نیست و قسمتهای زیادی از آن تحریف شده است.
آنچه در تورات کنونی میبینیم با آنچه در قرآن وجود دارد در مواردی اتّفاق دارد و در بخشهایی نیز مورد اختلاف است. خداوند میفرماید ما آنچه را که صدق و حقیقت است در خلال بیان این داستان برای شما بازگو میکنیم. علاوه بر آن بیان این داستان برای مردم مؤمن است، تا از این داستانها درس معرفتی و تربیتی بگیرند.
حکومت فراعنه و موقعیت بنی اسرائیل
اوّلین نکتهای که در این سوره بیان میشود مشخّصات حکومت فرعون در مصر است.
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ»[2]
«همانا فرعون [در سرزمین مصر] برتری جویی و سرکشی کرد».
فرعون در زمین برتری طلبی را پیشه خود ساخت و استکبار را شعار خود قرار داد. خود را از همه بالاتر میدید و دستگاه حکومت فرعونی خود را بسیار میستود. مثلاً در آیاتی آمده است که میگوید:
«أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي»[3]
«آیا حکومت و پادشاهی مصر ویژه من نیست و این نهرها از زیر [کاخ های] من به فرمان من روان نیستند»؟
مگر حکومت مصر از آن من نیست، مگر این همه آبادانی را من ایجاد نکردم. در جای دیگری خود را الٰه و رب برتر میداند.
«ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْري»[4]
«من برای شما هیچ معبودی جز خود نمیشناسم».
آنگاه فریاد میزند:
«فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى»[5]
«و گفت: من پروردگار بزرگ تر شما هستم».
او ربوبیّت را در مرحله بالایی از آن خود میدانست، البته ربوبیت نه به معنای خالقیّت کلّ عالم بلکه به معنای مدیریّت بخشی از آن که در اختیار او است.پس اولین ویژگی او این بود که برتری و علو را پیشه کرد. دومین ویژگی فرعون این بود که در سرزمین مصر که تحت فرمانروایی او بود، طبقات اجتماعی را به وجود آورد.
«وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»[6]
«و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود؛ گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را (برای کنیزی و خدمت) زنده نگه میداشت؛ او به یقین از مفسدان بود».
او طایفهای از مردم را مستضعف قرار داد و آنها را از امتیازات اجتماعی محروم کرد. آن طایفه همان قوم بنیاسرائیل بودند. گرچه قوم بنیاسرائیل در زمان حضرت یوسف با عظمت وارد مصر شدند، امّا وقتی فرعونیان از جانب آنها احساس خطر کردند، امتیازات اجتماعی را از آنها سلب کردند و به چشم بیگانه به آنها نگاه کردند و بعد آنان را به بردگی و بیگاری گرفتند. تا جایی که پسرانشان را میکشتند و دختران را برای کنیزی نگهمیداشتند.
از این عبارت و عبارات دیگر در قرآن کریم فهمیده میشود که مسأله کشتن پسران فقط برای این نبوده که جلوی تولّد حضرت موسی را بگیرند بلکه کار همیشگی و عامی بوده که انجام میدادند و هدفشان این بود که جلوی رشد بنیاسرائیل را بگیرند و تا جایی که میتوانند آنان را تضعیف کنند. بزرگان مصر در مورد موسی به فرعون هشدار میدهند و نسبت به آنها اعلام خطر میکنند:
«وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ ۚ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ »[7]
«و اشراف قوم فرعون (به او) گفتند: آیا موسی و قومش را رها میکنی که در زمین فساد کنند، و تو و خدایانت را رها سازد؟! گفت: بزودی پسرانشان را میکشیم، و دخترانشان را زنده نگه میداریم (تا به ما خدمت کنند)؛ و ما بر آنها کاملاً مسلّطیم».
فرعون در پاسخ میگوید که ما از آنها برتریم و نخواهیم گذاشت که بنیاسرائیل رشد کنند و قدرتمند شوند. بعضی از مفسّرین نوشتهاند که فرعونیان پسران آنها را میکشتند تا در آینده نتوانند نیروی نظامی داشته باشند و قدرتمند شوند و دخترها را زنده نگه میداشتند تا هم خدمتکاری کنند و هم از آنها سوءاستفاده کنند. بعضیها هم گفتند که یک سال میکشتند، یک سال زنده نگهمیداشتند که مردهای قوم کم شود. پس در زمان آمدن حضرت موسی (ع) چنین وضعیتی در تاریخ مصر و بر قوم بنیاسرائیل حاکم بوده است.
البتّه فرعون از مفسدان روزگار و از مفسدان تاریخ بود که بر قوم بنیاسرائیل بسیار ظلم کرد. اما خداوند در پاسخ این ظلمها اینگونه اراده کرده است:
«وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» [8]
«و ما می خواستیم به آنان که در آن سرزمین به ناتوانی و زبونی گرفته شده بودند، نعمتهای باارزش دهیم، و آنان را پیشوایان مردم و وارثان [اموال، ثروتها و سرزمینهای فرعونیان] گردانیم».
هرچند این آیه درباره قوم بنیاسرائیل نازل شده است امّا لحن آن کلّی است. گویا اراده الهی برای همیشه همین است که مستعضفان را اگر مؤمن باشند و مسیر حق را طی کنند، به سر منزل سعادت برساند و آنان را پیروز گرداند و وارث ثروت و قدرت در زمین قرار دهد یعنی امکانات را از دست گذشتگان بگیرد و در اختیار آنها بگذارد. برای همین است که در روایات ما تأویل این آیه را درباره ظهور وجود مقدّس حضرت بقیة الله (ارواحنا له الفداء) دانستند. البتّه اینکه آیه در مورد قوم بنیاسرائیل هم بوده درست است و هر دو معنا را میتوان جمع کرد.
«وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ»[9]
«و برای آنان در آن سرزمین، زمینه قدرت و حکومت آماده کنیم، و به فرعون و هامان و سپاهشان که از ایشاناند چیزی را که از آن هراسناک و در حذر بودند [و آن پیروزی بنیاسرائیل بر آنان بود] نشان دهیم».
خداوند در قرآن میفرماید که ما خواستیم به فرعون و هامان که وزیر و مشاور او بود و لشکریان آن دو از بنیاسرائیل آسیبهایی برسانیم که همیشه از آن بر حذر بودند. فرعونیان همیشه از این مسأله در هراس بودند که روزی بنیاسرائیل بر آنها تفوّق پیدا کنند. اما خداوند اراده نموده که این اتّفاق بیفتد و البته بعدها این افتاد زیرا بنیاسرائیل باعث شدند که فرعون و هامان و لشکریانشان غرق شوند و از بین بروند.
ماجرای تولد حضرت موسی (ع)
در شرایط سخت استکباری فرعون که در مصر بر بنیاسرائیل حاکم بود، حضرت موسی به دنیا آمد. شرایطی که در آن پسران را میکشتند.
پدر حضرت موسی (ع)
در داستانها نوشتهاند که عمران، پدر حضرت موسی، از بنیاسرائیل بود اما طبق اراده و مشیت الهی، خدمتی به فرعون کرد یا برخی گفتهاند که او را از یک مهلکه نجات داد. به همین دلیل مورد اعتماد قرار گرفت و فرعون او را در دربار مباشر خود قرار داد و اموری را نیز به دست او سپرد.
طبق داستانها در آن شبی که بنا شد تمام بنیاسرائیل را به بیرون شهر ببرند تا فرزندی از آنها متکوّن نشود، با تمهیدات و مقدّماتی همسر عمران وارد کاخ فرعون شد و همان شب نطفه حضرت موسی (ع) منعقد گردید در واقع خدا اراده کرده بود که این اتفاق در همان بارگاه فرعون بیفتد.
مادر حضرت موسی (ع) و نجات جان فرزندش
زمانی که حضرت موسی به دنیا آمد همواره در معرض خطر قرار داشت. مأموران گاهبهگاه در جستجوی پسری از نسل بنیاسرائیل به خانه مادر حضرت موسی میریختند. یک بار برای پنهان نمودن پسر خویش از دست مأموران مجبور شد او را در آبانبار بیندازد و با خود گفت که اگر غرق شود بهتر از این است که به دست آنها کشته شود. اما وقتی مأموران رفتند در کمال تعجب دید که نوزادش سالم بر روی آب است.
بار دیگر که مأموران به خانه او هجوم آوردند او را در تنور روشن قرار داد. مأموران که رفتند فرزندش را زنده و سالم در درون آتش دید. این آیات و نشانههای الهی آرام آرام باوری را در قلب مادر موسی ایجاد کرد که خدا میخواهد این کودک را حفظ کند.
انداختن موسی به دریا
تا اینکه به مادر موسی وحی شد؛ حال این وحی به صورت خواب بوده یا الهام یا مکاشفه معلوم نیست اما در قرآن اینگونه آمده است که:
«وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي وَ لا تَحْزَني إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ»[10]
«و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده و چون بر [جان] او ترسيدى به دريايش بيفكن و نترس و اندوه مدار كه ما او را به تو باز مىگردانيم و از پيمبرانش قرار مىدهيم».
با این پیام الهی دل مادر حضرت موسی آرام شد و قلب او به تحقق وعده پروردگار مستحکم گردید. در داستانها آمده است که آنها به نزد نجّاری رفتند و از او خواستند تا صندوقی برای آنان بسازد. نجّار از آنجا که ماجرای کشتن بچهها را میدانست از قرائن دریافت که میخواهند کودکی را در آن پنهان کنند برای همین نزد مأموران حکومتی رفت تا موضوع را گزارش دهد، اما همین که پیش آنها رسید و خواست سخن بگوید، زبان او بند آمد.
وقتی از آنجا برگشت زبانش باز شد. بار دوم رفت تا گزارش دهد، اما باز زبان او بند آمد. فهمید حقیقتی در مسأله نهفته است؛ لذا به مادر حضرت موسی و وعدههایی که برای بنیاسرائیل داده شده بود ایمان آورد و سکوت نمود.
در داستانها اینگونه آمده است که مادر حضرت موسی صندوق را گرفت و فرزند را در صندوق قرار داد. روزنهای برای هوا قرار داد و فرزند را به دریا انداخت. سپس به خواهر حضرت موسی گفت که برو و صندوق را دنبال کن.
«فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئينَ »[11]
«پس خاندان فرعون او را [از آب] گرفتند تا سرانجام دشمنِ جان آنان و مايه اندوهشان گردد، آرى فرعون و هامان و سپاهشان خطاكار بودند».
محبّت حضرت موسی در دل آسیه
با هدایت ملائکه الهی صندوق وارد انشعابی شد که از کاخ فرعون میگذشت. آنگاه وارد کاخ شد؛ مأموران یکباره متوجّه صندوق شدند و وقتی به جلوی کاخ فرعون رسید صندوق را از آب گرفتند. خبر را به فرعون رساندند. فرعون نیز به همراه همسرش آسیه آمدند تا صندوق را ببینند و آن را بررسی کنند. وقتی در صندوق را باز کردند، صورت نورانی طفلی را دیدند.
وقتی معلوم شد طفل پسر است، فرعون دستور قتل او را صادر کرد. آسیه که از همان نگاه اوّل محبّت حضرت موسی در دل او افتاده بود مخالفت کرد و گفت: معلوم نیست که این طفل از کجا آمده و از آن کیست. این کودک زیبایی است و من میخواهم او را به فرزندی بگیرم.
«وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ»[12]
«و همسر فرعون گفت: [اين كودك] نور چشم من و تو خواهد بود، او را نكشيد، اميد است كه ما را سودى دهد، يا او را به فرزندى بگيريم، ولى آنها خبر نداشتند [چه مىكنند]».
همسر فرعون که مهر این کودک بر دل او افتاده بود به فرعون میگوید: این طفل میتواند نور چشمی برای من و تو باشد. گویا آنها صاحب فرزند نمیشدند. برای همین اصرار میکند که او را نکشید، بلکه او را به فرزندخواندگی بگیریم چه بسا برای ما سودمند باشد اما آنها به هیچ وجه متوجّه نبودند که چه اتّفاقی در حال رخ دادن است.
شباهت داستان حضرت موسی و یوسف (ع)
در این قسمتها داستان حضرت یوسف و حضرت موسی بسیار شبیه هم میشود. در داستان حضرت یوسف نیز عزیز مصر یوسف را به عنوان یک برده میخرد و به همسر خود می گوید:
«وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي مَثْواهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً »[13]
«و آن كس از مصر كه او را خريده بود به همسرش گفت: جايگاه او را گرامى بدار، شايد به حال ما سودمند باشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم».
در داستان حضرت موسی نیز از زبان آسیه همسر فرعون همین عبارت تکرار میشود؛ «عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً»[14]. و اینگونه شد که حضرت موسی به دربار فرعون راه پیدا کرد.
حال مادر موسی (ع)
داستان در ادامه حال مادر موسی را بازگو میکند:
«وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا ۖ إِن كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ ۖ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ»
«و قلب مادر موسی [از هر چیز جز یاد فرزندش] تهی شد [و در اضطراب و نگرانی فرو رفت]. اگر قلبش را [با لطف خود] محکم و استوار نکرده بودیم تا از باورکنندگان وعده ما باشد، به درستی که نزدیک بود آن [حادثه پنهانی] را فاش کند».
دل مادر حضرت موسی از هر چیزی غیر از یاد فرزندش تهی شد و تمام توجّه او به فرزندش بود که چه خواهد شد. چیزی نمانده بود که از اشتیاق دیدن فرزند او را دنبال کند و ماجرا را فاش سازد. ولی ما به او قوت قلب دادیم تا از مؤمنان باشد اما باز دلش در تبوتاب و التهاب بود.
برای همین موقعی که صندوق را به آب انداخت، به خواهر حضرت موسی گفت که او را پیبگیر و دنبال کن ببین به کجا میرود. خواهر حضرت موسی از دور او را میپایید و به شکلی که کسی متوجه نشود او را نگاه میکرد. گویا به دنبال صندوق وارد کاخ فرعون هم میشود و از قرائن بعدی داستان معلوم میشود که آنها هم متوجّه پیگیری او نمیشوند.
در جستجوی دایه
تا اینکه تصمیم میگیرند دایهای برای این نوزاد بیابند. قرآن میگوید:
«وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ»[15]
«و ما شيرِ دايگان را از پيش بر او حرام كرده بوديم. پس [خواهرش آمد و] گفت: آيا شما را بر خانوادهاى راهنمايى كنم كه او را برايتان سرپرستى كنند و خيرخواهش باشند».
ما شیر تمام زنان شیرده را بر موسی حرام کردیم. یعنی خداوند تقدیر کرده که شیر هیچ دایهای را نخورد. برای همین هر دایهای میآمد تا به حضرت موسی شیر دهد، نمیپذیرفت و گریه میکرد. آسیه پریشان و مضطرب شد و مدام دستور میداد تا دایهای دیگر را بیاورند. در اینجا بود که خواهر حضرت موسی جلو رفت و گفت من خانوادهای را میشناسم که میتوانند او را کفالت کنند و نسبت به او خیرخواه باشند.
از آنجا که شرایط بحرانی بود، و کودک بسیار گرسنه بود فوراً حرف او را قبول کردند و گفتند به سراغ آن شخصی که میگویی برو و او را به اینجا بیاور. خواهر حضرت موسی به منزل رفت و ماجرا را برای مادرش بازگو کرد و مادر را به آنجا برد. حضرت موسی تا در آغوش مادر رفت آرام گرفت و شروع به شیر خوردن کرد.
«فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»
«ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده الهی حق است؛ ولی بیشتر آنان نمیدانند».
آسیه یکی از چهار بانوی بزرگ جهان
حضرت موسی در دامن مادر نشو و نما پیدا کرد. هر بار کودک را میبردند، او را شیر میداد و دوباره به دربار فرعون نزد آسیه برمیگرداندند. آسیه هم بانوی بزرگواری بود که بعدها در راه حضرت موسی شهید شد و از چهار زن باعظمت جهان گردید. آسیه بنت مزاحم، مریم بنت عمران، حضرت خدیجه بنت خُوَیلد و حضرت فاطمهزهرا بنت محمّد (ص) چهار بانوی بزرگ دنیا بودند.
دریافت حکم و علم الهی
«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ»[16]
«چون به توانایی [جسمی و عقلی] خود رسید و رشد و کمال یافت، به او حکمت و دانش دادیم؛ و اینگونه نیکوکاران را پاداش میدهیم».
وقتی حضرت موسی (ع) به سن اشدّ خود رسید، به او حکمت و دانش داده شد. سنّ اشد را برخی 32 سالگی و برخی 22 سالگی گفتند. ولی طبق قراین باید کمتر از این باشد. در هر حال میفرماید وقتی که حضرت موسی (ع) به سنّ جوانی و رشادت رسیدند و جوانی آراسته، رشید، برومند، بلند بالا و مستویالقامه گردید، ما حکم و علمی به او دادیم.
این حکم، حکم نبوّت نیست. چون حضرت موسی (ع) بعدها به نبوت برگزیده شدند. شاید اینجا منظور از حکم این باشد که حضرت موسی مأمور شد به افراد ضعیف و مستمند بنیاسرائیل کمک کند یا مسئولیتهایی را در دربار فرعون به عهده بگیرد. علمی نیز به او دادیم که بتواند آن مسئولیتها و کارها را به انجام برساند.
در این آیه دو نکته وجود دارد:
1- اگر کسی محسن و نیکوکار باشد، خدا مسئولیتی را بر دوش او میگذارد و این نوعی پاداش است. مثلاً خداوند کسی را مسئول رسیدگی به ایتام میکند، یا کسانی مانند انبیا را مسئول هدایت جمعی میکند این لطف خدا بر بنده است.
2- از این آیه چنین برداشت میشود که حضرت موسی (ع) از همان ابتدا محسن بودند و محسن در فرهنگ قرآن به کسی گفته میشود که مؤمن و متّقی باشد. معلوم میشود که ایشان اهل ایمان و خداشناس بوده و از همان کودکی در دامان مادر موحّد بود. برای همین همواره مورد عنایت خاصّ خدا بود تا اینکه به سن جوانی رسیدند.
حضرت موسی و قتل یکی از فرعونیان
ادامه آیات، ماجرایی را نقل میکند که مسیر زندگی حضرت موسی را کاملاً عوض میکند.
وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَـٰذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَـٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ قَالَ هَـٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ
و او در وقت سرگرمى اهل شهر، وارد آن جا شد و دو مرد را ديد كه زد و خورد مىكردند يكى از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود. آن كس كه از پيروانش بود بر ضد كسى كه دشمنش بود از وى استمداد كرد. پس موسى مشتى بر او زد و كارش را ساخت. گفت: اين كار شيطان است، چرا که او گمراه کننده و دشمنی اش آشکار است.
در آیه شریفه آمده است که حضرت موسی وارد شهر شدند و درگیری یک بنی اسرائیلی با یک فرعونی را دیدند، گویا سرآشپز آشپزخانه فرعون یکی از بنیاسرائیلیها را به شدّت کتک میزد، او هم از خود دفاع میکرد و قصد کشتن سرآشپز را داشت. زیرا در آیه آمده است که «يَقْتَتِلانِ» این دو قتال داشتند به قصد کشت با هم درگیر شده بودند. فرد بنی اسرائیلی از حضرت موسی تقاضای کمک کرد، حضرت موسی جلو رفت تا آن فرعونی را آرام کند، اما وقتی دید او آرام نمیشود، مشتی به او زد.
این مشت حضرت موسی عبادت محسوب میشد چرا که در دفاع از مظلوم بوده است و آن فرد به هیچ وجهی حاضر به اجرای عدالت نبود. از قضا این مشت باعث کشته شدن آن فرعونی شد. وقتی حضرت موسی شرایط را این چنین دیدند به آن فرد بنیاسرائیلی گفتند که برو و دیگر ظاهر نشو. خود ایشان هم رفتند و دعا کردند و به خدا پناه بردند.
خداوند هم به خاطر دعای ایشان این مسئله را پوشاند اما تقدیر دیگری برای حضرت موسی رقم خورده بود. روز دوم ماجرا تکرار شد باز همان آدم با دیگری گلاویز شده بود. حضرت موسی به او عتابی کرد که چرا چنین میکنی؟ حضرت موسی رفت تا به او کمک کند اما او فکر کرد به خاطر مشکل روز گذشته، حضرت موسی قصد کشتن او را دارد لذا رفت و تمام ماجرا را برای مأموران فاش کرد و به حضرت موسی گفت:
«فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَا مُوسَىٰ أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّا أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِي الْأَرْضِ وَمَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ»[17]
«هنگامی که خواست با کسی که دشمن هر دوی آنان بود به سختی برخورد کند [و از آن بنی اسرائیلی مظلوم دفاع نماید، مرد ستمدیده با ارزیابی اشتباهش در حقّ موسی به تصور آنکه موسی قصد وی را دارد] گفت: ای موسی! آیا می خواهی مرا بکشی چنان که دیروز یک نفر را کشتی؟ تو میخواهی در این سرزمین فقط یاغی و سرکش باشی، و نمیخواهی از مصلحان به شمار آیی»
او گفت: به یاد داری روز گذشته مشت تو آدمی را کشت، حال میخواهی امروز یک مشت به من بزنی و مرا بکشی؟ بدان که مشت تو خطرناک است. تو یک آدم زورگویی هستی و نمیخواهی مصلح باشی. معلوم میشود که حضرت موسی در بنیاسرائیل به عنوان مصلح شناخته میشده است و اکنون این مرد از ترس مرگ این حرفها را میزند.
تصمیم فرعونیان بر کشتن حضرت موسی
ماجرا پیش همگان فاش شد و دهان به دهان چرخید تا جایی که اشراف و سران دربار فرعون، جلسهای تشکیل دادند تا در مورد موسی تصمیمی بگیرند. در نهایت آنان تصمیم بر قتل حضرت موسی گرفتند. قبل از اینکه فرعونیان به سراغ حضرت موسی بیایند مردی دوان دوان پیش حضرت موسی آمد و گفت:
«وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ…»[18]
«و مردی از دورترین [نقطه] شهر شتابان آمد [و] گفت: ای موسی! اشراف و سران [فرعونی] درباره تو مشورت میکنند که تو را بکشند! بنابراین [از این شهر] بیرون برو که یقیناً من از خیرخواهان توام».
فرعونیان قصد کشتن تو را دارند هر چه زودتر از شهر فرار کن که من خیرخواه تو هستم.
«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ»[19]
«پس موسی ترسان و نگران در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار می کشید از شهر بیرون رفت، [در آن حال] گفت: پروردگارا! مرا از این مردم ستمکار نجات بده».
داستان حضرت موسی و شعیب (ع)
حضرت موسی در حالی که با ترس از شهر فرار میکرد گفت: خدایا مرا از این قوم ظالم نجات ده. در آیه بعدی میفرماید: حضرت موسی رفت و رفت تا به شهر مَدیَن رسید. نوشتهاند سه روز در راه پیاده رفت و از علف بیابان تغذیه کرد تا به شهر مدین رسید همان جایی که حضرت شعیب (ع) در آنجا زندگی میکرد و در اینجا بود که فصل جدیدی در زندگی حضرت موسی آغاز شد.
حضرت موسی سه روز پای پیاده صحرای سینا را پشت سر گذاشتند تا به شهر مدین میرسند. در مدین به دختران شعیب (ع) در آب دادن گوسفندان کمک میکنند و همین باعث میشود که با حضرت شعیب آشنا شوند و قراردادی بین آنها منعقد میشود که در آن حضرت موسی موظف میشود 8 یا 10 سال برای حضرت شعیب شبانی کنند و دختر شعیب نیز به ازدواج او در بیاید.
آغاز نبوت حضرت موسی (ع)
حضرت موسی (ع) قرارداد خود را با حضرت شعیب به پایان رساندند تا اینکه مأموریت الهی ایشان آغاز میشود.
ماجرای کوه طور
پس از پایان مدت قرارداد حضرت موسی تصمیم گرفت به سرزمین مصر برگردد و در آنجا به قوم و قبیله خویش ملحق شود. لذا به همراه خانواده خود راهی سرزمین مصر شد. در میان راه به منطقه کوه طور رسیدند. حضرت موسی از کوه طور متوجه آتشی شد که دلش به ناگاه با آن مأنوس شد. گویا آن آتش حضرت را به سوی خود میکشانید.
«فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَّعَلِّي آتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ »[20]
«و چون موسى آن مدّت را به پايان رسانيد و با خانواده خويش راهى [مصر] شد، از جانب كوه طور آتشى ديد! به خانواده خود گفت: اين جا بمانيد كه من آتشى ديدم، شايد از آن خبرى يا شعلهاى برايتان بياورم تا گرم شويد».
قرآن برای توصیف این حالت از کلمه «آنَسَ» استفاده میکند. به همین جهت نمیگویند آتشی را دید، بلکه میفرماید با آتشی مأنوس شد. معلوم میشود که حضرت موسی با آن آتش از دور ارتباطی برقرار کرد. لذا به اهل خود گفت شما اینجا بمانید من میروم شاید بتوانم مقداری آتش بیاورم تا با آن گرم شوید و یا با آن راه خود را پیدا کنیم. شاید کسی یا آشنایی باشد که بتوانیم شب را در آنجا بیارامیم و از سرما نجات پیدا کنیم.
وقتی به منطقهای که آتش در آنجا بود نزدیک شد دید که از درختی آتش برمیخیزد و از میان این درخت ندایی برآمد که:
«فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»[21]
«پس چون به نزد آتش آمد، از جانب راست وادى، در آن جايگاه مبارك، از درخت ندا داده شد كه: اى موسى! همانا من خداوند، پروردگار جهانيان هستم».
البته این بدان معنی نیست که درخت آن ندا را داد، بلکه ندای پروردگار بود که از منطقه درخت بلند شد. برخی مضمون کلام را درست متوجه نشدهاند لذا در بیان برخی محتواها اشتباه صورت میگیرد. مانند شعر زیر که میگوید:
روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی
این اشتباه است که فکر کنیم درخت ندا نداد که «إِنِّي أَنَا اللَّهُ»، ندا دهنده درخت نبود بلکه منطقه ندا درخت بود. هرگز درخت «انا الحق» نگفت و اگر چنین چیزی به قرآن نسبت داده شود خطا است.
لقب حضرت موسی: کلیم الله
پس از این ندا حضرت موسی جلو رفت و گفتگوی خداوند با ایشان آغاز شد و در همین جا بود که موسی (ع) به مقام کلیماللّهی برگزیده شد و قرآن در مورد ایشان فرمود «مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ»[22].
لذا حضرت موسی «کلیم الله» نامیده شده است.
عصای حضرت موسی معجزه الهی
خطاب رسید موسی من پروردگار تو هستم؛ من ربّ العالمین هستم. عصای خود را بیفکن، آن را افکند، ناگهان عصا به صورت ماری پیچان در آمد چنان که حضرت موسی ترسید و عقب رفت. خطاب رسید که:
«يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنينَ» [23]
«[ندا آمد:] ای موسی! پیش آی و مترس، بی تردید تو [از آسیب و گزند آن] در امانی».
برگرد، رو بیاور و نترس که تو در امنیّت هستی. این عصا و این مار در اختیار تو است. آنگاه نشانه دیگری به او عرضه شد:
«اسْلُكْ يَدَكَ في جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَاِئهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقينَ »[24]
«دستت را در گریبانت ببر تا بدون هیچ عیبی سفید و درخشان بیرون آید و برای [از بین رفتن] ترسی که دچارش شدهای دو دستت را بر سینه بگذار، پس این دو معجزه از ناحیه پروردگار توست به سوی فرعون و اشراف و سران او که همواره مردمی نافرمان هستند».
به حضرت موسی خطاب شد که این دو نشانه و برهان از ناحیه خدا است که در اختیار تو قرار دارد؛ برای اینکه نبوّت و رسالت خود را به فرعون و قوم او اثبات کنی.
در اینجا آیات مربوط به زندگی و آغاز نبوت حضرت موسی در سوره قصص به پایان میرسد. مسأله رسالت حضرت موسی و جریان مواجهه با فرعون و ماجراهای بعد از آن در سوره شعراء بیان شده که در ادامه به آن میپردازیم.
در آیات نورانی سوره شعراء بحثهای فراوانی مطرح شده است که ما به طور بسیار خلاصه آنها را بازگو میکنیم. در اولین آیه از داستان حضرت موسی (ع) در سوره مبارکه شعراء خطاب به پیامبر اکرم (ص) میفرماید:
«وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمينَ* قَوْمَ فِرْعَوْنَ ۚ أَلَا يَتَّقُونَ» [25]
«و [ياد كن] هنگامى را كه پروردگارت موسى را ندا داد كه به سوى قوم ستمكار بيا. [به سوى] قوم فرعون. آيا [از كفر و سركشى] نمىپرهيزند »
خداوند به حضرت موسی ندا داد که به سوی قوم ظالم روانه شو و از آنها سؤال کن که چرا از کفر و سرکشی دست برنمیدارند و راه تقوا پیشه نمیکنند؟ از آنان بخواه تا به خداوند یکتا ایمان بیاورند و تنها او را بپرستند.
سخن گفتن حضرت موسی (ع) با خدا
وقتی این رسالت عظیم در این میقات به حضرت موسی داده شد؛ سخن گفتن با خدا برای حضرت موسی میسّر گشت. در اینجا بود که موسی لب به سخن گشود و سوال و جواب او با خدا آغاز شد:
«قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ * وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ * وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ»[26]
گفت: پروردگارا! خوف آن دارم كه تكذيبم كنند. و سینهام [از این وظیفه سنگین] تنگی میکند، و زبانم روان و گویا نمیشود، پس به سوی هارون هم [پیام نبوّت] بفرست [تا مرا در این وظیفه سنگین یاری دهد].
حضرت موسی عرضه داشت، میترسم مرا تکذیب کنند. و دیگر آنکه برای این مأموریّت عظیم سینهام تنگی میکند؛ «يَضيقُ صَدْري» یعنی این امر برای من بسیار سنگین است. به علاوه برای اینکه بخواهم با شیوه متناسب با فرعون سخن بگویم زبان خود را روان نمیبینم.
برخی از مفسّرین گفتند شاید دلیل این سخن حضرت موسی آن بوده که ایشان ده سال با مردم عامه زندگی و شبانی میکرده است، اما در دربار فرعون شرایط ویژهای حاکم است و سخن گفتن در برابر فرعون و درباریان ادبیات خاصی را میطلبد که گویا حضرت موسی به آن اشاره میکند. برای همین از خدا درخواست میکند تا به سوی هارون نیز پیامی بفرستد؛ شاید میخواهد بگوید که به من مأموریّت بده تا به سوی برادرم هارون بروم و او نیز در این رسالت کمک کار من باشد.
مسأله دیگری را که حضرت موسی مطرح میکند این است که میفرماید خدایا از نظر آنها من گناهکار هستم؛ نمیگوید من گناهکار هستم. زیرا حضرت موسی قصد کشتن آن فرد را نداشت و به خاطر دفاع از مظلوم با او درگیر شد و او نیز به طور اتفاقی کشته شد. در واقع این عمل حضرت موسی در مقام دفاع از ظلم و جنایت بود و به نوعی عبادت محسوب میشد نه گناه؛ زیرا آدم گناهکار نمیتواند پیغمبر شود.
لذا میفرماید از نظر آنها بر عهده من گناهی است؛ یعنی آنها مرا گناهکار میشناسند و ممکن است بخواهند به قصاص آن فرد درباری که گفتهاند سرآشپز فرعون بود مرا بکشند. اما بشنویم از پاسخهای الهی که چگونه خداوند صحبتها و درخواستهای موسی را پاسخ میدهد:
«قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ * فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمينَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَني إِسْرائيلَ »[27]
«گفت: نه، چنين نيست، [تو و هارون] آيات ما را [براى آنها] ببريد كه ما همراه شما شنوندهايم. پس به سوى فرعون بياييد [من آنجا حاضرم] و بگوييد: ما فرستاده پروردگار جهانيانيم. با این وصف، بنی اسرائیل را [آزاد کن و] با ما بفرست».
خطاب الهی رسید که هرگز چنین نیست که فرعون بر تو پیروز شود، با همان دو آیت بزرگی که در اختیار تو قراردادم، به نزد فرعون بروید و مأموریّت خود را انجام دهید. ما با شما شنوا هستیم. میشنویم که چه مسائلی برای شما پیش میآید. در آیه دیگری دارد که من با شما میشنوم و میبینم «أَسْمَعُ وَ أَرى» [28] و هیچگاه شما را تنها نمیگذارم.
از سیاق آیات، معلوم میشود که درخواست حضرت موسی برای همراهی هارون برآورده شد و آنان مأمور شدند تا با هم به سراغ فرعون بروند و بگویند که ما دو نفر فرستادگان پروردگار عالمیان هستیم. مأموریت ما این است که از شما بخواهیم بنیاسرائیل را آزاد کنید و آنها را از اسارت نجات دهید، آنگاه آنان را با ما بفرستید تا از سرزمین مصر به جای دیگری ببریم.
شاید اگر فرعون همین کار را انجام میداد دیگر حضرت موسی با او کاری نداشت. چون اصل رسالت حضرت موسی برای قوم بنیاسرائیل بود. و تورات نیز کتابی بود که برای بنیاسرائیل نازل شد. لیکن چون بنیاسرائیل تحت اسارت فرعونیان بودند ناچار باید با فرعون درگیر میشدند و فرعون را هم از رسالت خود مطّلع میکردند.
رویارویی حضرت موسی با فرعون
حضرت موسی و هارون به سراغ فرعون رفتند تا اینکه پس از ماجراهایی وارد کاخ فرعون شدند. پس از مواجهه با فرعون آنان رسالت خود را به فرعون ابلاغ کردند. اوّلین پاسخی که فرعون به موسی میدهد این است که تو شایسته چنین رسالت نیستی.
«قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ * وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ»[29]
«[فرعون] گفت: آیا ما تو را در کودکی در میان خود نپروراندیم، و سالیانی چند از عمر خود را در میان ما درنگ نکردی؟ و آن کارت را که کردی، کردی در حالی که از ناسپاسان [زحمات و نعمتهای ما] بودی».
او داستان قتل آن فرد قبطی و درباری را به رخ حضرت موسی میکشد و بعد بر او منّت میگذارد آیا آن وقتی که تو ولید و کودک بودی ما تو را بزرگ نکردیم؟ تو زمانی از عمر خود را در بین ما به سر بردی، ولی تو آن کاری را که نباید میکردی انجام دادی!
فرعون میخواهد به او بگوید که تو آدم ناسپاسی هستی. کسی که نمک بخورد و نمکدان بشکند آدم ناسپاسی است و آدم ناسپاس شایستگی مقام رسالت الهی را ندارد.[30] در حقیقت هدف او این بود که خدشهای بر شخصیّت حضرت موسی وارد کند تا سخنانش موردپذیرش واقع نشود.
حضرت موسی جواب بسیار ظریفی به فرعون میدهد:
«قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»[31]
«گفت: آن را هنگامى مرتكب شدم كه از ناآگاهان بودم [نمىدانستم مشتى سبب قتل است]».
در مورد قتل آن درباری باید بگویم که من آن کار را برای دفاع از مظلوم انجام دادم. اما در مورد اینکه در کاخ تو بزرگ شدم، بدان که در آن زمان من از ضالّین بودم. در اینجا ضلالت از حق مطرح نیست، چون روز قیامت همه حق را میفهمند. بلکه ضلالت به معنای گم شدن است.
در این آیه منظور حضرت موسی این نیست که من گمراه بودم. آن هم گمراهی از مسیر حق یا از مسیر خدا؛ بلکه میگوید من در دربار تو سردرگم بودم، حال تو منّت میگذاری که مرا بزرگ کردی؟ چون در دو آیه بعد میفرماید:
«وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ»[32]
«آیا اینکه بنیاسرائیل را به بردگی گرفتهای نعمتی است که منتش را بر من مینهی»؟
انگار که نعمتی در حقّ من روا داشتی، در حالی که تو بنیاسرائیل را به بردگی گرفتی، پسران آنها را میکشتی. برای همین مادرم از ترس کشتن من، مرا به دریا افکند و دست تقدیر، مرا به کاخ تو آورد. تو کاری کردی که من ناخواسته به قصر تو بیایم. و در قصر تو ضال و سردرگم بودم، احساس امنیّت نداشتم، اینجا خانه و کاشانه من نبود.
این نکته را باید در این آیات مورد توجّه قرار دهیم که حضرت موسی هرگز گمراه نبودند. کار حضرت موسی یک عبادت الهی بود. مگر نه اینکه اهل خدا وقتی به جنگ میروند، میکشند و کشته میشوند و قرآن نیز آنها را مورد مغفرت قرار میدهد. اینجا هم کار حضرت موسی دفاع از مظلوم بود. نه تنها کار بدی نبود که عبادت نیز محسوب میشد.
پس از آن حضرت میفرماید:
«فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْمًا وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ»[33]
«چون از شما ترسیدم از دستتان گریختم، پس [با این گریز از عرصه زندگی ظالمانه شما این شایستگی را یافتم که] پروردگارم به من حکمت بخشید، و مرا از پیامبران قرار داد».
پس از آنکه تصمیم گرفتید مرا بکشید، فرار کردم. و این چنین شد که پروردگارم به من حکمی عطا کرد و مرا از پیامبران قرار داد.
این خدشه و ایراد فرعون را حضرت موسی دقیق جواب میدهد لذا فرعون از این حرف صرف نظر میکند و سراغ رسالت حضرت موسی میرود:
«قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ»[34]
میگوید که این ربالعالمین کیست که تو میگویی؟ من رب هستم. حضرت موسی پاسخ میدهد:
«قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ»[35]
خداوند همان ربّ آسمانها است، ربّ زمین است، ربّ موجودات بین آسمان و زمین است. اگر شما اهل یقین باشید و به این حقایق دقّت کنید آنها را خواهید دید. فرعون به سران دربار و اطرافیان خود میگوید:
«قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ»
«[فرعون از روی مسخره] به افراد پیرامونش گفت: آیا نمیشنوید [که چه میگوید]»؟!
این حرفهای بیاساس را میشنوید؟ وقتی فرعون این را میگوید، حضرت موسی بدون توجه به حرفهای او، رو به دیگران میکند و صحبت خود را ادامه میدهد:
«قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلينَ»[36]
پروردگار جهانیان، همان خدای شما و خدای پدران گذشته شما است، هم ربّ آسمانها و زمین است و هم ربّ شما است. در اینجا ربّ به معنای مالک و مدبّر است. فرعون وقتی میبیند نمیتواند با حضرت موسی مقابله کند شروع به بدگویی میکند:
«قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ»[37]
«[فرعون] گفت: این پیامبرتان که به سوی شما فرستاده اند، حتماً مجنون است».
فرعون در ابتدا سؤال و جوابی کرد و خواست با منطق حضرت موسی را محکوم کند، اما هنگامی که موفّق به این کار نشد. زبان به اهانت میگشاید و به اطرافیان میگوید: این رسولی که نزد شما آمده دیوانه است!
اما باز حضرت موسی بیتوجه به او سخن خود را ادامه میدهد:
«قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»[38]
«[موسی] گفت: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه میان آنهاست، اگر می اندیشید».
پروردگار من و ربّ العالمین، همان پروردگار مشرق و مغرب است و هر آنچه بین مشرق و مغرب وجود دارد از آن اوست. اگر تعقل کنید خواهید دانست که ربّ انسانها همان کسی است که عالم را اداره میکند.
اما فرعون که از مسخره کردن حضرت موسی هم به نتیجه نمیرسد، شروع به تهدید میکند:
«قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ» [39]
«[فرعون] گفت: اگر معبودی جز من بگیری، قطعاً تو را از زندانیان [که زیر سخت ترین شکنجهاند] قرار خواهم داد».
از آنجا که فرعون مدّعی ربوبیّت و الوهیّت بود و خود را ربّ زمینی مردم میدانست و همه مجبور بودند در برابر او سر تعظیم فرود آورند و او را بپرستند، سخنان حضرت موسی را تاب نیاورد. آنگاه با لحن تهدیدآمیزی رو به حضرت نمود و گفت که اگر به حرفهای خود ادامه دهی و خدایی غیر از من را برگزینی و بخواهی از ربّ العالمین حرف بزنی و ربوبیت و الوهیّت مرا نپذیری قطعاً تو را به زندان خواهم افکند. حضرت موسی در جواب این تهدید میفرماید:
«قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبينٍ»[40]
[موسی] گفت: آیا اگر [بر صدق نبوتم] معجزه آشکاری برایت آورده باشم [باز هم مرا به زندان می افکنی]»؟
فرعون با تعجب و کنجکاوی میگوید:
«قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ»[41]
«گفت: اگر راستگویی آن را بیاور».
موسی (ع) عصایش را افکند
حضرت موسی برای نشان دادن معجزه الهی و نشانه نبوت خود آماده میشود و به یکباره عصای خود را بر زمین میافکند، همان عصایی که در کوه طور خدا آن را به عنوان معجزه و آیت برای حضرت موسی قرار داد:
«فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ»[42]
«پس عصایش را انداخت و ناگهان اژدهایی حقیقی نمایان شد».
ناگهان عصا تبدیل به مار بزرگ و پیچانی شد. در داستانها نوشتهاند که این مار به حضرت موسی نگاه میکرد که چه فرمانی میدهد آنگاه به سمت تخت فرعون رفت. فرعون چنان ترسید و مضطرب شد که با التماس به حضرت موسی گفت: این را بگیر، میتوانیم بنشینیم و در مورد خواستههایت با هم صحبت کنیم. ولی در قرآن در همین حد بیان میکند که حضرت موسی عصای خود را انداخت وتبدیل به اژدهای واقعی شد. بعد از آنکه مار دوباره به حالت اول برگشت نوبت به معجزه بعدی رسید:
«وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرينَ»[43]
حضرت دست در گریبان خود فروبرد و آن را خارج ساخت، دست او نورافشان شد، نوری سپید و روشن و دلنشین از آن ساطع شد. فرعون وقتی این معجزات را دید، تنها کاری که میتوانست انجام دهد این بود که نسبت سحر و جادو به حضرت موسی داد:
«قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هَـٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَماذا تَأْمُرُونَ »[44]
فرعون رو به اطرافیان کرد و گفت: این فرد کسی نیست جز ساحری دانا و توانمند، و در این ده سالی که از دربار ما رفت، به آموختن سحر و جادو مشغول بوده است؛ وحالا با این سحری که فرا گرفته میخواهد شما قبطیان را از شهر و دیارتان بیرون کند و اینجا را در اختیار بنیاسرائیل بگذارد. اکنون شما چه نظری دارید؟ با او چه کنیم؟
مبارزه با ساحران
درباریان شروع به نقشهچینی برای حضرت موسی و هارون کردند و به فرعون گفتند:
« قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ * فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ * وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ»[45]
«گفتند: کار او و برادرش را به تأخیر انداز و گروهی گردآورنده را به شهرها روانه کن، تا هر جادوگر کاردان بسیار دانایی را نزد تو آورند. پس همه جادوگران را در وعدهگاه روزی معین گرد آوردند، و به همه مردم گفتند: آیا شما هم اجتماع خواهید کرد؟ به امید آنکه اگر جادوگران پیروز شدند، از آنان پیروی کنیم».
برنامهها و درخواستهای او و برادرش را به تأخیر بینداز و از آنان مهلتی بگیر. آنگاه جارچیان را به شهرها بفرست تا تمام ساحران توانمند را به سوی تو فراخوانند. سپس صحنه مبارزهای را با حضرت موسی ترتیب بده. ساحران برای دیدار روزی معیّن گرد آمدند. بین مردم جار زدند که آیا جمع میشوید؟ صحنه مبارزهای بین ساحران دربار و موسی بن عمران برپا است که ادّعای رسالت دارد. باشد که ما از ساحران پیروی کنیم، اگر آنها غالب شوند.
ساحران جمع شدند و از آنجا که فهمیده بودند موضوع حسّاسی در میان است، از فرصت استفاده کردند و با فرعون قراری گذاشتند. آنان به فرعون گفتند اگر پیروز شویم برای ما اجر و پاداش قابل توجّهی قرار بده. او نیز پذیرفت و به آنان گفت:
«قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبين»[46]
«گفت: آری، و در آن صورت مسلماً از مقربان [درگاه] خواهید شد».
اگر شما پیروز شدید به غیر از پاداش خوبی که میگیرید از مقرّبان دربار و از نزدیکان حکومتی خواهید شد، حقوق دائمی خواهید داشت و از دورهگردی نجات پیدا خواهید کرد. قبل از شروع مبارزه گفتگوهایی بین حضرت موسی و ساحران صورت گرفت. حضرت موسی تلاش کرد تا آنان را از این کار باز دارد. به آنان فرمود: در برابر خدا نایستید که عاقبت خوشی نخواهید داشت.
اما هرچه گفت در برابر تطمیع و تهدید فرعون کارساز نبود و حضرت موسی مجبور به مبارزه شد. تنها شرطی که قرار داد این بود که این مبارزه در یک روز زینت، که منظور روز جشن عمومی است انجام شود و همه مردم در آن روز فراخوانده شوند. روز موعود فرارسید. همه ساحران جمع شدند حضرت موسی پیشنهاد کرد تا ابتدا آنان کاری که میخواهند را انجام دهند:
«قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ * فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ»[47]
«موسی به جادوگران گفت: بیفکنید آنچه را قصد دارید بیفکنید. پس ریسمانها و عصاهایشان را افکندند، و گفتند: به عزت فرعون سوگند که به راستی ما پیروزیم».
آنان ریسمانها، چوبها و عصاهایشان را افکندند و با سحری که روی آنها انجام دادند به نظر میآمد که حرکت میکنند. و در همان حال میگفتند به عزّت فرعون قسم که ما پیروز هستیم، چون حضرت موسی تنها یک مار دارد اما ما اینجا هزاران مار و اژدها را به میدان آوردیم. تا اینکه نوبت به حضرت موسی رسید.
در آیات دیگری آمده است که پس از سحر ساحران در دل حضرت موسی ترسی ایجاد شد. ایشان فکر میکرد که اگر من عصای خود را بیاندازم و مار بشود، از راه دور چه کسی متوجّه خواهد شد که کدام حق است و کدام باطل؟ در آنجا بود که خداوند به حضرت خطاب کرد نترس چرا که تو برتر از آنهایی.
«إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى»[48]
«قطعاً تو برتر از آنها خواهی بود».
خداوند قلب موسی را محکم ساخت و او با نیروی الهی عصای خود را بر زمین زد:
«فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ»[49]
«پس موسی عصایش را افکند، ناگاه آنچه را جادوگران با نیرنگ [و به صورت غیر واقعی] ساخته بودند، بلعید».
عصا به حرکت درآمد و به ناگاه بزرگ شد و به طرف جادوی ساحران حمله کرد و شروع به بلعیدن آنها نمود و تمام سحرهای ساختگی و دروغین آنها را بلعید. ساحران از ترس در جای خود میخکوب شده بودند و دهانها از تعجب باز مانده بود. اما نتیجه این مبارزه با آنچه همه فکر میکردند بسیار متفاوت بود.
ایمان آوردن ساحران
ساحران اوّلین کسانی بودند که حقانیت حضرت موسی را دریافتند. چون آنان تفاوت سحر و جادو را از معجزه میفهمیدند و میدانستند حق و باطل کدام است. برای همین همه یکباره به سجده افتادند و گفتند:
«قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمينَ * رَبِّ مُوسَىٰ وَهَارُونَ »
«گفتند: ما به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون».
ما به خدایی که ربالعالمین است ایمان آوردیم. آنان فداکاری عظیمی کردند، مرگ را به جان خریدند، به خدا ایمان آوردند و جان خود را تقدیم کردند و در یک لحظه به مقام عالی رسیدند.
خشم فرعون
فرعون که خود را در برابر حضرت موسی بازنده دید به حربه دیگری متوسل شد و با خشم و غضب به ساحران گفت:
«قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ ۖ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلَافٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ»[50]
«فرعون گفت: پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید، حتماً او بزرگ شماست که جادوگری را به شما آموخته است، پس بهزودی خواهید دانست که مسلماً دستها و پاهای شما را یکی از راست و یکی از چپ قطع خواهم کرد، و یقیناً همه شما را به دار خواهم آویخت».
شما به او ایمان آوردید بدون اینکه از من اجازه بگیرید؟! پس معلوم میشود که شما با او همدست بودید تا در برابر من توطئه کنید. پس به خاطر این توطئه به حساب شما خواهم رسید. وقتی فرعون دید تطمیع آنها سودی نداشته به آنان تهمت توطئهچینی زد و آنها را تهدید کرد که به زودی خواهید دانست چه بلایی بر سر شما خواهم آورد.
دست و پای شما را برعکس هم قطع خواهم کرد، (مثلاً دست راست و پای چپ) و همه را به دار میزنم. اما دیگر این تهدیدها نیز تأثیری نداشت و جواب ساحرانی که مؤمن شده بودند این بود:
«قَالُوا لَا ضَيْر إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ * إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ»[51]
«گفتند: [در این شکنجه و عذاب] هیچ زیان و باکی [بر ما] نیست، یقیناً ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم، ما امیدواریم که چون نخستین ایمان آورندگان [از این قوم] بودیم، پروردگارمان خطاهای ما را بیامرزد».
با این کارها هیچ ضرری متوجه ما نخواهد بود چرا که ما حتی پس از مرگ نیز به سوی پروردگارمان بازخواهیم گشت. گویا زمانی که ساحران به سجده افتادند خداوند عنایت عظیمی به آنها نمود و دگرگونی و انقلابی در آنها ایجاد شد که کاملاً تغییر کردند چنانکه میگفتند ما امید داریم پروردگار خطاهای ما را ببخشد و ما را مورد آمرزش قرار دهد، چون ما اوّلین مؤمنان به حضرت موسی بن عمران بودیم.
تا اینجا پیروزی حضرت موسی و حقّانیّت دعوت او به اثبات رسید. آنهایی که میخواستند حقیقت را بفهمند فهمیدند و همین عصای حضرت موسی مانع از این شد که فرعون بتواند تصمیمی جدّی در مقابل آنها اتخاذ کند. آنان میترسیدند که اگر بخواهند در برابر آنها موضع بگیرند او باز عصای خود را رها کند. این بود که حضرت موسی توانست از بنیاسرائیل حمایت کند. با وجود جنایاتی که فرعونیان علیه آنها انجام میدادند ولی نتوانستند آنها را کاملاً از بین ببرند.
نجات بنی اسرائیل
اینگونه بود که فرمان الهی صادر شد و حضرت موسی دستور یافت تا بنیاسرائیل را از مصر خارج نماید:
«وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِي إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ»[52]
«و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شبانه کوچ بده که حتماً دشمنان از پی شما خواهند آمد».
دستور الهی بر دو قسم بود، یکی اینکه باید بنیاسرائیل نجات داده شوند و دوم اینکه باید قوم فرعون از بین بروند. از این قسمت داستان به بعد را در سوره مبارکه طه پی میگیریم چراکه آنجا قرآن چند مسأله مهم را در ادامه راه بیان میکند.
«وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى»[53]
«و همانا به موسى وحى كرديم كه بندگانم را شبانه روانه كن و راهى خشك در دريا براى آنان باز كن كه نه از تعقيب دشمن خواهى ترسيد و نه [از غرق شدن] مىهراسى».
حضرت موسی این فرمان را اجرا کردند. ابتدا از طریق سازمان مخفی که تشکیل داده بودند پیام را به بنیاسرائیل رساندند، و سپس شبانه حرکت کردند. فرعون به همراه لشکریانش به دنبال حضرت موسی به راه افتادند.
شکافتن دریا
زمانی که حضرت موسی به دریا رسیدند، عصا را به آب زدند. به تعبیر برخی آیات قرآن آب از دو طرف بالا رفت:
« فَانفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ»[54]
«پس از هم شكافت و هر قسمت آن چون كوهى عظيم گرديد».
هر قسمتی از آب مثل یک کوه بزرگ بر هم سوار شدند و در میان آن یک مسیر خشکی ایجاد شد. در داستانها آمده است که باد تندی آمد و زمین را کاملاً خشک کرد. حضرت موسی به راه افتادند و قوم فرعون هم به دنبال آنها در حرکت بودند.
برخی مفسّرین گفتهاند منطقهای که بنیاسرائیل در آن وارد آب شدند کنار دریای سرخ و خلیج سوئز بوده است. لذا حضرت موسی با این جمعیت باید فاصله زیادی را رفته باشند تا به آنجا رسیدهاند. فرعونیان هم کم کم به آنها نزدیک میشدند و ترسی در دل قوم موسی افتاد تا جایی که گفتند:
«قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ»[55]
«ياران موسى گفتند: ما قطعا گرفتار خواهيم شد».
فرعونیان به ما خواهند رسید و ما را احاطه خواهند کرد و باز ما را اسیر میکنند. اما حضرت موسی با اعتقادی که در دل داشتند فرمودند:
«قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ»[56]
«گفت: چنين نيست، بىترديد پروردگارم با من است و به زودى هدايتم خواهد كرد»
اینجا بود که حضرت موسی عصا را به دریا زدند و آب شکافته شد و مانند دو کوه در طرفین جمع شد. و در میان آن منطقه کاملاً خشکی پدیدار شد که اصحاب حضرت موسی قدم در آن گذاشتند و به آن طرف دریا رسیدند.
سرانجام فرعون و تمدن مصر
قوم فرعون که به دریا رسیدند، گویا متوجّه این معجزه نشدند و فکر کردند اینجا منطقه خشکی است. به هر دلیلی بالاخره وارد دریا شدند.
«فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُم * وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى» »[57]
«[پس] فرعون با لشكريانش از پى آنها رفتند و موجى از دريا كه بر آنها افتاد، آنها را فرا گرفت. و فرعون قوم خود را گمراه كرد و به جايى نرسانيد».
زمانی که فرعون و لشکریانش وارد این منطقه شدند آب آنها را فراگرفت و سرانجام نابود شدند و یک حکومت فرعونی مقتدر در مصر از بین رفت و از آن پس نیز تحوّلات بسیاری در حکومت مصر ایجاد شد. یعنی در یک مقطع تاریخی، مصر که یک سرزمین آباد، ثروتمند و دارای حکومتی پیشرفته بود، به خاطر مقابله و دشمنی با پیامبر خدا نابود شدند.
فرعون نه تنها خود، بلکه قوم خود را نیز به ضلالت انداخت و آنها را در برابر خدا و در برابر حقّ و حقیقت قرار داد و سرانجام باعث نابودی همه آنها شد. قرآن کریم نمونههای بسیاری از این دست را نام میبرد. مثلاً در سوره فجر سه تمدّن بزرگ را برمیشمارد و درباره آنان میفرماید:
«أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعاد ٍ * إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ * الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ * وَ ثَمُودَ الَّذينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ * وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ»[58]
«آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ و [با آن شهر] اِرم که دارای کاخهای باعظمت و ساختمانهای بلند بود؟ همان که مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟ و با قوم ثمود، آنان که در آن وادی [برای ساختن بناهای استوار و محکم] تخته سنگها را میبریدند؟ و با فرعون که دارای (ساختمانهای محکم و استواری به شکل) میخها (ی وارونه همچون هِرَم) بود.
قوم عاد سرزمینی داشتند به نام ارم که ستونهای برافراشتهای داشت. شهری که تا آن زمان همانند آن ساخته نشده بود. قوم ثمود تمدن دیگری بودند که فناوری و تکنولوژی پیشرفتهتری داشتند و میتوانستند صخرهها را بتراشند و در درون کوهها خانه بسازند. فرعون نیز در اینجا باعنوان صاحب میخها معرفی شده است. «ذیالاوتاد» در معانیالقرآن اینگونه معنا شده است: فرعونی که دارای اهرام ثلاثه کوهپیکر بود. فرعون سه هرم ساخت که هر کدام از آنها برای خود کوهی بود. چون قرآن کریم در سوره نبأ، کوهها را میخ زمین معرّفی میکند و میفرماید:
«وَ الْجِبالَ أَوْتاداً»[59]
«و[آیا] كوهها را ميخهایى [برای استواری زمین قرار نداديم؟]».
گویا در سوره فجر نیز از این اصطلاح استفاده میکند و میفرماید فرعون صاحب میخها یعنی صاحب کوهها بوده است؛ و از قوم عاد و ثمود پیشرفتهتر بود. وقتی چنین تمدّنهایی با انبیای الهی سر سازش پیش نگرفتند، خدا آنها را نابود کرد.
پس معلوم میشود که هدف اصلی تشکیل زندگی دنیا، تمدّنسازی و آبادانی و پیشرفت زندگی نیست. اینها اگر در کنار کار اصلی باشد ارزشمند هستند، ولی اگر رو در روی برنامه و هدف اصلی قرار گیرند نه تنها فاقد ارزش، بلکه ضد ارزش خواهند بود.
مثل اینکه دانش آموزانی درس و بحث را رها کنند، با معلّم درگیر شوند و کتاب را پاره کنند، آنگاه بیایند باغچهها را گلکاری کنند. قطعاً چنین دانشآموزانی اخراج خواهند شد زیرا آنها برای چنین کاری به مدرسه نیامدهاند. تنها زمانی این کار ارزشمند است که در کنار انجام وظیفه درسی انجام گیرد. این نکتهای است که در داستانهای قرآن دیده میشود.
میعادگاه حضرت موسی (ع)
«وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ »[60]
«و با موسى سى شب وعده كرديم و آن را به ده شب ديگر كامل نموديم پس ميقات پروردگارش در چهل شب به سر آمد. و موسى به برادرش هارون گفت: ميان قوم من نايب من باش و به اصلاح [كارشان] پرداز و طريق مفسدان را پيروى مكن».
بعد از اینکه بنیاسرائیل نجات پیدا میکنند، حضرت موسی سرپرستی قوم را به برادر خود هارون میدهند و به ایشان میگوید: در قوم من به جای من خلافت کن و راه اصلاح در پیش بگیر و از راه مفسدین پیروی مکن. سپس خود با عجله به سمت کوه طور میرود؛ همان میعادگاه حضرت موسی که در آنجا با پروردگار متعال سخن میگفتند.
برخی گفتهاند «واعَدْنا» یعنی یک میعاد 30 روزه که 40 روز اتمام شد. و بعضی میگویند دعوت، یک شب یک شب انجام میشد. گویا به این شکل که حضرت موسی به آنجا میرفتند و مثل سایر دفعات منتظر بودند که سر سخن باز شود و کار ایشان انجام شود و برگردند. تا 30 روز در انتظار بودند، آنگاه پس از یک ماه یک دوره اعتکاف ده روزه شروع شد و بعد از 40 روز سر سخن با حضرت موسی باز شد.
در سوره طه خداوند سخن خود را با موسی چنین آغاز می کند:
«وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى»[61]
موسی! چه باعث شد که در آمدن شتاب کردی و زودتر از قوم خود آمدی و قوم خود را تنها گذاشتی؟ موسی پاسخ داد:
«قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَري وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى»[62]
«گفت: پروردگارا! من به سوی تو شتافتم تا خشنود شوی. آنان گروهی هستند که اینک به دنبال من می آیند».
«أثَر» به جای پا میگویند. حضرت موسی عرضه میدارد که آنها پشت سر من حرکت کردند و قرار است که بیایند. عجله من برای این بود که تو از من خشنود شوی. خواستم زودتر بیایم دستورات تو را دریافت کنم و قوم بنیاسرائیل را سامان دهم.
زیرا پس از اینکه بنیاسرائیل از چنگال فرعون نجات پیدا کردند، و به یک قوم مستقل تبدیل شدند، حضرت موسی حاکم و امام و فرمانروای آنها شده بود و به نظر میآید که در تاریخ پیامبران، این اوّلین باری بوده است که پیامبری مستقلاً فرمانروایی قومی را بر عهده میگیرد.
گمراه شدن قوم توسط سامری
پس از آغاز سخن، خداوند خطاب به حضرت موسی میفرماید:
«قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ »[63]
«[خدا] گفت: ای موسی! ما به راستی قوم تو را پس از آمدن تو امتحان کردیم و سامری آنان را گمراه کرد».
ما در این 40 روز قوم تو را آزمودیم. اما آنها به خطا رفتند و سامری آنها را به گمراهی افکند.
در روایتی به امام صادق (ع) گفتند: چگونه میشود که پیغمبر اکرم (ص) در روز غدیر، امامت امیرالمؤمنین علی (ع) را از طرف خداوند ابلاغ کند و همه بپذیرند، آنگاه پس از 70 روز که از دنیا رفتند، همه جز عدّهای اندک برگردند و راه جهالت پیش بگیرند؟
فرمودند که قوم بنیاسرائیل هم موحّد بودند و از نسل ابراهیم خلیل بودند اما وقتی حضرت موسی 40 روز غیبت کرد، سامری توانست آنها را به گمراهی بیندازد و گوسالهپرست و مرتد شدند.
غضب حضرت موسی (ع)
وقتی جریان برای حضرت موسی آشکار شد و دانست که قوم با حیله سامری گمراه شدند شتابان و با حالتی از غضب و تأسّف از کوه طور برگشت.
«فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدي»
فرمودند: ای قوم من! مگر پروردگار وعده نیکویی به شما نداده بود که شما را سامان میدهد؟ پس چرا روی برگرداندید و راه گمراهی پیش گرفتید. آیا غیبت من برای شما خیلی طولانی بود یا اینکه شما میخواستید غضب خدا شامل حال شما بشوید؟ قوم پاسخ دادند:
«قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ»
«گفتند: ما با اراده خود با وعده تو مخالفت نکردیم، بلکه ما را وادار کردند که بارهایی سنگین از زیور و زینت این قوم را حمل کنیم، پس آنان را [در آتش] انداختیم و به همین صورت سامری هم [آنچه از زیور و زینت داشت] در آتش انداخت».
ما به اختیار خود از قراری که با تو گذاشته بودیم تخلّف نکردیم، بلکه سامری ما را وادار به این کار کرد. گویا بنیاسرائیل وقتی که از مصر بیرون میآمدند، طلا و جواهراتی را از قوم فرعون یا به امانت گرفته بودند و یا به هر شکلی، بدون اینکه آنها متوجّه شوند با خود آورده بودند. سامری هم دسیسهای کرد تا هم از یک طرف این طلا و جواهرات را از دست آنها در بیاورد و هم از طرفی بتواند ریاست قوم را بر عهده بگیرد.
این بود که کورهای آماده نمود و قالبی از گوساله را گرفت و با طلا و جواهراتی که در کوره ذوب کرده بود، مجسمه گوسالهای را ساخت. به گفته آنها همینطور که ما این جواهرات را در کوره میریختیم سامری نیز شیئی را در کوره انداخت. با این مقدّمات، سامری جسد گوسالهای را برای آنها از کوره درآورد که نعره میکشید.
«فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ» [64]
سامری و همدستانش به قوم گفتند که این خدای شما و خدای موسی است ولی موسی او را فراموش کرده است. قرآن در آیه بعد به ما تذکر میدهد و میفرماید:
«أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً»[65]
«پس آیا درک نمیکنند [و نمیفهمند] که [گوساله، هنگامی که آن را میخوانند] پاسخی به آنان نمیدهد و مالک و صاحب اختیار هیچ سود و زیانی برای آنان نیست».
آیا این قوم نمیدیدند که این گوساله نمیتواند حرف آنها را جواب دهد یا فهمی داشته باشد و ضرر و نفعی برساند؟ چطور آن را به الوهیّت قبول کردند؟!
تلاش هارون (ع)
حضرت هارون در میان قوم صدا زد که برای شما امتحانی پیش آمده است، پس آگاه باشید چه میکنید.
«وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَ أَطيعُوا أَمْري»[66]
ای قوم! آزمونی پیش روی شما است، مبادا در این آزمون سرافکنده شوید. به یاد داشته باشید که پروردگار شما خدای رحمان است پس از من تبعیّت کنید و فرمان مرا اطاعت کنید. اما آنها در پاسخ به هشدارهای هارون گفتند:
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى»[67]
ما همچنان بر این گوساله معتکف میمانیم و ملازم او خواهیم ماند تا موسی بن عمران به سوی ما برگردد. زمانی که حضرت موسی برگشتند رو به برادر خود حضرت هارون کردند و فرمودند:
«قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْري»[68]
«[هنگامی که موسی بازگشت، به هارون] گفت: ای هارون! وقتی دیدی آنان گمراه شدند چه چیز تو را مانع شد، از اینکه مرا [در برخورد شدید با گمراهان] پیروی کنی؟ آیا از فرمان من سرپیچی کردی»؟
من گفته بودم «أصلِح» در این قوم اصلاح کن؟ چه شد که از دستور من سرپیچی کردی و مانع گمراهی آنان نشدی؟ حضرت هارون پاسخ داد:
«قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَ لا بِرَأْسي إِنِّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي»[69]
«گفت: ای پسر مادرم! نه ریش مرا بگیر و نه سرم را، من ترسیدم که بگویی: میان بنیاسرائیل تفرقه و جدایی انداختی و سفارش مرا [در حفظ وحدت بنیاسرائیل] رعایت نکردی».
گویا حضرت موسی با حالت غضب به سراغ برادر هم آمد و اگر این غضب را نشان نمیداد نمیتوانست این جریان و فتنه را پایان دهد چرا که همه مردم گرفتار فتنه شده بودند. حضرت هارون هم گفتند که برادر! با من اینگونه برخورد نکن، من ترسیدم که بگویی بین بنیاسرائیل تفرقه افکندی و سخن من را مراقبت نکردی.
آنگاه حضرت موسی به سراغ سامری رفتند و به او فرمودند:
«قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ * قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي»[70]
«[موسی] گفت: ای سامری! سبب کار [بسیار خطرناک] تو چه بود؟ گفت: من چيزى ديدم كه آنها نديدند، پس مشتى از ردّ پاى فرستاده [خدا، جبرئيل] برداشتم و آن را [در آتش] انداختم و نفس من اين گونه برايم بياراست».
حضرت موسی میگویند: سامری! برنامه تو در این زمینه چه بود؟ به چه انگیزه و با چه برنامهای این کار را کردی؟ سامری پاسخی میدهد که در تفاسیر و برخی نوشتارها بحث و گفتگوهایی در مورد آن وجود دارد. خصوصاً در تاریخ انبیا نوشته مرحوم بهبودی توضیح مفصّلی در این زمینه دارد.
گویا زمانی که جبرئیل امین به هیئت انسانی درآمده و بر اسبی سوار شده بود تا قوم حضرت موسی و حیواناتی که جلودار بودند را تهییج کنند و وارد منطقه خشکی شوند و از دریا بگذرند، سامری از جای پای اسب جبرئیل مشتی خاک برمیدارد. آن خاک آثاری داشته است که وقتی آن را در کوره میریزد و گوساله را میسازد، آن گوساله به صدا در میآید.
عاقبت سامری
در پایان، حضرت موسی مجازات دنیوی و اخروی سامری را به خاطر این گناه بزرگ به او گوشزد میکند و میفرماید:
«قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّن تُخْلَفَهُ»[71]
«[موسی] گفت: پس [از میان مردم] برو، یقیناً کیفر تو [به خاطر دور انداختن آثار رسالت و ساختن گوساله] در زندگی این است که [دچار بیماری مُسری ویژهای شوی تا هر کس نزدیکت آید بگویی:] به من دست نزنید؛ و تو را وعده گاهی [از عذاب بسیار سخت قیامت] است که هرگز نسبت به تو از آن تخلف نخواهد شد».
آثار اینکه تو به آن خاک دست زدی و این کار شوم را انجام دادی در دنیا این است که کسی نمیتواند به بدن تو دست بزند. اگر کسی بخواهد با تو تماس بگیرد، هر دو به یک حالت عذابی مبتلا میشوید. تو تا آخر عمر به این عذاب مبتلا خواهی شد که میگویی هیچ کس به من نزدیک نشود و به من دست نزند و همینطور هم شد. حضرت موسی نیز دستور داد تا آن گوساله را بسوزانند و به دریا بیاندازند تا دیگر کسی اینچنین وسوسه و گمراه نشود.
تشکیل حکومت
جریان مهم و اساسی برای بنیاسرائیل در این مقطع تاریخی آن بود که در زمان حضرت موسی از چنگال فرعونیان نجات پیدا کردند و به استقلال رسیدند و شریعت الهی در این قوم و مناطق اطراف نشو و نما کرد و شکوهی یافت.
حضرت موسی حکومتی برای آنان تشکیل داد و آنها را به پیشرفت اقتصادی ترغیب و تشویق کرد. لذا از این دوره به بعد حکومتهایی در بنیاسرائیل تشکیل میشود مانند حکومت حضرت داوود و حضرت سلیمان، تا اینکه حضرت عیسی بن مریم میآیند و شریعت جدیدی را برای بنیاسرائیل به ارمغان میآورند.
[2]– سوره قصص، آیه 4.
[3]– سوره زخرف، آیه 51.
[4]– سوره قصص، آیه 38.
[5]– سوره نازعات، آیه 24.
[6] – سوره قصص، آیه 4.
[7]– سوره اعراف، آیه 127.
[8] – سوره قصص، آیه 5.
[9] – همان، آیه 6.
[10] – سوره قصص، آیه 7.
[11] -سوره قصص، آیه 8.
[12] – همان، آیه 9.
[13]– سوره یوسف، آیه 21.
[14]– سوره قصص، آیه 9.
[15] – همان، آیه 12.
[16] -سوره قصص، آیه 14.
[17]– همان، آیه 19.
[18] همان، آیه 20.
[19] – همان، آیه 21.
[20] – همان، آیه 29.
[21] – همان، آیه 30.
[22]– سوره بقره، آیه 253.
[23] – سوره قصص، آیه 31.
[24] – همان، آیه 32.
[25] – سوره شعراء، آیات 10 و 11.
[26] – همان، آیات 12 تا 14.
[27] – سوره شعراء، آیات 15 تا 17.
[28] – سوره طه، آیه 46.
[29] – سوره شعراء، آیات 18 و 19.
[30] – قرآن در سوره ابراهیم، آیه 7 میفرماید:«شکر نعمت سبب افزایش آن و کفر نعمت سبب عذاب الهی است».
[31] – سوره شعراء، آیه 20.
[32] – همان، آیه 22.
[33]– همان، آیه 21.
[34] – همان، آیه 23.
[35] – همان، آیه 24.
[36] – سوره شعراء، آیه 26.
[37] – همان، آیه 27.
[38] -همان، آیه 28.
[39] – همان، آیه 29.
[40] -سوره شعراء، آیه 30.
[41] – همان، آیه 31.
[42] – همان، آیه 32.
[43] – همان، آیه 33.
[44] – سوره شعراء، آیه 34.
[45] – همان، آیات 36 تا 40.
[46] – همان، آیه 42.
[47] – سوره شعراء، آیات 43 و 44.
[48] – سوره طه، آیه 68.
[49] – سوره شعراء، آیه 45.
[50] – سوره شعراء، آیه 49.
[51] – سوره شعراء، آیات 50 و 51.
[52] – سوره شعراء، آیه 52.
[53] – سوره طه، آیه 77.
[54] – سوره شعرا، آیه 64.
[55] – سوره شعرا، آیه 61.
[56] – همان، آیه 62.
[57] – سوره طه،آیه 78.
[58] – سوره فجر، آیات 6 تا 10.
[60] – سوره اعراف، آیه 142.
[61] -سوره طه، آیه 83.
[62] – همان، آیه 84.
[63]– همان، آیه 85.
[64] – سوره طه، آیه 88.
[65] – همان، آیه 89.
[66] – همان، آیه 90.
[67] – سوره طه، آیه 91.
[68] -همان، آیات 92 و 93.
[69] – همان، آیه 94.
[70] – همان، آیات 95 و 96.
[71] – سوره طه، آیه 97.
با سلام
مثل همیشه عالی بود خداوند بحق مادرتان حضرت زهرا عمری طولانی و با عزت وسلامتی بشما عطا کند
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم
بسیار جالب واموزنده بود از استادمیرباقری سپاسکزارم
از لطف و توجه شما سپاسگزاریم
سلام
من نام” موسی” را در گوگل جست وجو کردم
اولین صفحه ویکیپدیا است که پیشنهاد می شود
و فکر می کنم براساس دیدگاه یهود نوشته شده
به نظرم اندیشمندانی مانند جناب عالی این قسمت از ویکیپدیا را ویرایش کنند تا جهانیان با قرآن و داستان حضرت موسی بهتر آشنا شوند
زیرا ویکیپدیا از صفحات پر بازدید در جست وجوهات
سپاس گزارم
با سلام و احترام
از توجه جنابعالی سپاسگزاریم.
پیشنهاد شما را منتقل خواهیم کرد.
سلام
بسیار زیبا و آموزنده بود
فقط یک چیز به نظرم اشتباه بود و ان هم مشت زدن موسی و کشتن یک فرد بود. درست است که از یک مظلوم دفاع کرد ولی این دفاع به قیمت کشته شدن طرف انجامید.
موسی بعد از این اتفاق گناهکار محسوب میشد که بعداز فرار طلب بخشش کرد که دقیقا این موضوع بخشنده بودن خداوند را میرساند که بعد از این جریان بود که به پیامبری رسید
با سلام و احترام و تشکر از توجه شما
بنا بر آموزههای اسلام و مکتب تشیع پیامبران الهی معصومند و از هرگونه معصیت و گناه بهدور هستند.
به همین خاطر برای این اتفاق وجوه مختلفی نقل شده که در مقاله به بعضی از آنها اشاره شده است.
مثلا اینکه هر قتلی گناه نیست. گاهی انسان برای نجات جان ضربهای میزند و از قضا باعث سانحه ای میشود… یا وجوه دیگر…
سلام استاد میر باقری عزیز چقدر چهره اروم و جذابی دارین شما ، من صحبت های شما رو تو شبکه قران چندین بار شنیدم ولی هر بار بیشتر جذب لحن صحبت اروم شما می شدم طوری که اصلا به حرفاتون توجهی نمی کردم خوب الان عکس تون رو اخر متن قرار دادین با اجازه عکستون رو ذخیره کردم . استاد یه مطلب جالبی از حضرت استاد علامه هجویری عارف سده پنجم هجری قمری در کتاب کشف المحجوب باب جود و سخاء خوندم که نوشته بودند دلیل نازل شدن کتاب تورات یا کتاب فرقان کتاب تشخیص دهنده حق از باطل روزه مداوم چهل روز ه، بدون افطاری بود که بدون نوشیدن و خوردن که موجب اعتدال چهار مزاج شده بود لایق گرفتنشون شدند . استاد در معنای فرقان امده مَص و تفسیر ایه لا یمسه الا المطهرون به نظرم همین روزه خشک 40 روزی بود که حضرت موسی عزیز علیه السلام که خیلی این روزها عاشقش شدم گرفتن . استاد اونجایی که شعری از درخت خوندین و گفتین یک درخت ان الحق گفت چرا یک انسان نیک سیرت و پاک نیت نگوید من اشکم جاری شد الانم همش اشکم جاریه . استاد عزیزم اگه میشه ایه قرانی که اگه اشتباه نکنم از سوره بقره باشه که حضرت موسی علیه السلام رفتند و 40 روز روزه خشک گرفتند رو ایه دقیقش رو می خوام سوره اعراف ایه 142 نه سوره بقره با ترجمه قران استاد عزیز ونگارنده خوش احساس شیخ انصاریان البته قبلا تو گوشیم ذخیره بود ولی حذف شد استاد خیلی با این مقالتون حال کردم و اشک ریختم و لذت بردم هوای ما بچه جاهل هارو بیشتر داشته باشید استاد ممنون خیلی عاشق صحبت تاتون هستم استاد کاری کنید ما جذب این مکتب بشیم و از لا مذهبی بالاخره دربیایم
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم