امام بعد پیامبر اکرم (ص) از دیدگاه اهل سنت چه کسی است؟
فهرست مطالب این مقاله را ببینید
مسأله ولایت و تعیین امام بعد پیامبر اکرم (ص) مهمترین موضوع مورد نزاع بین شیعه و سنی است. دلایل فراوانی در مورد این موضوع از هر دو طرف ذکر شده است. اما آنچه بین هر دو طرف در بالاترین درجه اعتبار قرار دارد، آیات شریفه قرآن کریم است. لذا ما قصد داریم در این مقاله ابتدا دلایل اهل تسنن در مسأله تعیین امام بعد پیامبر را ذکر کرده و بر پایه قرآن کریم و با محوریت آیات شریفه قرآن پاسخی روشن برای ادلهٔ آنها بیان کنیم. چرا که قرآن مستندی است که هیچ مسلمانی نمیتواند اعتبار آن را زیر سوال ببرد. برای آشنایی کلی با این مقاله چکیده مطالب را مشاهده فرمایید:
چکیده
مقدّمه
یکی از آیاتی که بحث امامت را در قرآن به خوبی روشن کرده است آیه سوم آیات الکرسی یعنی آیهٔ 257 سورهٔ بقره است که مبانی و ریشههای بحث را بیان میکند. این آیه شش محور دارد و به نظر میرسد محور دومی که در این آیه مطرح میشود اشکالات بسیار مهمی را بر نظر اهل سنت وارد میکند. از این رو ابتدا خلاصهای از محور اول و دوم بیان میشود و بعد نظر اهل سنت و اشکالات آن را تبیین خواهیم کرد.
در محور اول آیه الکرسی این بحث مطرح میشود که ولایت فقط برای خداوند است و از طرف او باید ولی تعیین شود و هیچ کس بر دیگری و حتی بر خود، حق ولایت ندارد؛ مگر با اذن الهی و نصب الهی. حتی وجود مقدس رسول الله (ص) هم از این قاعده مستثنی نیستند، یعنی ولایت ایشان استقلالی نیست و ولایت از آنِ خدا است. این موضوع به طور مفصل در مقاله «هدایت خدا به سوی نور» بررسی میشود.
در محور دوم هدف و جهت ولایت الهی مطرح میشود و این که ولایت خدا برای هدایت است، «اللَّهُ وَلِی الَّذینَ آمَنُوا یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» خداوند با ولایت خود مؤمنان را از ظلمت به نورانیت میبرد. پس کسی را که خدا به مقام ولایت تعیین میکند، باید دارای توانمندی اخراج از ظلمت به سوی نور باشد. بنا بر آیهٔ 9 سورهٔ حدید خداوند که پیامبر اکرم (ص) را بر این منصب برگزید، آیات بینات خود را بر قلب او نازل کرد تا او مؤمنان را از ظلمتها بیرون ببرد و به نورانیت برساند.
اینها نکاتی است پیرامون ویژگیهایی که ولی خدا باید دارا باشد؛ شما میتوانید این موضوع را در مقاله «ولی خدا کیست؟» مطالعه کنید.
مسأله ولایت و امام بعد پیامبر اکرم (ص)
بعد از مطرح شدن این مباحث، سؤالی پیش میآید که این ولایت الهی و امام بعد پیامبر گرامی اسلام (ص) چه میشود؟ ولایتی که همیشه در طول تاریخ خداوند آن را به رسولان خود واگذار میکرده و در زمان رسول الله (ص) هم به او تفویض کرده است. آیا میشود که رها شده باشد؟ نعوذ بالله آیا میشود خدای قادر متعال از مقام ولایت عزل شده یا بازنشسته شده باشد، و یا اصلاً کاری به این کارها نداشته باشد؟ میدانیم که تعیین ولی همیشه با خدا بوده است، خداوند پیامبراکرم (ص) را به این مقام منصوب کرد، بعد از ایشان چه میشود؟ از اینجا اختلافی در امت اسلامی پدیدار میشود، یک اختلاف عقیدتی. در عین برادری با اهل تسنن ما این اختلاف عقیده را داریم و باید به صورت منطقی و علمی در این باره به گفتگو بنشینیم و از برخوردهای جاهلانه و متعصبانه بپرهیزیم.
امام بعد پیامبر اکرم (ص) چگونه باید تعیین شود؟ اینجا اختلاف است، اعتقاد شیعیان بر این است که مثل گذشته خداوند ولی تعیین کرد، وجود مقدس امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان ولی خدا بر مؤمنان بعد از پیامبر اکرم (ص) معین کرد. با این نگاه امیر المؤمنین (ع) وصی و امام بعد پیامبر خدا (ص) و ولی بر جامعهٔ اسلامی است. البته ممکن است سؤال شود که دلیل این مطلب چیست؟ دلیل اصلی مطرح شد که ولی مؤمنین باید از جانب خدا تعیین شود و سؤال اصلی در مصداق آن است. دلایل در این زمینه به قدری روشن و به قدری فراوان است که به نظر میآید اگر کسی منصفانه ببیند، جای تردیدی باقی نمیماند. ابتدا بهتر است نظر اهل سنت در اینباره را بررسی کنیم.
نظر اهل تسنن درباره امام بعد پیامبر اکرم (ص)
دلیل عقلی
اهل سنت میگویند که بعد از پیامبر اکرم (ص) نصبی صورت نگرفته است و چون کسی تعیین نشده بود، خود مردم و خود امت اسلامی به این امر قیام کردند. سؤال میکنیم که چگونه میشود خداوند کسی را تعیین نکند؟ معمولاً این جواب را میدهند که خداوند امر امامت را به امت واگذار کرده است. در برابر این سؤال میتوان دو جواب به صورت نفی و اثبات داده شود:
اما توضیح مطلب:
اول: لزومی ندارد خداوند «ولی» تعیین کند. دوم: بر خداوند لازم است که «ولی» تعیین کند و او این امر را به مردم واگذاشته است. اگر بگویند لزومی نداشته که خداوند در امر مؤمنان و در امر حکومت دخالت بکند، اینها را خود مؤمنین انجام میدادند. معنای این سخن، نفی ولایت خدا است، معنای رها کردن این است که خدا مردم را به حال خود گذاشته است که اگر به سوی ظلمت رفتند، مهم نباشد. چرا که روشن شد که ولایت الهی به معنای سرپرستی مردم به سوی نور میباشد. آیا ممکن است خدا چنین کاری را انجام بدهد و مردم را رها کند.
دوم: اگر جواب دوم را بدهند و بگویند که بر خداوند لازم است که «ولی» تعیین کند، لکن تعیین «ولی» به این صورت بوده که خداوند به خود مردم واگذار کرده است. میگوییم این یک ادعایی است، و برای اثبات این مدعا دلیل لازم است. دلیلی دارید؟ اگر بخواهیم همهٔ سخنان را بررسی کنیم، باید بگوییم که اولاً از نظر عقلی هیچ دلیلی در این زمینه وجود ندارد، بلکه دلایل عقلی خلاف آن را بیان میکنند. عقلاً نمیشود و سزاوار نیست که خداوند مردم را به حال خود رها کند و پیامبراکرم (ص) نیز هیچ چیزی نگوید. این خلاف سنت الهی و سنت رسول الله (ص) است، خدا همیشه ولی امت را معین کرده است.
هرگاه پیامبراکرم (ص) جمعی از مسلمانها را به جنگی میفرستادند، یک پرچمدار، یک فرماندار، برای آنها تعیین میکردند و اگر این کار را نمیکردند هرج و مرج میشد. زمانی که از مدینه بیرون میرفتند، فردی را به جای خود میگذاشتند. به عنوان نمونه در جنگ تبوک امیرالمؤمنین (ع) را به جای خود در مدینه گذاشتند و حدیث منزلت همینجا نازل شد که تو برای من مثل هارون نسبت به موسی هستی.
نقل میکنند که عبدالله بن عمر پسر خلیفهٔ عمر به خلیفه گفت که سزاوار نیست تو مردم را به حال خود رها کنی، برای بعد از خود جانشینی نصب کن. ابیبکر خلیفهٔ اول برای خود جانشینی نصب کرد، پس چطور شد که پیامبراکرم (ص) این کار را انجام نداد؟ و امام بعد پیامبر تعیین نشد. اگر کار خوبی بود، شایسته بود پیامبراکرم (ص) نیز انجام بدهد و اگر کار خوبی نبود، دیگران هم باید به رسول الله (ص) تأسی میکردند، و برای بعد از خود جانشینی انتخاب نمیکردند. درنتیجه، این سخن که خدا و رسول الله (ص) در امر امامت و ولایت هیچ کاری نکردند، هم خلاف سنت پیامبر است، هم خلاف برنامهٔ الهی است که در طول تاریخ نسبت به انبیاء (ع) صورت گرفته است. بنابراین از نظر عقلی خلاف این ادعا ثابت شده است که خداوند امر امامت را به مردم واگذاشته باشد.
دلیل نقلی
و اما دلیل نقلی بر ادعای واگذاری امر ولایت به امت اسلامی، دو گونه میتواند باشد؛
اول: دلیل نقلی صریح، یعنی دلیلی از قرآن یا روایات که به صراحت این ادعا را بیان کرده باشد.
دوم: استنباط از ادله نقلی، یعنی با دقت در قرآن و روایات نظر خداوند را در این موضوع استخراج کنیم.
عدم صراحت در تعیین امام بعد پیامبر
دلیل نقلی صریح این است که به صراحت در قرآن و یا احادیث آمده باشد که بعد از پیامبراکرم (ص) امر امت اسلامی به خود آنها واگذار شده است، مثلاً در حدیثی پیامبراکرم (ص) میفرمودند بعد از من خود شما بروید در سقیفه خلیفه تعیین کنید. یا خداوند در قرآن در یک جایی میفرمود که ای مسلمانان امام بعد پیامبر را خودتان انتخاب کنید. درحالی که به اتفاق همگی چنین دلیلی وجود ندارد و تا به حال هیچ کسی چنین ادعایی نکرده است؛ ضمن اینکه این کار معقول نیست، درست مثل این است که خداوند بفرماید خود شما یک نفر را تعیین کنید تا من بر او وحی نازل کنم. امامت نیز همینطور است، شما یک نفر را تعیین کنید تا من نور امامت را در قلب او ایجاد کنم. چنین چیزی محال است، خدا میداند چه کسی میتواند واجد این مقام بشود کما این که در نبوت به این صورت است.
و چون آیه و معجزهاى [براى هدایتشان] به سوى آنان آید، مىگویند: هرگز ایمان نمىآوریم تا نظیر آنچه به پیامبران خدا داده شده [نبوت و کتاب] به ما هم داده شود. خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد.
آیا دلیلی صریح از طرف اهل سنت برای تعیین امام بعد پیامبر اکرم (ص) ارائه شده است؟ خیر، آیا دلیل صریحی در قرآن و روایات وجود دارد؟ به هیچ عنوان. در هیچ منبعی ما چنین روایتی یا چنین آیهای نداریم که به مسلمانها گفته باشند بعد از پیامبراکرم (ص) خود شما ولایت را بر عهده بگیرید، خود شما «ولی» تعیین کنید. هرگز چنین مطلبی در هیچ منبع اسلامی وجود ندارد. یکی از مبانی مهم معرفتی اسلام همین موضوع است که خدای متعال ولی و سرپرست مردم است و تفاوت حاکمیت الهی با حاکمیت دنیای امروز همین است؛ در حاکمیت الهی خدا حاکم بر مردم شناخته میشود و ولایت با خدا است؛ چون او خلق کرده، او مصلحت بندگان را بهتر میداند. در حاکمیت مردمی میگویند هر کسی خودش حاکم بر خود است و این را به دیگری واگذار میکند، چنین چیزی در نظام اسلامی وجود ندارد. البته یک شباهتی بین حکومت اسلامی با حکومتهای دنیای امروز وجود دارد، شباهت این است که مردم باید حکومت را تأیید کنند. در آنجا نیز همینطور است، منتها تأیید مردم در حکومت اسلام بر امامی است که خدا تعیین میکند، در حکومت دموکراسی بر کسی که خودشان تعیین میکنند، تفاوت در این است. بنابراین دوباره تأکید میکنیم که در هیچ منبع اسلامی، نه در قرآن و نه در روایات و نه مستندات این مطلب وجود ندارد که خداوند و رسول الله (ص) به صراحت فرموده باشد تعیین امام بعد پیامبر بر عهدهٔ خود مسلمانان است.
دلایل استنباطی برای تعیین امام بعد از پیامبر اکرم (ص)
شورا
آیا میتوان دلیلی استنباطی برای واگذاری امر ولایت بر مردم اقامه کرد؟ در این مورد دو مطلب را مطرح میکنند؛ مطلب اول شورا است و مطلب دوم اجماع است، البته نه در آیه شورا و نه در اجماع این که امام بعد پیامبر اکرم (ص) را خود مؤمنین انتخاب کنند وجود ندارد و مدعیان این مطلب از موضوع دیگری چنین استنباطی میکنند که در صحت این استنباط اشکالات واضح و محکمی وجود دارد. در استناد به شورایی بودن امامت به این آیه استناد میکنند:
و آنان كه دعوت پروردگارشان را اجابت كردند و نماز را برپا داشتند و كارشان در میان خودشان بر پایه مشورت است و از آنچه روزى آنان كردهایم، انفاق مىكنند.
از همین آیه استنباط میکنند که یکی از امور مؤمنین امر خلافت و ولایت است، بنابراین طبق این آیه خود مؤمنان باید ولی و خلیفه را تعیین کنند. یعنی در ظاهر یک صغری و کبری منطقی مطرح میکنند:
صغری: امامت و ولایت امری است که بر عهدهٔ مؤمنین است.
کبری: اموری که برعهدهٔ مؤمنان است باید در شورایی میان خودشان حل و فصل شود.
نتیجه: باید مسأله امامت در شورا حل و فصل شود.
در اینجا چند نکته را عرض میکنیم:
نکتهٔ اول: آیا ولایت، امر الله است یا امر مؤمنین است؟ درست است که ولی خدا بر مؤمنین است، اما این از امور الهی است نه امور مؤمنین، چیزی نیست که بر عهدهٔ مؤمنین باشد. آیه میفرماید:
كارشان در میان خودشان بر پایه مشورت است.
در آنچه که بر عهدهٔ مؤمنین است، خداوند به آنها اجازهٔ شورا میدهد، اما تعیین امام امری نیست که بر عهدهٔ مؤمنین باشد تا اینکه بنشینند با هم مشورت کنند و کسی را تعیین کنند. امامت عین رسالت است. آیا نبوت و رسالت امر خدا است یا امر مؤمنین است؟ مؤمنین میتوانند در یک شورا کسی را به عنوان پیامبر تعیین کنند، بعد خدا بر او وحی بفرستد؟ در امامت هم همینطور است، امامت منصب هدایت الهی است، باید مؤمنان را از ظلمتها به نور ببرد، پس باید در قلب او نور الهی وجود داشته باشد، کاری است که خداوند باید انجام بدهد.
در همین زمینه حدیث زیبایی وجود دارد؛ حدیثی از اهل بیت (ع) ذیل این آیه که میفرماید: «وَ لَقَدْ آتَینا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» 3 نقل شده است که لقمان حکیم در خواب و بیداری بود، ملائکه با او سخن گفتند، به گونهای که سخن را میشنید و کسی را نمیدید. ملائکه الهی گفتند: لقمان، آیا آمادهای که خداوند خلافت و حاکمیت منطقه را به تو بدهد؟ لقمان در جواب گفت: اگر خدا بر من امر کند و تکلیف کند، با جان و دل میپذیرم، ولی اگر به اختیار خودم بگذارد، نه، عافیت را ترجیح میدهم. ملائکه پرسیدند: چرا؟ چه تفاوتی دارد؟ لقمان گفت: اگر خدا باری را بر دوش من بگذارد، توان آن را به من میدهد، علم لازم را به من خواهد داد. در مشکلات از من حمایت میکند و در خطرات از من حفاظت میکند. اگر خود من انتخاب کنم، خداوند چنین تضمینی را ندارد . 4
خداوند کسی را که به عنوان «ولی» تعیین میکند، از او حمایت میکند، یعنی علم و قدرت و نورانیت لازم را به او میدهد، پس تعیین «ولی» کار خدا است، این امر مؤمنین نیست که به شورا گذاشته بشود. در نتیجه صغرای این قیاس باطل است.
نکتهٔ دوم: حتی اموری که به مؤمنین مربوط است، اگر از طرف خدا و رسول خدا (ص) فرمانی صادر بشود، از مؤمنین سلب اختیار میشود. قرآن کریم میفرماید:
برای هیچ زن و مرد مؤمنی [این حق] نیست که هنگامی که خداوند و رسول او بر امری [که برای آنها است] حکم کردند، برای آن ها اختیاری در امر خودشان باشد.
این حق برای آنها نیست. و نمیتوانند برای خود اختیاری قائل باشند و بگویند این کار که خدا و یا رسول او امر کردند به خودم مربوط است، در نتیجه اگر حکم خدا یا حکم رسول الله آمد، از مؤمن سلب اختیار میشود.
درنتیجه اگر بر فرض مسأله امامت از اموری باشد که بر عهدهٔ مؤمنین است، باید ببینیم در این امر خدا و رسول خدا حکمی دادهاند یا ندادهاند، اگر اثبات شد حکمی ندادند، آن وقت به شورا برود. در حالی که اولاً ولایت از امور مؤمنین نیست و امر الله است. ثانیاً خداوند به صراحت در این زمینه حکم صادر کرده است، آیات فراوان و روایات فراوانی حکم خدا را به ما ابلاغ کرده است و لازم است اینها بررسی شوند. درنتیجه نمیتوان این همه آیات و روایات که مدعی دارد در امر امامت و خلافت و تعیین امام بعد پیامبر هستند را کنار گذاشت و با استنباطی باطل از آیه شورا از مسیر ولایت الهی خارج شد.
نکتهٔ سوم: نکتهٔ مهمی که لازم است به آن توجه شود این است که اگر بر فرض شورا در مسئلهٔ خلافت از اوامر قرآن باشد، پس نباید مسلمانها راه دیگری بروند، هر خلیفهای باید از طریق شورا تعیین بشود. در حالی که خلیفه دوم با وصیت خلیفهٔ اول به این مسند نشست. دربارهٔ خلیفهٔ اول نیز یک شورایی بالاجمال تشکیل شد و به معنای واقعی شورایی بین مؤمنین ایجاد نشد، بلکه مجادلهای در سقیفه پیش آمد و رقابتهایی ایجاد شد و با هم درگیر شدند و یکدیگر را کتک زدند، یک رأیگیری اجمالی اتفاق افتاد و هرگز شورای بین امت اسلامی شکل نگرفت. دربارهٔ خلیفهٔ سوم نیز یک شورای شش نفرهای تشکیل شد که خلیفهٔ دوم افراد آن را تعیین کرده بود و عدهای مأمور بودند که اگر به نتیجه نرسیدند هر شش نفر را گردن بزنند. شورای اهل ایمان اینطور نیست که خلیفه شش نفر را تعیین کند، بگویند شما با هم شورا کنید.
بنابراین، از دو حال خارج نیست؛ یا طبق این آیهٔ قرآن خداوند به مؤمنین دستور داده که امر خلافت را به شورا ببرند یا دستور نداده است. اگر چنین دستوری داده نشده، نمیتوان این آیه را در مورد خلافت مطرح کرد. اگر واقعاً دستور داده شده، همه باید بپذیرند که خلافت خلیفهٔ دوم باطل است، چون طبق این دستور قرآن صورت نگرفته است. حتی خلافت خلیفه اول و سوم مورد اشکال است. اگر گفته شود که بعدها همه قبول کردند و این کفایت میکند، در جواب میگوییم که امر باید از طریق شورا تعیین بشود و قبول کردن مؤمنان ربطی به شورا ندارد.
اجماع
دلیل دومی که برای اثبات واگذاری امر ولایت به مردم و تعیین امام بعد پیامبر اکرم (ص) به آن استدلال شده است «اجماع» میباشد. اجماع یعنی چه؟ اجماع یعنی اینکه همهٔ جمعی که در امری ذی نفع هستند، یک نظر داشته باشند. شورا نظر اکثر است و اجماع نظر همگی و اتفاق نظر است. حتی اگر در بین صد نفر، دو نفر هم رأی مخالف داشته باشند، اجماعی صورت نمیگیرد، این معنی اجماع است. علت اینکه اجماع را مطرح میکنند، دو حدیثی است که اهل تسنن نقل میکنند. از پیامبراکرم (ص) نقل شده که «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَى خَطَإٍ» امت من بر خطا اجماع نمیکنند. حدیث دوم نقل شده که «لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِی عَلَى ضَلَالٍ» 6 امت من بر گمراهی اجماع نمیکنند. به این دو حدیث استناد میکنند که خلافت ابوبکر به حق است، چون امت بر آن اجماع کردند.
از دو حدیث فوق هیچ کدام در روایات معتبر اهل بیت عصمت و طهارت (ع) نیامده است. روایت اول حتی در مصادر روایی اهل سنت وجود ندارد، در بعضی از کتابهای اصول فقه آنها آمده است. درنتیجه خود احادیث مورد خدشه است، یعنی از نظر سند به گونهای نیست که بشود به آن استناد کرد؛ بر فرض اینکه این احادیث درست باشد، اجماعی در امر خلافت صورت نگرفته، هیچگاه اتفاق نظری نبوده است. میدانیم که در امر امامت و خلافت اختلاف زیادی ایجاد شد، در سقیفه جمعی از صحابه درگیر شدند و بعضیها مورد ضرب و جرح واقع شدند. حتی بعد از گذشت سالها این اجماع صورت نگرفته است و این حرف با حقایق تاریخی سازگاری ندارد، اهل بیت پیامبراکرم (ص)، بزرگان بنی هاشم، امیرالمؤمنین (ع) که برادر پیامبراکرم (ص) بودند، صحابی بزرگی مثل سلمان، ابوذر، مقداد و دیگران اینها با این ماجرا موافق نبودند و حق نمیدانستند. هیچ کدام از اینها خلافت ابیبکر را برخاستهٔ از دین نمیدانستند و نمیپذیرفتند.
با توجه به همین حقایق تاریخی بوده که بعضی از دانشمندان اهل تسنن حتی از اجماع اهل مدینه چشم فرو بستند و گفتند اجماعی لازم نیست تا جایی که گفتند که اگر دو نفر و حتی یک نفر بر خلافت کسی نظر قطعی داشته باشد، این خلافت محقق میشود!!!
به عنوان مثال امام ابن عربی مالکی در شرح صحیح ترمذی میگوید:
﴿لَا يَلزِمُ فِي عَقدِ البَيْعَةِ لِلإْمَامِ أَنْ تَكُونَ مِنْ جَمِيعَ الْأَنَام بَلْ يَكْفِي لِعَقْدِ ذَلِكَ اثْنَان أَو وَاحِدٌ﴾ 7
لازم نیست در بیعت برای خلیفه همه یک نظر داشته باشند بلکه کافی است دو نفر بیعت کنند و یا حتی یک نفر.
چون در تاریخ چنین اجماعی نبوده است این گونه نظرها را مطرح کردند. پس واقعیت این است که اولاً آن احادیث از نظر سند مخدوش است، ثانیاً بر فرض صحیح بودن احادیث، اجماعی صورت نگرفته است.ضمن اینکه تعداد زیادی با خلافت خلیفهٔ اول مخالفتهای جدی داشتند. در تاریخ عدهٔ زیادی را به عنوان مخالف نام بردند. گفتند نفر اول ابوثابت سعد بن عبادهٔ خزرجی میباشد، که رئیس قوم خزرجیان و پرچمدار انصار و بزرگ مردم مدینه بوده است، او در سقیفه و در مخالفت با خلیفهٔ دوم در گرفتن بیعت برای ابوبکر فریاد زد:
«اگر توانی در بدن داشتم، چنان فریاد مرا در همه جا میشنیدی که با یاران خود در سوراخی میخزیدی.» 8
این مخالفتها وجود داشته است، او تا آخر عمرش نه با خلیفه اول و نه با خلیفه دوم بیعت نکرد تا اینکه سال 15 هجری در شام به صورت مخفی و مرموزی کشته شد.
نفر دوم قیس بن سعد بود که او هم هیچگاه بیعت نکرد و مخالفت کرد 9، در حالی که از جنگآوران غزوهٔ بدر بود. زبیر بن عوام هنگامی که به خانهٔ حضرت علی و حضرت زهرا (ع) هجوم آوردند شمشیر کشید دفاع کرد که او را گرفتند و شمشیر او را شکستند. مقداد از صحابی بلندآوازهٔ پیامبراکرم (ص) بود، چنان در مخالفت با دستگاه خلافت و حمایت از امیرالمؤمنین (ع) جدی بود که او را گرفتند و کتک زدند و لگد به سینهٔ او زدند. اینها کسانی بودند که رسماً مخالفت داشتند. امیرالمؤمنین (ع) که برادر و وصی پیامبراکرم (ص) بودند، تا شش ماه بیعت نکردند و بعد از شش ماه به خاطر مصالح اسلام سکوت کردند و در حقیقت معنایش این بود که من از این پس با شما درگیر نمیشوم. پس اجماع هیچ دلیلی بر اثبات این مطلب نمیباشد که بگوییم خدا کار خلافت را به مردم واگذار کرده و این حق مردم است.
توجه: در مقاله «امام حق از دیدگاه شیعه» دلایل شیعیان در امامت امیرالمؤمنین (ع) بررسی میشود.
پی نوشت ها
- سوره انعام، آيه 124.
- سوره شوري، آيه 38.
- سوره لقمان، آيه 12.
- هاشم، بحراني؛ تفسير البرهان، ج4، ص 364.
- سوره احزاب، آيه 36.
- علاءالدين، متقي هندي؛کنز العمّال، جلد 1، صفحه 185 وجلال الدين،سيوطي؛ تفسير الدرّ المنثور، جلد 2، صفحه 222 هر دو از منابع روايي اهل سنّت هستند.
- محمّد بن عيسي،ترمذي؛ شرح سنن الترمذى ، ج 3، ص 229.
- ابو جعفر محمّد بن جرير، طبري؛ تاريخ الامم و الملوک ج3، ص 210.
- ابو جعفر محمّد بن جرير، طبري؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 210.
خداوند دین رابه وسیله حضرت محمد ص ارسال وتکمل کرده.بعد او کدام وحی وجود ندارد
با سلام و احترام
وحی یعنی نوعی الهام و ادراک لطیف و ارتباط با عالم غیب.
وحی به معنای خاص که بر پیامبر اکرم (ص) نازل میشده بعد از ایشان پایان یافته است اما وحی به معنای عمومی یعنی الهام و ارتباط با عالم غیب ادامه داشته است.