شناخت خدا
فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 شناخت خدا (فایل صوتی)
- 2 شناخت خدا به زبان ساده
- 3 شناخت خدا در قرآن
- 4 نقش انسان در شناخت خدا
- 5 راههای شناخت خدا
- 6 الف ـ شناخت خدا از راه عقل
- 7 شناخت خدا در روایات
- 8 شناخت خدا از دیدگاه امام علی (ع)
- 9 ب ـ شناخت خدا با فطرت
- 10 ویژگیهای شناخت فطری خدا
- 11 موقف معرفت فطری
- 12 روایتی دربارهٔ عالم ذر
- 13 علّت فراموشی عالم ذر
این مقاله درباره شناخت خدا مباحثی دارد که شاید برای شما تازگی داشته باشد. برای مثال آیا تا به حال به این فکر کردهاید که شناخت خدا برعهده کیست؟ آیا وظیفه ما انسانها است یا این که این موضوع بر عهده خداوند است؟ آیا نباید او که ما را آفریده است خودش را هم به ما بشناساند؟ قرآن در این باره چه میگوید؟ خدا از چه راهی خودش را به ما معرفی کرده است؟ وظیفه ما انسانها چیست؟ و چرا در روز جزا باید بازخواست شویم؟ این مقاله در صدد پاسخ به این پرسشهاست و مطالب زیر را بررسی مینماید:
چکیده:
- آیات متعدد، حکایت از آن دارند که هدایت انسان، تنها بر عهدۀ خداوند است. یکی از موارد برای هدایت انسان شناخت خدا است.
- شناخت خدا به دو طریق ممکن است: شناخت مستقیم که با قلب است و به آن معرفت قلبی یا فطری میگویند. شناخت غیر مستقیم که به آن معرفت عقلی میگویند.
- شناخت مستقیم خدا به وسیله حواس پنجگانه و عقل ممکن نیست. با حس ممکن نیست زیرا خدا جسم نیست. از طریق عقل هم ممکن نیست؛ چون کار عقل، استدلال است. پس، تنها از طریق قلب میتوان به معرفت مستقیم دست یافت و مراد از قلب، روح است که از خدا مستقیماً معرفتی را میگیرد و چون خداوند ما را بر این فطرت آفریده است، به این معرفت، معرفت فطری هم میگویند.
- یکی از کارکردهای عقل، استدلال و اثبات علت از طریق معلول است که به آن برهان إنّی میگویند. بر اساس حکم عقل، هر مخلوقی خالق و مَبدأی دارد و خود به خود ایجاد نشده است.
- سیر استدلال عقلی از مخلوق به خالق دو گونه است: سیر آفاقی (از همهٔ مخلوقات (به جز انسان) به خدا رسیدن) و سیر انفسی (از نفس به خدا رسیدن).
- معرفت عقلی، نمیتواند اطلاعات زیادی از ذات الهی به دست آورد. نهایت کار عقل در اثبات وجود خدا و صفاتش است. در اینجا است که انسان دچار تحیر میشود؛ از سویی میداند خدایی هست و از سوی دیگر نمیداند چگونه است. بنابراین این معرفت دریچهای به سمت احساس نیاز به معرفت فطری است.
- معرفت قلبی، همان معرفت فطری است که در خلقت اولیه انسان وجود دارد و امری اکتسابی نیست؛ چون انسانها با شناخت خدا وارد این دنیا میشوند.
- معرفت فطری دارای ویژگیهایی است:
- قلبی است، نه عقلی؛ یعنی خداوند مستقیماً این معرفت را در قلب انسان قرار داده است.
- همگانی و دائمی است.
- دارای آثار روحی و معنوی است
- در معرض غفلت قرار دارد.
- دارای شدت و ضعف است.
- طبق آیات و روایات، خداوند در ساحتی به نام عالم ذر روح و بدنهای ذرّی همه انسانها را گرد آورد و معرفت خود را بر قلب همه آنها وارد کرد و از آنها گواهی گرفت و همه، آن را پذیرفتند و اقرار کردند. بعدها بدنهای ذرّی وارد نطفه و از آنجا وارد رحم مادر میشود.
شناخت خدا (فایل صوتی)
شناخت خدا به زبان ساده
شناخت خدا در قرآن
خداوند در قرآن کریم شناخت خدا و به صورت عامتر هدایت را بر عهده خودش دانسته است.
در آیات متعددی از قرآن خداوند متعال هدایت انسانها که معرفت خدا نخستین گام آن است را بر عهده خودش دانسته و نقشی برای انسانها و حتی پیامبران در این خصوص قائل نشده است. برای مثال قرآن کریم میفرماید:
همانا راهنمایی و هدایت بر عهده ما است،
خداوند میفرماید که هدایت بر عهده من است و در جایی دیگر خطاب به پیامبرگرامی اسلام (ص) میفرماید:
قطعاً این طور است که تو هر کس را که دوست داشته باشی نمیتوانی هدایت کنی، بلکه خدا است که هر که را بخواهد هدایت میکند.
در این آیه حتی اصل هدایت پیامبر را دارای نقش نمیداند. پیامبران مستقلاً هدایتکننده نیستند بلکه مجرا و طریق هدایت الهی هستند. آیه دیگر میفرماید:
قطعا هدایت، هدایت خداست.
در این آیه هدایت را منحصر میکند. هدایت، فقط هدایت خداست، هدایت غیر خدا اصلاً هدایت نیست. اولین گام هدایت، مسألهٔ خداشناسی است که در روایات به آن تصریح شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
برای خدا حقی علیه خلق او نیست که او را بشناسند و برای خلق بر خدا این حق است که او خود را به خلقش بشناساند و بر عهده مخلوقین است که هنگامی که خداوند خود را به ایشان شناساند قبول کنند [و از منکرین نباشند]
شناخت خدا بر عهده انسانها نیست؛ یعنی خداوند برای شناخت خود تکلیفی بر گردن انسانها نگذاشته است، بلکه برعکس، شناساندن خودش بر مخلوقات بر عهده خدا است. یعنی خداوند هدایت و شناساندن خود را بر عهده گرفته است. لکن مخلوقات وظیفه دارند پس از معرفی شدن خدا او را بپذیرند و انکار نکنند.
آن چیزی را که خداوند بر عهده انسانها گذاشته، این است که وقتی خداوند خود را معرفی کرد آنها این معرفت را بپذیرند در مقابل حق تسلیم شوند. البته این هدایت چنان که مطرح خواهد شد ممکن است مستقیم یا با واسطه انجام شود، اما به طور اجمالی از این آیات میتوان استنباط کرد که هدایت و شناخت خدا بر عهده اوست و خداوند این موضوع را به عهده خود دانسته؛ یعنی این را به عنوان یک کاری که قطعاً انجام خواهد داد در نظر گرفته و بر خود واجب کرده که حجت را بر انسانها در بحث شناخت خدا تمام کند.
در بحثهای بعد خواهیم دید خداوند خود را هم به صورت مستقیم معرفی میکند (از طریق معرفت قلبی و معرفت فطری) و هم به صورت غیر مستقیم که نام این را معرفت عقلی میگذاریم.
این دو نوع شناخت در ادامه مباحث مورد بحث قرار خواهد گرفت. از این آیات میتوان برداشت کرد که خداوند در هر دو نوع شناخت چه مستقیم و چه غیر مستقیم نقش دارد و در واقع خدا خودش را یا مستقیماً میشناساند یا با واسطهها به عقل ما میفهماند که خدایی وجود دارد و وجود خدا اثبات میشود.
نقش انسان در شناخت خدا
اینجا سؤالی به ذهن خطور میکند که اگر خداوند خداشناسی را بر عهده گرفته و خود او این کار را انجام میدهد پس نقش انسان در هدایت و در شناخت خدا چیست؟ آیا اینطور نیست که انسان موظف است خدا را بشناسد و به خدا ایمان بیاورد؟ در واقع انسانها در بحث هدایت و شناخت خدا نقش دارند و یکی از وظایف انسانها این است که خدا را بشناسند و به خدا ایمان آورند.
پس این سؤال مطرح است که اگر در این آیات میفرماید: «إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى» هدایت بر عهده من است. یا در روایت میفرمایند که خدا به عهده گرفته که خود را معرفی کند و بشناساند، پس انسانها در شناخت خدا و به صورت کلی در هدایت چه نقشی دارند؟
در پاسخ باید بگوییم که قرآن کریم جواب این سؤال را بیان فرموده است که راهیابی مسیر درست و رسیدن به مقام ایمان از دو مرحله میگذرد. قرآن از مرحلهٔ اول با تعبیر هدایت و از مرحلهٔ دوم با تعبیر اهتداء یاد میکند. در این سه آیهای که مطرح شد، هدایت فعل خدا دانسته شده است.
اما انسان بعد از شناخت خدا و هدایت از طرف او، میتواند این هدایت را بپذیرد و شکر این نعمت را به جا آورد و در برابر خداوند و حقیقتی که آن را شناخته تسلیم شود، در این صورت این انسان مؤمن نامیده میشود. میتواند کفران نعمت کند و از این هدایت و شناخت رویگردان شود که در این صورت این انسان کافر نامیده میشود. خداوند میفرماید:
همانا او را به راه راست (در ابعاد زندگيش به هدايت تكوينى و تشريعى) راهنمايى كرديم، خواه سپاسگزار باشد خواه ناسپاس.
این آیه دو قسمت دارد، قسمت اول «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ»، مانند سه آیهای که بیان کردیم هدایت بر عهده خدا است، میفرماید ما هدایت کردیم یعنی ما راه را به انسان نشان دادیم. قسمت دوم نقش انسان را در مرحله بعد بیان میفرماید، «إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»، انسانها دو قسم هستند: خواه شاکر باشند خواه ناسپاس.
نقش انسان همین شکر و یا کفر است این شکر یا کفر خود انسانها است و اگر انسانی میخواهد مؤمن یا کافر شود از دو مرحله میگذرد، اول خدا هدایت میکند بعد انسان یا آن هدایت را قبول میکند و مؤمن میشود یا رد میکند وکافر میشود. در آیهای دیگر میفرماید:
اگر تسليم شوند، قطعاً هدايت يافتهاند، و اگر روى گرداندند [برتو دشوار و سخت نيايد] كه آنچه بر عهده توست فقط ابلاغ [پيام خدا] است.
اگر تسلیم شوند، «فَقَدِ اهْتَدَوْا»، اهتداء یعنی هدایت یافتهاند. هدایت غیر از هدایت یافتن و اهتداء است. «وَ إِنْ تَوَلَّوْا»، اگر رویگردان شدهاند، وظیفهٔ تو ابلاغ هدایت الهی است. پس پیامبران هدایت نمیکنند، هدایت کار خدا است و پیامبران هدایت خدا را به ما میرسانند.
بنابراین روشن شد که اهتداء در ایمان و کفر انسانها نقش دارد گرچه در هدایت نقش ندارد. که نقش انسانها در ایمان یا کفر به هدایت است و خداوند است که هدایت را توسط رسولانش ابلاغ میکند.
راههای شناخت خدا
خداوند خود را معرفی میکند و این معرفی و هدایت، میتواند راههای مختلفی داشته باشد.
به طور کلی برای شناخت یک واقعیت، دو راه وجود دارد: راه مستقیم و راه غیر مستقیم و با واسطه. مثلاً برای شناخت آتش دو راه وجود دارد. اول اینکه رو به روی آتش قرار بگیریم و مستقیماً آتش را درک کنیم، مثلاً با چشم ببینیم یا آتش را لمس کنیم. دوم این که ما آتش را مستقیماً مشاهده نمیکنیم اما دودی را میبینیم و از طریق دود به وجود آتش پی میبریم.
اینجا در واقع عقل نوعی استدلالمیکند، به این صورت که انسان مستقیماً آتش را ندیده، اگر بپرسیم شما آتش را دیدهاید؟ میگویید: نه، من آتش را ندیدم، میپرسیم پس از کجا میگویید آتش وجود دارد؟ پاسخ میدهید چون دود را دیدم و دود، دلالت بر وجود آتش میکند. اینجا علم ما به آتش، علم مستقیم نیست بلکه با واسطه و غیر مستقیم است و از طریق استدلال عقلی است که اصطلاحاً به آن استدلال یا برهان اِنّی میگویند؛ یعنی از معلول به وجود علت پی بردن. آتش علت دود است و باعث میشود دود به وجود بیاید. وقتی دود را که معلول است مشاهده میکنیم پی میبریم علت آن وجود دارد که همان آتش است، گرچه ما آتش را نمیبینیم.
در مورد شناخت خدا نیز این دو معرفت و شناخت قابل فرض است. شناخت بدون واسطه این است که خدا را با قلب و وجود خود مییابیم و شهود میکنیم که اصطلاحاً به این شناخت، معرفت قلبی میگوییم. خداوند خود را بر قلب ما میشناساند، معرفتی از خود را در قلب ما قرار میدهد. شناخت خدا با واسطه این است که ما با عقل خود از طریق مخلوقات خداوند، افعال خداوند و معلولهای خدا به خدا پی میبریم.
در مورد خداوند، شناخت مستقیم از طریق حواس پنجگانه نیست و حواس راهی به شناخت مستقیم خدا ندارد، چراکه خدا محسوس نیست، خدا ماده و جسم نیست، عقل هم که اساساً استدلال میکند، راهی به شناخت مستقیم خدا ندارد. کار عقل شناخت مستقیم نیست، کار عقل استدلال کردن از علت به معلول یا از معلول به علت است که در مورد خدا چون خدا علتی ندارد از معلول به علت پی میبریم. از افعال خدا به خدا پی میبریم.
پس دو قوه عقل وحس نمیتوانند معرفت مستقیم را به ما بدهند، بنابراین قوهٔ سوم میماند که در واقع قلب است. البته این قوه مثل آن دو قوه نیست که ما با آن خدا را بشناسیم، بلکه منظور از قلب در اینجا شناخت مستقیم خدا است، به این معنا که خداوند مستقیم و بدون استدلال خود را بر قلب ما میشناساند.
معرفت قلبی یعنی معرفت روحانی و ملکوتی که بدون واسطهٔ ابزارهای شناختی مثل حس یا عقل، حقیقت را مییابد. خود نفس مستقیماً از خدا معرفتی را میگیرد و چون این معرفت را خداوند در خلقت اولیهٔ انسان و در فطرت او قرار داده است، به آن معرفت فطری نیز میگویند.
الف ـ شناخت خدا از راه عقل
یکی از کارکردهای عقل استدلال و اثبات علت از طریق معلول است که به آن برهان اِنّی میگویند، در قرآن کریم به این نوع استدلال هم به صورت کلی و هم به صورت استدلالهای خاص از طریق افعال خاص اشاره شده است. در مورد استدلال عقلی به صورت کلی میتوان به آیه زیر اشاره کرد. قرآن کریم میفرماید:
آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتن هستند؟
این استفهام در واقع استفهام انکاری است. خطاب به انسانها میفرماید: این انسانها علتی ندارند؟ همینطور آفریده شدهاند؟ عقل میگوید: خیر، هر پدیدهای، هر مخلوقی یک علتی دارد. ممکن است ما بگوییم خودمان خود را آفریدهایم، قسمت دوم آیه میفرماید: «أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ»، یا خودشان خود را آفریدهاند؟
ما میبینیم نه، ما خودمان خود را نیافریدهایم، ما نبودیم، نمیتوانیم خود را بیافرینیم. اگر هم قرار بود خودمان خود را آفریده باشیم هر طور دوست داشتیم، قد، ظاهر و قدرت مورد علاقهٔ خود را انتخاب میکردیم، قطعاً خودمان خود را نیافریدهایم. این حکم عقل است که هر پدیده و مخلوقی یک خالقی دارد و خود به خود ایجاد نشده و ما جهان را نساختیم و این اشیاء خود را نساختهاند، یک مبدأ میخواهد و این مطلب روشن است لذا به صورت استفهام انکاری مطرح شده است.
البته در این مورد دو دسته آیات وجود دارد؛ دستهای که کیفیت خلقت را نشانهای برای اهل خرد میداند؛ یعنی با دقت و تأمل معلوم میشود که آنها نشانهٔ خداوند است ودستهای دیگر که مستقیماً کیفیت خلقت را نشانهٔ حقانیت خداوند بیان میفرماید.
دعوت قرآن به تعقل
در مورد استدلال عقلی به صورت خاص میتوان آیات متعددی از قرآن کریم را ملاحظه کرد که در راستای شناخت خدا مطرح میشود. مانند آفرینش آسمانها و زمین و چگونگی این آفرینش و ویژگیهای مختلف آن.
مثل زنده شدن زمین بعد از اینکه باران میبارد یا در پی یکدیگر آمدن شب و روز یا برخی موجودات مثل انسان، حیوانات، گیاهان، باد و باران، کوه و دریا، خورشید و ماه و شگفتیهایی که در آفرینش این پدیدهها وجود دارد.
در برخی از این آیات تعبیر «آیه و نشانهٔ روشن» به کار رفته است؛ یعنی این مخلوقات نشانه هایی برای خدا هستند. از دستهٔ اول میتوان این دو آیه را بیان کرد:
بی گمان در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز برای خردمندان نشانه هایی است.
مواردی گفته شده مثل خلقت آسمانها و زمین، در پی آمدن شب و روز، اینها آیه هستند، لکن برای «اولي الْأَلْبابِ»، صاحبان خرد و عقل. این آیه شریفه سه نشانه را بیان میکند لکن تأکید میکند که اینها نشانه هایی برای اهل دقت وتأمل هستند؛ یعنی باید تعقل و تفکر شود که این موارد نشانهٔ چه چیزی هستند. در آیهای دیگر میفرماید:
بى ترديد در آفرينش آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز و كشتى هايى كه در درياها [با جابجا كردن مسافر و كالا] به سود مردم روانند و بارانى كه خدا از آسمان نازل كرده و به وسيله آن زمين را پس از مردنِ آن زنده ساخته و در آن از هر نوع جنبنده اى پراكنده كرده و گرداندن بادها و ابرِ مسخر ميان آسمان و زمين، نشانه هايى است [از توحيد، ربوبيت و قدرت خدا] براى گروهى كه مى انديشند.
این هم مثل آیه قبل است و که در آن مسائل مختلف و مخلوقات مختلفی مطرح شده است.
شناخت خدا از راه سیر آفاق و انفس
در آیهای دیگر که از دستهٔ دوم است میفرماید:
به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بى ترديد او حق است.
این آیه نکتهٔ اضافه نسبت به آیات قبل داشت؛ اول بیان کرد که اینها نشانه برای حقانیت خدا است، دوم آیات را به دو قسم آفاقی و انفسی تقسیم کرد. توضیح این که استدلالات عقلی در باب شناخت خدا گاهی به دو قسم تقسیم میشود، در واقع سیر استدلال عقلی از مخلوق به خالق دو قسم است، سیر آفاقی و سیر انفسی. در سیر آفاقی ما از مخلوقات جهان غیر انسان، به سمت خدا سیر میکنیم و به شناخت خدا میرسیم، در سیر انفسی از خودمان به خدا استدلال میکنیم.
هرکسی که خود را بشناسد به تحقیق پروردگارش را شناخته است.
در آیه ای دیگر میفرماید:
چگونه به خدا كفر مى ورزيد در حالى كه مرده بوديد، پس شما را حيات بخشيد، سپس شما را مىميراند، آن گاه دوباره زنده مى كند، سپس به سوى او بازگردانده مى شويد.
بحث در مورد منکرین خدا است، چگونه خدا را انکار میکنید در حالی که مرده بودید، شما را زنده کرد، دوباره میمیراند و دوباره زنده میکند، سپس به سوی او بازمیگردید؟ این آیه از طریق سیر انفسی و ویژگیهایی که در انسان وجود دارد، بر حقانیت خدا استدلال میکند. میفرماید اگر در این مسائل تفکر و دقت کنید به خدا میرسید، کفر نمیورزید. کاملاً روشن است این آیه در بحث شناخت خدا است و روی سخن در آن با کفار است.
آیا این مسائل خود به خود است؟ یا یک مبدأ دارد که انسان را در حالی که نبود از خاک، بعد نطفه، بعد علقه و این پیچیدگیهای خلقت، میآورد تا یک انسان قوی و عاقل میشود که استدلال میکند، میفهمد، دانشمند و متفکر میشود، بعد دوباره خاک میشود، از بین میرود، بار دیگر دوباره زنده میشود. آیا اینها مبدأ ندارد و همینطور خود به خود است؟ شما چطور خدا را انکار میکنید و کفر میورزید؟
بنابراین در این آیه موت و حیات انسان، دلایلی برای شناخت خدا و کفر نورزیدن به او ذکر شده است. براساس اینگونه آیات ما میتوانیم بگوییم هر چه در عالم وجود دارد آیات و نشانههای روشنی برای شناخت خدا هستند و عقل با دقت در پیدایش این آفریدگان و نظم حاکم بر آنها به آفرینندهای دانا و توانا پی میبرد. در واقع عقل از یک سو علامتهای مخلوقیت را در موجودات جهان درک میکند و از سوی دیگر درمییابد که مخلوق و ساخته شده، نیاز به سازنده و خالق دارد. میتوان این مطلب را به صورت یک برهان منطقی که شامل دو مقدمه و نتیجه هست مطرح کرد:
مقدمه اول: این عالم مخلوق است و خود آن خودش را نساخته است.
مقدمه دوم: هر ساخته شدهای سازندهای میخواهد.
نتیجه: خالقی توانا هست که این دنیا را خلق کرده است.
نکته
همان طوری که اشاره شد. بعضی از آیات قرآن متعلق نشانه بودن خلقت را مطرح کردهاند: «يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» یا «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ»؛ یعنی فرمود اینها نشانه هستند تا این که معلوم شود خدا حق است و وجود دارد و اعمال ما را میبیند؛ لکن در بعضی دیگر از آیات قرآن متعلق نشانه بودن خلقت را بیان نکرده و به طور کلی فرموده است که این خلقتهای مختلف نشانههایی هستند و معلوم نکرده که نشانه برای چه چیزی هستند.
ممکن است علت این باشد که هم نشانه برای اثبات وجود خدا باشد و هم نشانه و استدلال برای اثبات علم خداوند، چون باید خالق این جهان باعظمت، دقیق و عالم باشد و هم نشانه و استدلال برای قدرت خدا، چراکه خلق جهان با این عظمت قدرت میخواهد. همچنین استدلالی برای حکمت آمیز بودن این جهان باشد، چرا که این عالم با این نظم و دقت نمیشود عبث و بیهوده خلق شده باشد.
علت این موضوع به طور خلاصهاین است که بتوان استفادههای متعددی از این آیات کرد که یکی از آنها البته اثبات وجود خدا است.
شناخت خدا در روایات
در مناظره امام صادق (علیه السلام) با یکی از ملحدان به نام ابن ابی العوجاء، امام از این ملحد پرسیدند:
تو ساخته شدهای یا ساخته نشدهای؟ آن منکر که منکر وجود خدا بود گفت: نه، من مصنوع و ساخته شده نیستم. امام در جواب فرمود اگر ساخته شده بودی و کسی تو را ساخته بود باید چگونه میبودی؟
تو که میگویی ساخته شده نیستی، کسی تو را نساخته، مخلوق نیستی، پس اگر مخلوق بودی چطور میشدی؟ نقل شده که این شخص مدت زیادی جواب نداد و یک چوبی در جلوی او بود با این چوب مدتی بازی میکرد و میگفت: دراز، پهن، عمیق، کوتاه، متحرک، ساکن، اینها که صفات مخلوق است، همین صفاتی که هست، اگر من مخلوق بودم پس چه میشد؟ این ویژگیهایی که من دارم همه ویژگیهای ساخته شده است، اگر اینها ویژگیهای خالقی که ساخته نشده است میباشد پس ویژگیهای ساخته شده چگونه بود؟
بعد امام صادق (علیه السلام) میفرماید که اگر اینها ویژگیهای مخلوق است که هست، پس جهان مخلوق است. تو قبول داری که این کوچکی، بزرگی، کوچک شدن، بزرگ شدن، به وجود آمدن، از بین رفتن، ویژگیهای مخلوق است، پس اگر اینها ویژگیهای مخلوق است جهان یک خالقی میخواهد.
در مناظرهٔ دیگر امام صادق (علیه السلام) با ابن ابی العوجاء آمده است که ابن ابی العوجاء میپرسد: اگر واقعاً خدایی وجود دارد چرا خدا خود را از ما پنهان کرده است؟
امام در جواب میفرمایند که خداوند خود را پنهان نکرده، خداوند خود را با آیات و نشانههای خود معرفی کرده است. بعد در ادامه میفرماید: چگونه خدا خود را از تو پنهان کرده، کسی که قدرت خود را در جانت به تو نشان داده است؟ پدید آمدن تو در حالی که نبودی، بزرگ شدن تو بعد از کودکی، نیرومند شدن تو بعد از ناتوانی، ناتوانی پس از نیرومندی، بیماری تو بعد از سلامتی، سلامتی تو بعد از بیماری، خشنودی تو بعد از خشمناکی، خشم تو بعد از خشنودی، دوست داشتن پس از نفرت، نفرت پس از دوست داشتن، میل و محبت پس از بیمهری، بیعلاقگی پس از دوست داشتن، شوق پس از ترس، ترس پس از شوق، امیدواری تو پس از ناامیدی، ناامیدی پس از امیدواری، آمدن فکری در ذهن تو، محو شدن چیزی که به آن معتقد هستی از ذهن تو و…
ابن ابی العوجاء میگوید: امام صادق (علیه السلام) به قدری این نشانهها را در وجود من بیان کرد که من احساس کردم خدا را میبینم؛ یعنی دیدن با عقل و قلب.
یعنی عقل میفهمد که اینها مبدأ میخواهد، من که خود را نساختهام و یک مخلوق هستم، پس عقل با تفکر و تعقل در موجودات درک میکند که اینها مخلوق هستند و عقل میفهمد که این مخلوقات خالقی دارند. این ویژگیها و این مخلوقات میخواهد آفاقی باشد، دقت در آفرینش آسمانها و زمین و مخلوقات دیگر، یا انفسی باشد در خود ما، در واقع عقل میتواند این کار را انجام دهد. اینکه خدا میفرماید من خود را شناساندم، هدایت بر عهده من است، یعنی خدا خود را از طریق مخلوقات میشناساند و عقل این شناخت و این شناساندن خدا را درک میکند. این در واقع معرفت و شناخت عقلی است.
ویژگی معرفت عقلی
همان طور که مطرح شد عقل بر اساس مخلوقات و ویژگیهای آنها مثل نظم موجود در عالم، خالق و مبداء جهان را اثبات میکند. همانطور که با دیدن دود، وجود آتش را اثبات میکند، بدون اینکه آتش را ببیند. اما در شناخت عقلی، معرفت مستقیمی از خدا حاصل نمیشود، آن چیزی که عقل در شناخت خدا به آن میرسد اثبات وجود خدا به عنوان مبداء و خالق عالم است.
در مباحث توحید توضیح داده میشود که عقل در این مورد میفهمد که بعد از اینکه خدا اثبات شد، هیچ یک از ویژگیهای مخلوقات در خداوند وجود ندارد و خداوند شبیه مخلوقات خود نیست که قرآن کریم دراین باره میفرماید:
هيچ چيزى مانند او نيست.
چون اگر خدا ویژگیهای مخلوق را داشته باشد، همانطور که در مناظرهٔ امام صادق (علیه السلام) با ابن ابی العوجاء گذشت، همین ویژگیها طول، عرض، ارتفاع، هر ویژگی که در مخلوق است، در خالق هم باشد، او هم مخلوق میشود و نیازمند به یک خالق است و در نتیجه تسلسل 15 پیش میآید.
بنابراین جهان یک مبدأی میخواهد که آن مبدأ مثل مخلوقات نباشد که به یک علت دیگر نیاز داشته باشد بلکه خودش علت اصلی همه اشیاء است. بنابراین عقل از یک سو خدا را اثبات میکند، از سوی دیگر نمیتواند اطلاعات بیشتری از ذات الهی به دست بیاورد؛ چون وقتی میخواهد خدا را بیشتر بشناسد، لابد میخواهد همین ویژگیهای مخلوقات را به خدا نسبت دهد، اما عقل میگوید این کار مجاز نیست، چراکه این موضوع اشکالهای عقلی خواهد داشت. مثل همین اشکالی که در حدیث امام صادق (علیه السلام) مطرح شد.
بنابراین نهایت کار عقل در اثبات وجود خدا و صفات خدا، این است که خدا را از دو حد خارج کند. یکی حد نفی است، یعنی اینکه خدا وجود دارد و معدوم نیست. دوم حد تشبیه است، یعنی اینکه خدا شبیه مخلوقات نیست. گاهی در روایات اهل بیت (ع) از این مطلب به اخراج از حدین تعبیر کردند.
از امام جواد (علیه السلام) پرسیدند که آیا میشود به خدا شیء گفت؟ فرمودند: بله شیء گفته میشود که این شیء گفتن خدا را دو حد خارج میکند، حد نفی کردن وجودش و حد تشبیه کردن او به مخلوقات.
میشود گفت خدا چیز است، اما منظور از اینکه خدا چیز است یعنی وجود دارد و شبیه اشیائی که میبینیم نیست. این را خروج از حدین، حد نفی یا تعطیل و حد تشبیه میگویند. نتیجهٔ این حالت و این وضعیت این است که انسان در یک تحیر و ولهی میافتد. چون از یک طرف خدا اثبات شده است، از طرف دیگر شبیه مخلوقات نیست، پس خدا به چه صورت است؟
از جهتی خدا را میشناسیم، و از جهت دیگر خدا را نمیشناسیم و تحیر وقتی رخ میدهد که ما موجودی را از جنبهای بشناسیم و از جنبههای دیگر نشناسیم. به عبارت دیگر در مورد معلوم مطلق چیزی که ما به آن علم کامل و احاطه داریم و همینطور در مورد مجهول مطلق که هیچ علمی نسبت به آن نداریم وله و تحیر معنا ندارد.
تحیر وقتی است که از جهتی میدانیم و از جهتی نمیدانیم. میدانیم خدا وجود دارد، اما میبینیم شبیه این موجودات نیست، این چیزهایی که میفهمیم و میبینیم مثل طول، عرض، رنگ، سیاهی، سفیدی، کیفیت، اعراض مختلف نمیتواند خدا باشد، اما در عین حال خدا وجود دارد، ما اثبات کردیم که خدا وجود دارد.
انسان در چنین وضعی دچار تحیر میشود. مثلاً انسان اگر در یک جایی، در یک جنگلی، بیابانی یک دفعه قصر باشکوهی را میبینید، یک خانهٔ بسیار دقیق و با نظم ساخته شدهای را میبیند، اینجا عقل پی میبرد اینجا کسی بوده و این قصر را ساخته است، اما خود سازنده را نمیبینید فقط از خانه به یک سازندهای پی میبرد که ماهر است. اگر بخواهیم خود آن سازنده را ببینیم و با او صحبت کنیم، باید چه کار کنیم؟ فرض این است هر چه نگاه میکنیم سازنده را نمیبینیم. اینجا فریاد میزنیم، میگوییم ای سازندهٔ این قصر اگر در قصر هستی، اگر در جنگل هستی خود را نشان بده.
نتیجه معرفت عقلی
در شناخت خدا وقتی عقل، خدا را اثبات میکند و بیشتر از آن نتواند به معرفت اثباتی در مورد خدا برسد متحیر میشود، فقط میبینید خدا مثل مخلوقات نیست، ما رنگ داریم، خدا رنگ ندارد، ما اندازه داریم، خدا اندازه ندارد، علم ما به صورت کیفیت نفسانی است، علم او نمیتواند اینطور باشد و اینجا است که انسان از خدا میخواهد که خدایا خود را به من معرفی کن و نشان بده. چنان که در دعاها زیاد میبینیم تعابیری مانند: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ» 17 بسیار آمده است. اگر ما خدا را اثبات کردیم، خدا را شناختیم پس این چه معنایی دارد که میگوییم خدایا خود را به ما بشناسان؟ در اینگونه تعابیر وقتی میگوییم «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ» یعنی خدا برای ما اثبات شده است، در عین حال «عَرِّفْنِي نَفْسَكَ» میگوییم، خود را به ما معرفی کن.
اینجا منظور اثبات عقلی خدا نیست، چون آن قبلاً انجام شده است. اینجا منظور این است که خدایا خود را به قلب ما معرفی کن. چون خدا را نمیشود با چشم دید.خود را بدون واسطه نشان بده و خود را به گونهای نشان بده که ما در واقع خود را در محضر تو ببینیم و قلباً تو را شهود کنیم و به تعبیر روایات تو را رؤیت قلبی کنیم.
شناخت خدا از دیدگاه امام علی (ع)
در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که فردی نزد امیرالمومنین امام علی (ع) آمد و اینگونه پرسید:
عالمى خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيد و گفت اى امير مؤمنان: پروردگارت را هنگامی که او را عبادت میکنی دیدهای؟! فرمود: واى بر تو! من آن کسی نيستم كه پروردگارى را كه نديدهام بپرستم، عرض كرد: چگونه او را ديدهاى؟ فرمود: واى بر تو، چشمها هنگام نگاه کردن او را درك نمیكنند لکن دلها با حقايق ايمان او را میبینند.
سؤال کننده فکر کرد که منظور امام علی (ع) رؤیت چشمی خداوند است؛ برای همین توضیح دادند: چشمها او را با مشاهده درک نمیکنند که سؤال شود او چطور بود، اندازهٔ او چطور بود، رنگ او چطور بود، بلکه قلبها او را با حقیقت ایمان درک میکنند. اینکه میگویم پروردگاری را که نبینم عبادت نمیکنم آن رؤیت با چشم نیست بلکه رؤیت با قلب است که انسان با قلب خود خدا را به حقیقت ایمان درک میکند. بنابراین شناخت عقلی و اثبات عقلی خدا یک دریچهای به سمت احساس نیاز به معرفت قلبی خدا و یا معرفت فطری خدا میشود که میخواهیم در مورد آن بحث کنیم.
ب ـ شناخت خدا با فطرت
معرفت قلبی همان معرفت فطری است که در قرآن و روایات آمده است. منظور از فطری بودن شناخت خدا این است که این معرفت در خلقت اولیهٔ انسانها وجود دارد و انسانها با این معرفت وارد جهان کنونی میشوند و اینطور نیست که معرفت قلبی امری اکتسابی باشد و در این جهان حادث شده باشد؛ معنای ریشهای «فَطَرَ» آغاز و گشایش است و البته به معنای خلقت هم به کار میرود، چون خلقت هم یک نوع آغاز است.
بنابراین فطرت به معنای حالتی از خلقت ابتدایی است؛ در قرآن و روایات اهل بیت (ع) راجع به خلقت اولیه انسان و اعطای معرفت و شناخت خداوند به او در مراحل اولیه خلقت بحثهای فراوانی شده است. خداوند این معرفت را در خلقت ابتدایی انسان قرار داده است. اینطور نیست که انسان به این عالم بیاید و بعدها این معرفت را به دست بیاورد مثل معرفت عقلی نیست که انسان متولد میشود، به سن بلوغ میرسد، عقل او رشد میکند و بعد استدلال میکند. بلکه قبل از آنکه روح وارد بدن شود و رشد کند و انسان کاملی شود، این معرفت در درون انسان بوده است.
خدا خودش را بر روح و قلب ما شناسانده است، آن شناخت خدا در قلب ما وجود دارد گرچه ممکن است از ابتدای ورود به این دنیا به آن توجه نداشته باشیم، لکن خداوند انسان را با معرفت خود سرشته است و این معرفت در ذات و روح انسان وجود دارد و انسانها با شناخت خدا وارد این عالم میشوند.
آیه فطرت
در قرآن کریم آیه ای به نام آیهٔ فطرت وجود دارد که میفرماید:
پس حق گرايانه روى دل خود را به سوى اين دين (دين اسلام) كن همان طريقه و آيين فطرى خدا كه مردم را بر پايه آن آفريده و سرشته، هرگز تبديلى در آفرينش خدا نباشد، اين است دين ثابت و استوار، و لكن بيشتر مردم نمى دانند.
حنیف یعنی مستقیم، یعنی با تمام وجود، این طرف و آن طرف را نگاه نکنید، مستقیم به دین توجه کنید. آن دینی که باید با توجه کامل و با حالت حنیفیت به آن توجه کرد، فطرت الهی است که انسانها را بر آن فطرت خلق کرده است. فطرت ؛ یعنی حالتی از خلق. یک چیزی، یک حالتی در خلقت اولیهٔ انسان وجود دارد که خداوند انسانها را بر آن آفریده است؛ بعد میفرماید «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» این فطرت و خلقت نابود شدنی نیست، چراکه حجت الهی است.
البته ممکن است به آن توجه نکنیم و مورد غفلت باشد، اما نابود نمیشود. این دین قیم و دین استوار است که در خلقت انسان وجود دارد و آن خمیر مایهٔ انسان بر این فطرت سرشته شده است. دین حقیقی و راستین و محکم دینی است که در ذات انسان قرار داده شده است، در فطرت و خلقت اولیهٔ انسان قرار داده شده است. گرچه خیلی از افراد به آن توجه ندارند.
زراره میگوید: به حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) عرض كردم كه قول خداى عز و جل در كتابش كه ميفرمايد فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها چه معنى دارد فرمود كه خداوند مردم را بر توحيد آفريد هنگام پیمان گرفتن بر معرفتش که همانا او رب ایشان است. عرض كردم كه با خدا مكالمه و گفتگو كردند؟ در حالی که سر خود را به زير افكند فرمود: كه اگر نه اين بود نمیدانستند كه چه کسی پروردگار ايشان و روزى دهندهٔ ايشان است.
خداوند در عالم ذر، در یک ساحتی و مرحلهای از آفرینش که از آن به عالم میثاق یا عالم الست تعبیر میشود، بندگان را بر اساس توحید آفریده است.
خداوند انسانها را بر اساس شناخت به خدا آفریده است. یعنی شناخت واقعی خدا، شناخت یگانه بودن خدا، نه خدایی که شبیه مخلوقات است، نه خدایی که انسان یا بت یا یک فرشتهای یا هر چیز دیگر است، بلکه خداوند واقعی.
عامل اصلی شناخت خدا
در این روایت نکتهٔ مهمی آمده و روایات زیادی متذکر آن شده اند:
خداوند انسانها را بر معرفت خودش سرشت و اگر این کار را نمیکرد زمانی که از پروردگارشان و رازقشان سؤال میشد، نمیدانستد که چه کسی است.
اینکه انسانها خداشناس هستند، به دلیل همین سرشت توحیدی ایشان است.
و اگر از آنان بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ قطعاً مى گويند: خدا.
یعنی این معرفت، پایهٔ همهٔ معرفتها است. حتی از همین روایتها برداشت میشود که معرفت عقلی بعد از این معرفت قلبی است؛ یعنی چون در دل انسان معرفت به خدا وجود دارد، عقل انسان خدا را از مخلوقاتش میشناسد. این معرفت، معرفت اساسی است، از نظر زمانی جلوتر و قبل از ورود انسان به این عالم است، در آن خمیرمایهٔ انسان، در روح و در قلب انسان گذاشته شده است.
دین اسلام دین فطرت است، دینی است که قیم و استوار است؛ چون در ذات انسان بوده و اساس این دین شناخت خدا است. در منابع روایی شیعه و اهل تسنن روایات فراوانی با تعابیر مختلف در این مورد وجود دارد. امام باقر (علیه السلام) میفرماید:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند که هر کسی که متولد میشود بر فطرت متولد میشود؛ یعنی بر معرفت به اینکه قطعاً خدای عز و جل خالق اوست.
یعنی این معرفت نسبت به خدا در ذات انسان قرار داده شده و انسان با آن متولد میشود، هر چند ممکن است در ابتدا به آن معرفت توجهی نداشته باشد.
ویژگیهای شناخت فطری خدا
برای توضیح این معرفت، ویژگیهای معرفت فطری را بیان میکنیم که بعضی از این ویژگیها در ضمن مباحث گفته شد:
۱ـ معرفت فطری کار خداست
یکی از ویژگیهای معرفت فطری این است که، این معرفت صنع خدا است نه فعل انسان. از تعبیر «فِطْرَتَ اللَّهِ» 24 در قرآن یا «فَطَرَهُمْ» 25در احادیث، معلوم میشود که الله این معرفت را در ما قرار داده است. در تعبیر «فَطَرَهُمْ»، فاعل «فَطَرَ» خدا است؛ یعنی روایت به صراحت میفرماید خداوند آنها را مفطور کرد. اینها نشان میدهد که معرفت فطری کار خدا است، ما آن را به دست نیاوردیم، مثل معرفت عقلی که ما در آن نقش داریم نیست، بلکه وجود این معرفت کار خداست.
در معرفت عقلی، عقلی را که خداوند به ما داده است به کار میگیریم و در خلق او تامل میکنیم و او را میشناسیم که البته او در خلق تجلی میکند و خود را نشان میدهد. یعنی ما فقط در بکارگیری عقل نقش داریم و از این راه معرفت عقلی را کسب میکنیم؛ لکن در کسب معرفت فطری همین مقدار نقش را هم نداریم و خدا این معرفت را در قلب ما قرار داده است. بنابراین متجلی شدن آن معرفت، توجه به آن معرفت نیز بدون عنایت و اذن خدا رخ نمیدهد. البته انسان در متجلی شدن این معرفت و رشد آن مؤثر است که در مقالهٔ «افزایش معرفت» آن را توضیح خواهیم داد.
۲ـ شناخت خدا از طریق قلب
ویژگی دوم این است که معرفت فطری، قلبی است نه عقلی. از مباحثی که تاکنون بیان کردیم، روشن شد که این معرفت با عقل و استدلال نیست، بلکه خداوند مستقیماً این معرفت را در قلب انسان قرار داده است و خود را بر جان انسانها معرفی کرده است. قلب تنها راه شناخت خدا به صورت مستقیم است.
۳ـ همگانی و دائمی است
ویژگی سوم این است که معرفت فطری همگانی و دائمی است. همهٔ انسانها این معرفت را به صورت دائمی دارند. الفاظی مثل «فَطَر النَّاس» بر همگانی بودن این معرفت دلالت میکند. قرآن کریم میفرماید:
فطرت الله، كه مردم را بر پايه آن سرشته، هرگز تبديلى در آفرينش خدا نباشد.
«النَّاس» یعنی همهٔ انسانها، و نمیفرماید «بَعضُ النّاس». یعنی همهٔ انسانها بر این فطرت آفریده شدند. «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» بر دائمی بودن این معرفت دلالت میکند. یعنی نابود نمیشود و به چیز دیگری تبدیل نمیشود و همیشه در انسان باقی خواهد بود.
در احادیثی که بیان شد نیز بر همگانی بودن معرفت فطری تصریح شده بود. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ». 27 این روایت صراحت دارد که کل انسانها بر فطرت خلق شدند. واژهٔ کل از الفاظ عموم است «كُلُّ مَوْلُودٍ» یعنی هر کسی که متولد میشود، البته این مباحثی که مطرح میشود، فقط تقلید از روایات و تعبد به روایات نیست، اگر انسانها به خود و به وجدان خود مراجعه کنند، میبینند نسبت به خدا شناخت قلبی دارند، خداشناس هستند و قلب آنها با خدا آشنا است و از قلب آنها خارج نخواهد شد.
۴ـ معرفت فطری جنبه معنوی دارد
ویژگی چهارم این است که انسان قلباً در مقابل معرفت فطری متأثر میشود. در معرفت عقلی چنین چیزی ضرورت ندارد، صرفاً یک بحث علمی است. انسان آن معرفت قلبی را دارد ولی به آن توجه نمیکند، اما وقتی به آن توجه میکند، حجابها کنار میرود و آن معرفت ظاهر میشود، مثلاً هنگامی که دعای کمیل، دعای جوشن کبیر، دعای ابوحمزهٔ ثمالی، دعای مشلول میخواند، این معرفت را در خود متجلی مییابد.
وقتی اینطور میشود آثاری در روح انسان به وجود میآید مثل اینکه انسان متأثر میشود، شکسته میشود. چه بسا به گریه و زاری و تضرع بیفتد، خود را در محضر خدا میبیند و درک میکند که خدا نسبت به او آگاه است. در واقع یک ارتباط معنوی و شهودی بین خودش و خدا مییابد. اینها از آثار آشکار شدن معرفت قلبی است.
۵ـ معرفت فطری در معرض غفلت است
ویژگی پنجم این است ما همیشه متذکر معرفت فطری نیستیم. انسان وقتی به زندگی خود نگاه میکند، میبیند در بسیاری از اوقات مشغول کار و زندگی است، اصلاً توجهی به خدا و این معرفت قلبی ندارد. اما گاهی با اختیار و گاهی بدون اختیار این معرفت بر انسان تجلی پیدا میکند.
با اختیار مثل دعا خواندن با توجه، بدون اختیار مثل گرفتاریها که انسان بدون اختیار متوجه خدا میشود و با او راز و نیاز میکند و در مقابل او خضوع و خشوع میکند. چنانچه در لحظات عادی حضور این معرفت و حالتی که ما محو خدا و متوجه خدا باشیم وجود ندارد. بلکه در بعضی مواقع این حالت به ما دست میدهد که البته آن حالت همیشه در یک درجه نیست.
۶ـ دارای درجات است
معرفت فطری دارای درجات مختلفی است؛ یعنی این معرفت شدت و ضعف دارد.
شناخت شهودی خدا
از مراحل شدید این معرفت به معاینه یا رؤیت تعبیر میشود. چنان که در حدیثی که از امیرالمومنین (علیه السلام) نقل شد، تعبیر رؤیت آمده بود. این تعابیر از آن شدیدترین معرفت قلبی حکایت میکند. در ابتدا که این معرفت به ما داده شد، همه آن حالت شدید را داشتند، برای همین قرآن وقتی آن صحنهٔ اقرار به ربوبیت خدا را مطرح میکند میفرماید:
و به ياد آور آن هنگامى كه خداى تو از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند بلى ما به خدائى تو گواهى مى دهيم.
آن معرفت اینقدر شدید بود که بلافاصله همه گفتند «بَلی» و شهادت دادند. یا ائمه وقتی نماز میخواندند آن حالت شدید پیش میآمد.
موقف معرفت فطری
یکی از مباحثی که در بحث معرفت فطری و قلبی مطرح شده، این است که این معرفت در چه موقفی و در چه برههای از زمان، مکان و چه ساحتی به انسان داده شده است؟ آیا خداوند در همین عالم این معرفت و شناخت خدا را به انسان داده یا عوالمی قبل از این عالم وجود داشته است؟ موقف معرفت فطری کجا است؟
بنابر آیات و روایاتی که در این زمینه بیان شده، موقفِ معرفت فطری عالم میثاق است. در آیاتی از قرآن که مهمترین آنها آیات 172 و 173 سورهٔ اعراف است هم به موقف این معرفت و هم به خود معرفت قلبی اشاره شده است. قرآن کریم میفرماید:
و هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریهٔ آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند بله، گواهی دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم.
در قرآن کریم واژهٔ «اذ» در ابتدای آیات زیاد به کار رفته است که به معنای «زمانی که» میباشد و معمولاً آن را متعلق به فعل در تقدیر «اذکر» میدانند، که معنای آن میشود «به یاد بیاور زمانی را که». این تعبیر در آیات زیادی به کار رفته است . که تعبیر «وَ إِذْ» میآید و جریانی از گذشته نقل میشود.
پس این واژه بر این دلالت میکند که خداوند میخواهد اتفاقی را از گذشته نقل کند. به یاد بیاور زمانی را که؛ بعد تعبیر «أَخَذَ» آمده است، «أَخَذَ» فعل ماضی است، بر زمان گذشته دلالت دارد، پس این واژه و «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» بر این دلالت میکند که مطلبی در گذشته اتفاق افتاده است که آن قضیه اخذ پروردگار است که در ادامهٔ آیه توضیح داده میشود. خداوند بنیآدم را اخذ کرد و از آنها پیمان گرفت.
لذا این آیه به ساحتی در گذشته اشاره میکند، در روایات از این ساحت گاهی به «عالم ذر» و گاهی به «عالم میثاق» تعبیر شده، که تعبیر «عالم میثاق» از قرآن برداشت شده است. میفرمایند که «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» به یاد بیاور زمانی را که خداوند از پشتهای آدمیان فرزندان ایشان را اخذ کرد. در روایات اینها توضیح داده شده است که وقتی خداوند حضرت آدم را خلق کرد به همان ترتیبی که بنا بوده است فرزندان آدم متولد شوند، به همان ترتیب از پشت حضرت آدم فرزندان حضرت آدم را خارج کرد؛ منظور از این فرزندان بدنهای ذرّی بودند که بعدها این بدنهای ذرّی وارد نطفه شدند و نطفه وارد رحم مادر شد و بعد علقه و مضغه تا اینکه انسان کامل شد.
ذر به معنای موجود بسیار ریز است. از همین رو به غبارهایی که در شعاع نور خورشید دیده میشوند وهمچنین به مورچه نیز اطلاق میشود بنابراین منظور از «ذُرّیّتَهُمْ» در این آيه همان بدنهای ذری و بسیار کوچک انسانها است که مرحله اول خلقت انسان است. آیه اشاره میکند که این بدنهای ذرّی از پشت آدم درآمد، روح به آنها داده شد، برای چه؟ «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» برای اینکه خدا آنها را بر خودشان شاهد گرفت؛ یعنی خدا میخواست گواهی بگیرد، میخواست میثاقی با آنها ببندد، آن میثاق چه بود؟ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» آیا من پروردگار شما نیستم؟ «قالُوا بَلى شَهِدْنا» خدا میثاق گرفت، آنها هم گفتند بله، تو پروردگار ما هستی، شهادت میدهیم.
از این سؤال و جواب معلوم میشود که بنی آدم قبلاً خداوند را شناختهاند که میگویند بله تو پروردگار ما هستی؛ و این شناخت و معرفت به خداوند به گونهای بوده که هیچ کسی در آن ساحت انکار نکرده است، بر خلاف این عالم که بعضیها منکر آن هستند. خداوند به چه دلیلی این صحنه را ایجاد کرد؟
تا در روز قيامت نگوييد كه ما از آن بىخبر بوديم.
یعنی خداوند معرفت خود را در یک ساحتی که همهٔ انسانها جمع بودند بر قلب همهٔ انسانها وارد کرده است، خود را معرفی کرده است. همهٔ انسانها هم پذیرفته و اقرار کردند و این معرفت در فطرت و خلقت اولیهٔ انسان قرار داده شده و با این معرفت است که انسانها وارد این عالم میشوند.
از واژهٔ «بنی آدم» در این آیه معلوم میشود که همه انسانها این شناخت خدا را دارند و همچنین از واژهٔ «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» معلوم میشود که قبلاً معرفتی بوده است؛ واژهٔ «بلی» که همه گفتند: بله نشان میدهد که این معرفت آنقدر روشن بوده که همه پذیرفتند و این معرفت در انسان باقی خواهد بود، چرا که در روز قیامت کسی نمیتواند بهانه بیاورد، بگوید «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ».
این آیه و برخی آیات دیگر به این اشاره دارند که یک ساحتی وجود داشته که خداوند همهٔ انسانها را جمع کرده است. بعدها که انسان متولد میشود مسأله به این صورت است که آن بدن ذری به نحوی از طریق غذا و یا از راههای دیگر وارد بدن انسان میشود، وارد نطفه و نطفه وارد رحم میشود و وقتی بچه به سن چهار ماهگی میرسد آن روحی که در واقع در عالم ذر در بدن ذرّی بوده دوباره به بدن برمیگردد، برای همین بعد از نفخ روح به جنین که در چهار ماهگی است انسان از نظر شرعی کامل است و اگر کشته شود دیه کامل دارد، البته همان روحی که درک میکرده و جواب داده است، نه روح حیوانی که از اول با نطفه همراه است. آن روحی که در واقع معرفت خدا را تلقی کرده است وارد بدن انسان میشود.
روایتی دربارهٔ عالم ذر
روایات فراوانی از اهل بیت (ع) درباره عالم ذر وجود دارد که دهها روایت آنها صحیح السند و دارای اعتبار بسیار بالایی است. برای مثال زراره از اصحاب خاص امام باقر (ع) از ایشان در مورد این آیه میپرسد، امام میفرمایند:
خداوند از پشت آدم ذریهٔ او را تا روز قیامت خارج کرد و آنها مانند ذرات ریزی خارج شدند پس خود را به ایشان شناساند و خود را به ایشان نشان داد و اگر این شهود و معرفی نبود، هیچ کسی پروردگارش را نمیشناخت.
اینجا بحث استدلال عقلی نیست بلکه میفرماید «عَرَّفَهُمْ»، تعبیر خیلی مهمی است. خدا خود را به روح، جان و فطرت آنها معرفی کرده است و همچنین میفرماید «أَرَاهُمْ نَفْسَهُ»، خود را به ایشان نشان داده است. از این جهت است که میگوییم این معرفت و شناخت خدا معرفتی مستقیم و شهودی است؛ یعنی با واسطهٔ استدلال و مخلوقات نیست.
خدا هست و ما؛ و خدا خود را به ما معرفی میکند، مخلوقات را که در استدلال عقلی مطرح است معرفی نمیکند «تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ»30 ؛ یعنی خداوند با این مخلوقات خود را به عقل نشان میدهد و عقل به واسطهٔ مخلوقات به خدا پی میبرد، اما اینجا در معرفت قلبی «فَعَرَّفَهُمْ وَ أَرَاهُمْ نَفْسَهُ» اصلاً صحبتی از مخلوقات و استدلال عقلی نیست. جالب است که میفرماید «وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَعْرِفْ أَحَدٌ رَبَّهُ» اگر این معرفی نبود هیچ کس خدای خود را نمیشناخت؛ اینکه ما انسانها خدا را میشناسیم به خاطر این معرفت است. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ» هر کسی که به دنیا میآید بر آن فطرت متولد میشود.
علّت فراموشی عالم ذر
اهل بیت (ع) علت فراموشی عالم ذر را بیان کرده اند. اگر چنین عالمی بوده چرا به یاد نداریم؟ جواب این است که اولاً ما خیلی از چیزها را به یاد نداریم، چیزهایی که چند روز یا چند سال از آن گذشته است، چه برسد به این عالم که بر اساس بعضی از روایات هزاران سال قبل از خلقت حضرت آدم بوده است، خداوند سالها قبل روح ما را قبل از این که وارد این دنیا شود خلق کرده است.
«خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ بِأَلْفَيْ عَامٍ» 31 خداوند دوهزار سال قبل از خلقت بدنها روح آنها را خلق کرده است. بعضیها گفتند این دو هزار سال کنایه از زیاد است، نه واقعاً دو هزار؛ بر اساس روایات در دفعات مختلف خداوند خود را معرفی کرده است، یک بار به روح انسانها و یک بار به روح با بدن ذری که در آیه به آن اشاره کرده است.
جواب دیگری که در واقع در روایات مطرح شده که چرا فراموش کردیم، این است که خود خدا این کار را انجام داده است و از یاد ما برده است. برای مثال امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
خداوند از پشت آدم ذریهٔ او را تا روز قیامت خارج کرد و آنها مانند ذرات ریزی خارج شدند پس خود را به ایشان شناساند و خود را به ایشان نشان داد و اگر این شهود و معرفی نبود، هیچ کسی پروردگارش را نمیشناخت.
برای همین از این معرفت، تعبیر به معرفت قلبی میشود؛ آن معرفت در قلب انسان راسخ و ثابت شد، اما موقف را فراموش کردند. در روایت دیگری تعبیر «معاینه» به کار رفته است:
این شهود و معرفت به صورت دیداری بوده است و خداوند این دیدار را از یاد بنی آدم برد و آن اقرار بر ربوبیت خداوند را در سینه ایشان ثبت کرد و اگر این طور نبود هیچ کسی نمیدانست که خالق و رازقش کیست و این است که خداوند میفرماید اگر از ایشان بپرسی که چه کسی ایشان را خلق کرده است قطعاً میگویند الله.
این معرفت یک معرفت معاینهای بود. معاینه ؛ یعنی معرفت شهودی و مستقیم و منظور معاینهٔ با چشم نیست بلکه معاینه با قلب است. خداوند آن معاینه، آن شدت معرفت را از یادها برد و اصل آن اقرار و معرفت را در قلبها ثبت کرد؛ یعنی ما آن شدت معرفت را فراموش کردیم، اما اصل شناخت خدا در ما وجود دارد و ما به درجاتی به آن معرفت متذکر میشویم.
و اگر این معرفت نبود کسی خالق و ناظر خود را نمیشناخت، «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» اگر از آنها بپرسی، از انسانها، از کفار، از هر کسی پرسیده شود که چه کسی شما را خلق کرده است؟ همه میگویند خدا اگر چه به زبان نگویند ولی به قلب میگویند چون قلب، خداشناس است، لذا قلب میگوید خدا؛ اگرچه زبان نگوید.
برای کسب اطلاعات بیشتر به درس ” توحید در قرآن” از سلسله دروس دوره “عقاید قرآنی” مراجعه کنید.
پی نوشت ها
- سورهٔ لیل، آیهٔ 12.
- سورهٔ قصص، آیهٔ 56.
- سورهٔ آل عمران، آیهٔ 73.
- اصول کافی، جلد 1، ص 164.
- سورهٔ انسان، آیهٔ ۳.
- سورهٔ آل عمران، آیهٔ 20.
- سورهٔ طور، آیهٔ 35.
- سورهٔ آل عمران، آیهٔ 190
- سورهٔ بقره، آیهٔ 164
- سورهٔ فصّلت، آیهٔ 53
- بحار الأنوار، ج 2، ص 32.
- سورهٔ بقره، آیهٔ 28.
- الکافی، ج 1، ص 76.
- سورهٔ شوری، آیهٔ 11.
- تسلسل در اصطلاح فلسفه یعنی ترتب و ادامه سلسله علت و معلول تا بینهایت. به عنوان مثال “الف” علت “ب” باشد و علت وجود خود “الف” شیء “ج” باشد و علّت “ج” شیء “د” و تا بینهایت ادامه داشته باشد به صورتی که به یک علت اوّلیه نرسد. لازمه تسلسل این است که بینهایت شیئ که وابسته به وجود دیگر است وجود داشته باشد بدون آنکه آن علت اصلی که وابسته به علت دیگر نیست وجود داشته باشد و این عقلاً محال است و درنتیجه تسلسل باطل است.
- الكافي، ج 1، ص 82.
- الكافي، ج 1، ص 82، ج 1، ص 337؛ یعنی پروردگارا خودت را به من بشناسان و معرفی کن.
- الكافي، ج 1، ص 98.
- سورهٔ روم، آیهٔ 30.
- التوحيد (للصدوق)، باب فطرۀ الله الخلق علی التوحید، حدیث ۸، ص 330.
- بحار الأنوار، ج 3، ص 279.
- سورهٔ لقمان، آیهٔ 25.
- الكافي، ج 2، ص 13.
- سورهٔ روم، آیهٔ 30.
- بحار الأنوار، ج 3، ص 279.
- سورهٔ روم، آیهٔ 30.
- الكافي، ج 2، ص 13.
- سورهٔ اعراف، آیه ی۱۷۲.
- الكافي، ج 2، ص 13.
- التوحيد للصدوق، ص39.
- بحار الأنوار، ج47، ص 357.
- بحار الأنوار، ج3، ص280.
- بحار الأنوار، ج5، ص 223.
سلام علیکم بسیارعالی بود خیلی خیلی ساده وروان وقابل فهم برای همه نوشته بودید اجرتان با حضرت زهرا سلام الله علیها وحضرت علی علیه السلام
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم
خیلی عالی بود اجرتون با خدا
از لطف شما سپاسگزاریم
بسیار عالی بود، ممنون واقعا راهنماییم کردید
از لطف شما سپاسگزاریم
بسیار خوب بود
مجموعه خوبی دارید
با سلام و احترام، تشکر از پیام شما
مقاله خیلی کاملی بود. فقط ایکاش نمودارهای مقاله را بیشتر میکردید که خواندن ان را راحت تر میکرد
با سلام و احترام – تشکر از پیام شما، انشالله سعی میکنیم در مقالات بعدی بیشتر به این نکته توجه شود.