فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 ولادت امام سجاد (ع)
- 2 مادر امام سجاد (ع)
- 3 امام سجاد (ع) در عاشورا
- 4 انتشار پیام قیام امام حسین (ع)
- 5 جامعۀ اسلامی در زمان امام سجاد (ع)
- 6 ادامه یافتن جنایات یزید
- 7 ١. واقعه حره
- 8 ٢. آتش زدن خانۀ خدا
- 9 قدرتمند شدن زبیریان و جنایات آنها
- 10 اوضاع آشفتۀ سیاسی
- 11 قیام مختار
- 12 تثبیت و تبیین اسلام راستین
- 13 صحیفه سجادیه امام سجاد (ع)
- 14 شهادت امام سجاد (ع)
قیام عاشورا مبدأ تحولی در تاریخ اسلام بود. بعد از شهادت امام حسین (ع) یزید خفقان شدیدی در جامعه ایجاد کرد تا بر جنایات کربلا سرپوش بگذارد. اما امام سجاد (ع) با وجود تهدید حکومت به روشنگری درباره قیام امام حسین (ع) و ظلم یزید پرداختند تا پیام عاشورا به گوش همگان برسد. تاریخ زندگی امام سجاد (ع) نکات قابل توجهی دارد:
- مادر امام سجاد (ع) ایرانی بودند.
- چه شد که امام سجاد (ع) از واقعه کربلا جان سالم به در بردند؟
- خطبهها و روشنگریهای امام سجاد (ع) برای زنده ماندن پیام عاشورا
- امام سجاد (ع) با وجود موانعی که یزید ایجاد کرده بود چگونه تبلیغ دین میکردند؟
- جنایات یزید بعد از واقعه کربلا
- قیام مختار
در این مقاله ضمن بیان تاریخ زندگی امام سجاد (ع) نکاتی که ذکر شد بررسی میشود. ابتدا چکیده مطالب را مشاهده فرمایید:
چکیده
ولادت امام سجاد (ع)
دربارۀ زمان، مکان و مادر امام زینالعابدین (ع) نقلهای گوناگونی وجود دارد. برخی ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان یا نیمۀ جمادیالاولی سال 36 هجری نوشتهاند و برخی هم در نیمۀ جمادی الاولی سال 38.
سال 36 آغاز خلافت امیرالمؤمنین (ع) و برپایی فتنۀ جمل است. آن حضرت در این سال برای مقابله با فتنهگران از مدینه خارج شد. ممکن است امام سجاد (ع) در مدینه به دنیا آمده باشد و شاید هم در کوفه؛ زیرا نقل شده که امیرالمؤمنین (ع) در دوازدهم رجب سال 36 وارد کوفه شد و خاندان آن حضرت نیز همراه ایشان بودند. اما اگر حضرت زینالعابدین (ع) در سال 38 متولد شده باشد، میتوان گفت که قطعاً محل ولادت آن حضرت، کوفه بوده است؛ زیرا امام حسین (ع) و خانوادۀ ایشان، در آن زمان در کوفه حضور داشتند تا سال 41 که صلح امام حسن (ع) واقع شد و خاندان امیرالمؤمنین (ع) کوفه را بهسوی مدینه ترک کردند.
مادر امام سجاد (ع)
بنا بر قول مشهور مادر امام سجاد (ع) ایرانی بوده است؛ اما در این باره که آن بانو، دختر یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی باشد، تردید داریم. به نظر میرسد نقل شیخ مفید درست باشد که میگوید: به هنگام خلافت امیرالمؤمنین (ع) و حضور آن حضرت در کوفه، در شرق عالم اسلام، یعنی در خراسان شورشی پدید آمد و دو بانو از خاندانهای برتر ایرانی که در این شورش دستگیر شده بودند به کوفه اعزام شدند. یکی از آن زنان که شاهزنان یا شهربانو باشد، به همسری امام حسین (ع) درآمد.
مادر امام سجاد (ع) در هنگام وضع آن حضرت از دنیا رفت و امام (ع) بهوسیلۀ یکی از کنیزان امام حسین (ع) پرورش یافت. باتوجه به اختلافی که در تاریخ ولادت امام سجاد (ع) وجود دارد ممکن است مادر آن حضرت در مدینه یا در کوفه از دنیا رفته باشد. اما هر یک از این دو قول را که بپذیریم، میتوانیم بگوییم که امام سجاد (ع) اواخر دوران امیرالمؤمنین (ع) را درک کرده است.
امام سجاد (ع) در عاشورا
امام سجاد (ع) تنها امامی است که امامتش در غل و زنجیر آغاز شد. آن حضرت همراه با پدر بزرگوار خود در قیام عاشورا حضور داشت، ولی بنا بر مصلحتی که خداوند متعال برای حفظ جان امام سجاد (ع) در نظر داشت، در آن هنگام به بیماری شدیدی مبتلا بود و نمیتوانست روی پای خود بایستد و عملاً امکان حضور در میدان نبرد را نداشت. البته نقلی یافت نشده که بیماری آن حضرت در طول سفر از مکه به سوی کوفه را بیان کرده باشد؛ بنابراین ظاهراً این بیماری در همان یکی دو شب مانده به واقعۀ عاشورا رخ داده است. بعد از آن هم نقلی دربارۀ ادامۀ بیماری امام (ع) به چشم نمیخورد. به نظر میرسد که پس از فاجعۀ کربلا و حتی هنگامی که اسیران خاندان رسالت را در دوازدهم محرم وارد کوفه میکنند، امام زینالعابدین (ع) از این بیماری رها شده است.
دربارۀ آن حضرت نقل شده که در روز عاشورا چند بار وقتی تنهایی پدر بزرگوار خود را میبیند، تصمیم به یاری آن حضرت میگیرد، ولی حتی توان ایستادن روی پای خود را ندارد و بر زمین میافتد.
هنگامی که دشمنان به خیمهها هجوم میآورند، وارد خیمۀ امام سجاد (ع) نیز میشوند. در این هنگام ایشان را میبینند که در آتش تب میسوزد و بهشدت بیمار است. شمر و گروهی که همراهش بودند ابتدا قصد جان آن حضرت را میکنند، ولی با مشاهدۀ شدت بیماری آن حضرت لحظهای درنگ میکنند. در این میان یکی از اشقیا میگوید: «چرا این جوان بیمار را نمیکشی؟». در این هنگام شمر برای کشتن امام (ع) تشویق میشود، ولی حضرت زینب کبری (س) مانع میشود.
در هنگامی که کاروان اسرا را بهسوی کوفه حرکت میدهند بار دیگر جان امام سجاد (ع) در معرض خطر قرار میگیرد و باز هم زینب کبری (س) است که به یاری آن حضرت میشتابد. در هنگام گذر کاروان از پیکرهای شهدا، امام سجاد (ع) به پیکر پارهپارۀ پدر که بیکفن بر زمین افتاده، نظاره میکند و چنان در بغض و بهت فرو میرود که دیگر قادر به سخن گفتن یا گریستن نبوده است. حضرت زینب (س) وقتی متوجه آن حضرت میشود عرض میکند: «فرزند عزیز برادرم! این چه حالی است؟! نزدیک است جان از تن تو خارج بشود».
امام سجاد (ع) میفرماید: «آیا نمیبینی که میخواهیم پدرم را اینگونه دفن ناشده بر روی زمین رها کنیم و برویم؟». حضرت زینب (س) با بیان حدیثی از پیغمبر اکرم (ص) در این باره که مرقد امام حسین (ع) زیارتگاه مؤمنان خواهد شد، امام سجاد (ع) را تسلّی میدهد.
انتشار پیام قیام امام حسین (ع)
امام سجاد (ع) در طول دوران اسارت و پس از آن، به مناسبتهای گوناگون، دربارۀ قیام امام حسین (ع) و مظلومیت آن حضرت روشنگری میکند. اولین بار، در جمع مردم کوفه که به تماشای کاروان اسیران آمده بودند، پس از بیان گویا و شیوای حضرت زینب (س) در ضمن جملاتی فصیح خود را معرفی میکند و موجب شرمساری شدید مردم کوفه میشود. پس از فرمایش آن حضرت، برخی پیش میآیند و عرض میکنند: «ای فرزند رسول خدا، ما برای یاری تو و جنگیدن با دشمنانت آمادهایم». امام (ع) فرمودند: «آیا میخواهید همان کاری را که بر سر پدرانم آوردید، بر سر من هم بیاورید؟ هنوز آنچه بر سر پدرم و فرزندانش آوردید از یادم نرفته. از شما میخواهم که نه به سود ما کاری کنید و نه به زیان ما». 1
پس از واقعۀ کربلا تا هنگام رسیدن به شام، خطر چنان امام سجاد (ع) را تهدید میکرد که میتوان گفت حضرت زینب (س) به نوعی بار امامت را بر دوش میکشید؛ یعنی سخنانی را که امام (ع) باید بر زبان بیاورد از زبان حضرت زینب (س) میشنویم. وضعیت اسرای اهلبیت در کوفه بسیار سختتر و دردناکتر از موقعیت شام و دربار یزید بود.
وقتی اسرا را به حضور عبیداللهبنزیاد ـ که لعنت خدا بر او باد ـ میآورند، او تصمیم میگیرد که امام زینالعابدین (ع) را به شهادت برساند. ابنزیاد در آن مجلس به امام سجاد (ع) نگاه کرد و پرسید: «اسم تو چیست؟». آن حضرت فرمود: «علی». گفت: «مگر خدا علی را در کربلا نکشت؟». فرمود: «من برادری داشتم که او هم علی نام داشت و بهدست مردم کشته شد». ابنزیاد گفت: «خدا او را کشت». امام سجاد (ع) فرمود: «اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» 2 (خدا است که هنگام مرگ جانها را میگیرد).
ابنزیاد بهشدت برآشفت و گفت: «جواب مرا میدهی؟!». سپس فرمان قتل امام (ع) را صادر کرد. در این هنگام بار دیگر حضرت زینب (س) وارد عمل شد و چنان برخوردی با عبیدالله داشت که او را به عقبنشینی واداشت.3 او فکر میکرد که حضرت زینب (س) بهخاطر پیوند خویشی اینچنین به خروش آمده و حاضر است بهخاطر برادرزادهاش جان خود را فدا کند، اما درک نمیکرد که در اینجا سخن از حفظ جان امام معصوم است.
در مجلس یزید نیز حضرت زینب (س) فضایی پدید آورد که باعث انفعال آن جمع و خود یزید شد و امام سجاد (ع) فرصت یافت که عظمت خود و خاندان گرامیاش را در آن مجلس آشکارا مطرح کند. گویا از اینجاست که میبینیم امام سجاد (ع) بهنوعی تکلیف امامت خود را آغاز میکند و سخنانی بر زبان میآورد که فضای آلودهای را که یزید ایجاد کرده بود، برهم میریزد. در این هنگام، یزید برای در اختیار گرفتن اوضاع میگوید: «وقت نماز است». اما جملات امام (ع) چنان اثرگذار بود که شماری از حاضران، به یزید اقتدا نکردند و مجلس را ترک نمودند.
بیشک اگر اقدامات روشنگرانۀ امام سجاد (ع) و زینب کبری (س) نبود، قیام امام حسین (ع) به ثمر نمیرسید و امویان این جنایت عظیم را در تاریخ محو میکردند؛ اما روشنگریهای ایشان موجب شد که قیام عاشورا همواره زنده بماند.
جامعۀ اسلامی در زمان امام سجاد (ع)
امامت حضرت زینالعابدین (ع) سرآغاز مقطع دوم تاریخ امامت است. چنانکه بیان شد، پس از رحلت رسول خدا (ص) اسلام در معرض نابودی کامل قرار داشت و امیرالمؤمنین و امام مجتبی (ع) آن را از این خطر محافظت کردند و سرانجام، شهادت امام حسین (ع) موجب شد که اسلام از خطر نابودی کامل حفظ شود.
از این پس میبایست مکتب اهلبیت (ع) که همان اسلام ناب و حقیقی است، تبیین و تدوین میشد. در این مرحله، کار امام سجاد (ع) بسیار دشوار بود؛ زیرا دیگر شیعهای باقی نمانده بود که آن حضرت را در این مسیر یاری دهد. روایت شده که پس از شهادت امام حسین (ع) سه یا پنج یا هفت نفر مسلمان واقعی باقی مانده بود و دیگران مرتد بودند و تنها نامی از مسلمانی داشتند.
بنابراین امام سجاد (ع) باید اسلام حقیقی را احیا مینمود و اصول و مبانی شیعه را تدوین و شیعیانی خالص تربیت میکرد.
دوران امامت امام سجاد (ع) سی و پنج سال طول کشید. این سالها از نظر سیاسی، مذهبی و فرهنگی بسیار پر فراز و نشیب بودند. در ادامه، نکاتی در این باره بیان خواهیم کرد.
ادامه یافتن جنایات یزید
در ابتدای دوران امامت حضرت زینالعابدین (ع) هنوز حاکمیت یزید بر عالم اسلام ادامه دارد. او تا سال 64 هجری زنده بود و در این مدت، به جز فاجعۀ عظیم عاشورا، جنایات هولناک دیگری نیز مرتکب شد که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
١. واقعه حره
مردم پس از اینکه جنایات یزید در کربلا را دیدند با روشنگریهای امام سجاد (ع) و حضرت زینب کبری (س) به خود آمدند. موج قیام مردم مدینه به رهبری عبداللهبنحنظله بر پا شد.
یزید برای سرکوب قیام سپاهی را به رهبری مسلمبنعقبه به مدینه فرستاد.
یزیدیان از ناحیۀ حَرّه به داخل شهر حمله کردند و هتک حرمتهای فراوانی انجام دادند و سه شبانهروز جان و مال و ناموس اهل مدینه را بر خود حلال کردند. حتی عدهای را که به حرم پیامبر اکرم (ص) پناه برده بودند، در همانجا کشتند و تا مدتها خونهای این کشتار بر قبر رسول خدا (ص) باقی مانده بود. هتک حرمتها و فجایعی از این جنایت عظیم پدید آمد که حتی نقل آنها نیز شرمآور است.
٢. آتش زدن خانۀ خدا
گفته شد که عبداللهبنزبیر در ابتدای حکومت یزید از مدینه خارج شد و در مکه اقامت گزید. او نمیخواست با یزید بیعت کند؛ زیرا خود ادعای خلافت داشت. با قیام امام حسین (ع) او نیز جرأت یافت که آشکارا مقابل یزید بایستد و مردم را به خود دعوت نماید. نکتۀ تأملبرانگیز و اندوهبار این است که مردم مکه در آن چهار ماهی که امام حسین (ع) در آن شهر حضور داشت، حاضر به همراهی آن حضرت نشدند، ولی به دعوت عبداللهبنزبیر پاسخ مثبت دادند و مکه را در اختیار گرفتند.
یزید، مسلمبنعقبه را مأمور کرد که پس از جنایاتی که در مدینه انجام داد، به مکه حمله کند و کار عبداللهبنزبیر را یکسره نماید، اما مسلم در مسیر مکه بیمار شد و به هلاکت رسید. حصینبننمیر سکونی که جانشین و معاون او بود، فرماندهی لشکر یزیدیان را بر عهده گرفت و مکه را محاصره کرد. آنان که شقاوت را از حد گذرانده بودند، خانۀ خدا را به منجنیق بستند و به آتش کشیدند، اما وارد مکه نشدند؛ زیرا در زمان محاصرۀ مکه، خبر مرگ یزید به آنان رسید.
حصینبننمیر وقتی خبر مرگ یزید را شنید، به عبداللهبنزبیر پیغام داد که من حاضرم با تو بیعت کنم و حاکمیت را به تو بدهم؛ زیرا میدانست که در شام شخصیت مطرحی برای خلافت وجود ندارد. عبداللهبنزبیر بهخاطر جنایاتی که آنها در مدینه انجام داده بودند و بهسبب محاصرۀ مکه، پیشنهاد حصین را نپذیرفت و آنان نیز بهسوی شام بازگشتند. البته عبدالله پس از مدتی پشیمان شد و به حصین پیغام داد که بازگردد، ولی این بار حصین حاضر به بازگشت نشد.
قدرتمند شدن زبیریان و جنایات آنها
در پی مرگ یزید، فرزند او معاویۀ دوم به خلافت رسید. او پس از چند روز، آشکارا از پدر و جدّش برائت جست و از خلافت استعفا کرد. معاویۀ دوم در سخنانی اعلام کرد که اگر بنیامیه را از خلافت سهمی بود به آن رسیدند. او گفت: «من خلافتی را که با این هزینۀ سنگین حاصل شده باشد نمیخواهم. پدر من سه سال خلافت کرد و هر سال جنایت بزرگی انجام داد: سال اول فرزند رسول خدا (ص) را کشت و سال دوم حرمت مدینه را شکست و سال سوم نیز حرمت خانۀ خدا را». او از معاویه نیز بهشدت انتقاد کرد که در برابر کسی ایستاد که به مراتب از او بهتر بود؛ یعنی در برابر امیرالمؤمنین (ع).
معاویةبنیزید بسیار جوان بود، ولی چند روز پس از استعفا مرد. به نظر میرسد که او را کشته باشند. از این پس، اوضاع شام بسیار آشفته شد و جنگ قدرت میان بنیامیه درگرفت. از سوی دیگر، عبداللهبنزبیر نفوذ بیشتری پیدا کرد. او بر تمام حجاز و یمن و شبه جزیرۀ عربستان، و بر عراق و ایران و مصر تسلط یافت و چنان حکومتش گسترده شد که در تاریخ نوشتهاند: برای بنیامیه چیزی جز دمشق و طبریه (واقع در اردن امروزی) باقی نماند. حتی سرداران بزرگ معاویه، همچون ضحّاکبنقیس فهری که بر معاویه نماز خوانده بود، با عبداللهبنزبیر بیعت کردند. نعمانبنبشیر هم ـ که از سوی معاویه و یزید، فرماندار کوفه بود ـ به فرزند زبیر پیوست و اوضاع بنیامیه بهشدت آشفته شد.
با تلاش ابنزیاد، حاکمیت بنیامیه به مروانبنحکم، پسر عموی عثمان رسید و خلافت از شاخۀ سفیانیِ بنیامیه بیرون آمد و به شاخۀ مروانی منتقل شد.
در این اوضاع آشفته، امام سجاد (ع) در مدینه حضور داشت؛ شهری که تحت سلطۀ عبداللهبنزبیر بود. زبیر، پسرعمۀ امیرالمؤمنین (ع) بود و از این جهت، ابنزبیر با اهلبیت نسبت داشت، ولی در دشمنی با اهلبیت گوی سبقت را از بنیامیه هم ربوده بود. او در خطبههای نمازهایی که میخواند صلوات و درود بر پیغمبر خدا (ص) را حذف کرده بود. وقتی به این رفتار او اعتراض کردند با گستاخی گفت: «آن حضرت خاندان بدی دارد که وقتی به او درود فرستاده میشود خاندان او گردن فرازی میکنند و میخواهند به دیگران فخر بفروشند؛ ازاینرو صلوات بر رسول خدا (ص) را ترک کردم».
ابنزبیر بیست و شش نفر از بنیهاشم را در حجرۀ زمزم زندانی کرد و به آنها مهلت داد که با او بیعت کنند، وگرنه آنان را میسوزاند.
بعدها از برادر عبداللهبنزبیر سؤال شد که عبدالله به کدام حق میخواست بنیهاشم را بسوزاند. او هم به سیرۀ عمربنخطاب استناد کرد که وقتی امیرالمؤمنین (ع) حاضر به بیعت با ابوبکر نشد، عمر قصد سوزاندن خانۀ وی را کرد!
اوضاع آشفتۀ سیاسی
در همین اوضاع آشفته، توّابین از کوفه قیام کردند. این حرکت را شیعیانی شکل دادند که در یاری امام حسین (ع) کوتاهی کرده و راه را برای فاجعۀ عاشورا هموار نموده بودند. سلیمانبنصرد خزاعی در رأس این گروه قرار داشت؛ همان کسی که اولین بار در کوفه برای امام حسین (ع) نامه نوشت و مردم را برای یاری آن حضرت تشویق کرد، اما خود برای یاری امام (ع) اقدامی نکرد. او پس از شهادت آن حضرت، بهشدت پشیمان شد.
مسیّببننجبه و رفاعةبنشداد نیز وضعیت مشابهی داشتند. اینان گفتند: «ما برای خونخواهی فرزند رسول خدا (ص) برمیخیزیم و بهسوی شام حرکت میکنیم تا از عاملان اصلی این جنایت انتقام بگیریم. ما از خدا میخواهیم که ما را بر دشمن پیروز کند. اگر پیروز شدیم، خلافت را به صاحبان آن، یعنی اهلبیت بر میگردانیم و اگر در این راه کشته شدیم، باشد که خدا از گناهان ما بکاهد».
قیام مختار
همزمان با آغاز قیام توّابین، مختار هم از زبیریان جدا شده، به قصد خونخواهی امام حسین (ع) وارد کوفه گردید. مختار معتقد بود که عاملان اجرایی جنایت عاشورا، در کوفه هستند و باید انتقامگیری در کوفه انجام شود. توّابین نظر مختار را نپذیرفتند و بهسوی شام حرکت کردند و در جنگ عینالورده از لشکریان شام ـ که عبیداللهبنزیاد فرماندهی آنان را بر عهده داشت ـ شکست خوردند. در این نبرد، سران توّابین و شماری دیگر از این گروه کشته شدند و آنانکه جان سالم به در بردند، به کوفه آمدند و به مختار پیوستند.
در این شرایط مختار هم قیام کرد و بخشهایی از قلمرو عبداللهبنزبیر را در اختیار گرفت؛ یعنی نیمۀ شمالی عراق و بخشهای بزرگی از ایران امروز. او با دو دشمن مواجه شد؛ یکی بنیامیه که پس از مرگ مروان و روی کار آمدن عبدالملک، قدرت بیشتری پیدا کرده بودند، و دیگری زبیریان.
نظر برخی از مورّخان این است که مختار از طریق محمد حنفیه حرکت خود را آغاز کرد و برخی دیگر بر این نظر هستند که امام سجاد (ع) در اجازهای عام فرمود: «هر کسی به خونخواهی ما اهلبیت قیام کند، کار او مورد تأیید ماست؛ هرچند یک غلام زنگی باشد». 4 مختار هم از این طریق اذن امام (ع) را دریافت کرد و قیام نمود. او توانست بهوسیلۀ سردار خود، ابراهیمبنمالک اشتر، سران اموی را در هم بشکند. در جنگ نهر خازر بیش از هفتاد هزار نفر از لشکر هشتاد هزار نفری عبیداللهبنزیاد به هلاکت رسیدند. مختار تا آنجا پیش رفت که توانست قاتلان امام حسین (ع) را قصاص کند.
نقل است که مختار پس از این، از طریق محمد حنفیه (ره) به امام سجاد (ع) پیغام داد: «ما که بنیامیه را شکست دادیم میتوانیم زبیریان را هم در هم بکوبیم و حاکمیت و خلافت را به اهلبیت بدهیم». اما امام (ع) از طریق محمد حنفیه (ره) اعلام میکند که این پیشنهاد را نپذیرفته است. امام باید مورد خواست مردم باشد. امام در رأس حکومتی که با جنگ و خونریزی و کشتار شکل میگیرد، نیست. مردم باید به بلوغ فکری برسند و خود بهسراغ امام معصوم بروند که نجاتدهندۀ آنها در دنیا و آخرت است.
پس از این، مختار بهدست زبیریان کشته شد و زبیریان هم بهدست عبدالملکبنمروان نابود شدند. فرمانده اعزامی عبدالملک، حَجّاجبنیوسف ثقفی بود. او ستمکاری خونریز بود که مدینه را تصرف کرد و کشتارهای بسیاری در آنجا انجام داد. حَجاج مکه را نیز گرفت و عبداللهبنزبیر را در آنجا کشت و حرمت خانۀ خدا را از بین برد و کعبه را سوزاند. با این وقایع، قدرت بنیامیه در شاخۀ مروانیان مستحکم شد.
تثبیت و تبیین اسلام راستین
در چنین اوضاع آشفتهای امام سجاد (ع) اسلام راستین را در قالب دعا و مناجات تبیین میکند و با این کار عملاً روشن میسازد که مسلمین با حقیقت اسلام که آشنایی با خدای متعال و شناخت معارف والای توحیدی و آراستگی به شرافتهای اخلاقی و تبعیت از حجتهای پروردگار است، فاصلهای بیاندازه دارند.
صحیفه سجادیه امام سجاد (ع)
نزدیک به شصت مورد از مناجاتهای امام سجاد (ع) در صحیفه سجادیه گردآوری شده که علاوه بر تبیین حقایق والای اسلام، بهنوعی نشاندهندۀ وضعیت اسفبار جامعۀ اسلامی و نگونبختی مسلمانان هم میباشد؛ و البته راه نجات از این مصائب را نیز به آنان نشان میدهد. صحیفه سجادیه حاوی مفاهیم ارزشمندی است که در غالب دعا بیان شده است.
میراث بزرگ دیگری که از امام سجاد (ع) به یادگار مانده، «رسالۀ حقوق» است. در زمانی که نادانی و ستم و نادیده گرفتن حقوق به اوج رسیده و همۀ مفاهیم دینی تغییر یافته و حاکمان و فقیهان درباری، آن را هرگونه که دوست دارند به مردم ارائه میدهند، امام (ع) در قالب پنجاه بند، حقوق گوناگونی را که برعهدۀ انسان است، تبیین میکند؛ از حقوق اعضای بدن گرفته تا حقوق همسایگان و اطرافیان و حاکمان.
امام سجاد (ع) در طول سی و پنج سال امامت خویش، باوجود خفقانها و مصائب عظیم این دوران، شماری از اصحاب صالح و بزرگوار را تربیت کرد و برای فرزند بزرگوار خود امام باقر (ع) به ارث نهاد تا آن حضرت و نیز امام صادق (ع) را در تثبیت مکتب شیعه در عرصههای گوناگونِ فقهی، کلامی، اخلاقی و… یاری کنند و معارف والای شیعه را از نظرات دیگر فرقهها متمایز سازند.
شهادت امام سجاد (ع)
پس از عبدالملکبنمروان، فرزندش ولید به خلافت رسید و امام سجاد (ع) در دورۀ خلافت همین شخص به شهادت رسید. این امر نشان میدهد که خلفای ستمگر اموی روشنگریهای آن حضرت و احیای مکتب اهلبیت را مانع اقدامات خود میدیدند؛ ازاینرو احساس خطر کرده، آن حضرت را به شهادت رساندند.
بنا بر نقلی، خود ولید دستور قتل امام (ع) را صادر کرد و براساس نقلی دیگر، برادرش هشامبنعبدالملک که از ولیعهدهای ولید بود، چنین فرمانی داد. زمانی که هشام برای زیارت کعبه به مکه رفته بود، در هنگام استلام حجر کسی برای او راه نگشود، ولی وقتی امام سجاد (ع) وارد شد، مردم برای آن حضرت راه گشودند و از ایشان استقبال کردند. فرزدق نیز در آنجا شعری زیبا در معرفی امام سجاد (ع) سرود. هشام با دیدن این صحنه، کینۀ امام (ع) را در دل گرفت و خلیفه را از محبوبیت آن حضرت در میان مردم ترسانید و او را وا داشت که امام را به شهادت برساند. بنا بر روایات، شهادت آن حضرت در دوازدهم یا بیست و پنجم محرم سال 94 یا 95 هجری رخ داده است.
پی نوشت ها
- بحارالانوار، ج۴۵، ص١١٣.
- سوره زمر، آیه 42.
- بحارالانوار، ج۴۵، ص١١٧.
- بحارالانوار، ج45، ص365.