فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 ولادت امام حسن (ع)
- 2 نامگذاری امام حسن (ع)
- 3 الف. امام حسن و پیامبر اکرم (ص)
- 4 ب. دوران امامت امیرالمؤمنین (ع)
- 5 ١. پیش از حکومت امیرالمؤمنین (ع)
- 6 ٢. دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع)
- 7 ج. دوران امامت امام حسن (ع)
- 8 ١. فتنهانگیزی معاویه در کوفه و بصره
- 9 ٢. نقشۀ ترور امام حسن (ع)
- 10 ٣. مقابله با معاویه
- 11 ۴. صلح امام حسن (ع)
- 12 ۵. شهادت امام حسن (ع)
تاریخ زندگی امام حسن مجتبی (ع) به سه دوره اصلی تقسیم میشود: زمان حیات پیامبر اکرم (ص)، دوران امامت امیر المومنین (ع) و دوران امامت امام حسن (ع).
پیامبر اکرم (ص) توجه ویژهای به امام حسن (ع) داشتند و ایشان را سرور جوانان اهل بهشت نامیدند.
امام حسن (ع) در دورۀ سیسالۀ امامت امیرالمؤمنین (ع) نقشی بسیار مؤثر داشت:
- فاتح اصلی جنگ جمل امام مجتبی (ع) بودند.
- یکی از فرماندهان جنگ صفین بودند.
- متولی موقوفات امیرالمومنین (ع).
- نماینده امیرالمومنین (ع) برای مذاکره با خوارج.
برخی از وقایع مهم دوران امامت:
- فتنه معاویه در کوفه و بصره.
- معاویه نقشۀ ترور امام مجتبی (ع) را طراحی کرد.
- لشکرکشی معاویه برای جنگ با امام حسن (ع).
- پیمان صلح امام حسن (ع) و این که معاویه حق تعیین جانشین ندارد.
- شهادت امام حسن (ع) توسط معاویه.
بخلاف برخی کجفهمیها صلح امام حسن (ع) باعث نجات اسلام و تضمین کننده آینده دین بود. در این مقاله استاد رجبی دوانی این سه دوره از زندگی امام مجتبی (ع) را بیان کرده و ماجرای صلح امام و معاویه را تبیین مینمایند. در ابتدا چکیده مطالب را مشاهده میفرمایید:
خلاصه زندگی امام حسن (ع) :
ولادت امام حسن (ع)
امام حسن مجتبی (ع) سبط اکبر رسول خدا (ص) و حجت خدا و امام دوم شیعیان است. نقل شده که آن حضرت در نیمۀ ماه رمضان سال دوم و بنا بر قول مشهور، در سال سوم هجری متولد شد.
نامگذاری امام حسن (ع)
پس از ولادتش فاطمۀ زهرا (س) به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: «نامی برای او انتخاب کن». امیرالمؤمنین (ع) به احترام رسول خدا (ص) فرمود: «من در نامگذاری او بر رسول خدا پیشی نمیگیرم». وقتی پیغمبر اکرم (ص) به دیدار فرزند خود آمد، او را در آغوش گرفت و به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «آیا نامی بر او نهادهاید؟». آن حضرت عرض کرد: «من در این کار بر شما پیشی نمیگیرم». رسول خدا (ص) فرمودند: «من هم نامی بر او نمیگذارم تا اینکه خدای متعال نامی برایش برگزیند».
پس از این جبرئیل امین از سوی خدای متعال مأمور شد که بر رسول خدا (ص) نازل شود و به آن حضرت تبریک گوید و عرض کند: «علی برای تو بهمنزلۀ هارون است نسبت به موسی. پس او را به نام فرزند هارون نامگذاری کن». جبرئیل نازل شد و پیام الهی را رساند. رسول خدا (ص) فرمود: «فرزند هارون چه نام داشت؟». جبرئیل عرض کرد: «شبّر». رسول خدا (ص) فرمود: «زبان من عربی است». جبرئیل عرض کرد: «او را حسن بخوان».
دربارۀ انتخاب نام مبارک امام حسین (ع) نیز مشابه همین ماجرا تکرار شد و خدای متعال، آن حضرت را به نام «شبیر» که فرزند دوم هارون بود، نامگذاری فرمود که معادل عربی آن میشود «حسین».
رسول خدا (ص) بهشکرانۀ این ولادت گوسفندی عقیقه کرد و مردم را طعام داد و بعد از چند روز موهای سر فرزند دلبندش را تراشید و به وزن آن، نقره صدقه داد. دربارۀ امام حسین (ع) نیز مشابه همین رفتار از رسول خدا (ص) روایت شده. این دو امام بزرگوار، مقام و منزلت فوقالعادهای نزد خدای متعال و رسول اکرم (ص) داشتند و برادری ایشان و سن نزدیک به هم موجب شده بود که معمولاً به یک شکل مورد تمجید رسول خدا (ص) قرار بگیرند و وقایع مشابه بسیاری در دوران کودکی آن دو وجود داشته باشد.
امام مجتبی (ع) چهل و هفت سال عمر کردند و عمر شریف آن حضرت را میتوان به سه دوره تقسیم کرد:
الف. دورۀ حیات رسول اکرم (ص) (هفت سال).
ب. دوران امامت امیرالمؤمنین (ع) (سی سال).
ج. دوران امامت (ده سال).
الف. امام حسن و پیامبر اکرم (ص)
پیامبر خدا (ص) هرگز نمیتوانست ناراحتی این دو فرزند دلبندش را تحمّل کند و داستانهای فراوانی در این باره از آن حضرت نقل شده است. گاه میشد که پیامبر (ص) با مشاهدۀ ناراحتی حسن و حسین (ع) خطبۀ خود را ناتمام رها میکرد و بهسراغ آنها میرفت و آنها را آرام میکرد و بعد به خطبهها ادامه میداد.
آن حضرت به مناسبتهای گوناگون جایگاه عظیم آن دو بزرگوار را برای امت بیان میفرمود تا آنان بدانند که این دو، کودکانی عادی نیستند؛ بلکه در نزد خدای متعال منزلت خاصی دارند. ازجمله میفرمود: «این دو گلهای خوشبوی من از این دنیا هستند» یا «حسن و حسین، دو سرور جوانان اهل بهشت هستند». و نیز میفرمود: «این دو امامان امّت هستند؛ چه [برای حق] قیام کنند و چه قیام نکنند».
بهغیر از تمجیدهای مشترک، گاهی هم
رسول خدا (ص) هر یک از این دو امام را جداگانه مدح میفرمود؛ برای مثال از آن حضرت
نقل شده که فرمود: «اگر میخواهید به سرور جوانان اهل بهشت بنگرید به حسن نگاه
کنید».
رسول
خدا (ص) در ماه صفر سال ١١ وفات یافت. بنابراین امام حسن (ع) در هنگام ارتحال جدّ
بزرگوار خود هشت یا نه سال داشته است.
ب. دوران امامت امیرالمؤمنین (ع)
دومین دوره از زندگی شریف امام حسن (ع) مربوط به دوران امامت امیرالمومنین (ع) میشود که در ادامه بیان میشود:
١. پیش از حکومت امیرالمؤمنین (ع)
امیرالمؤمنین (ع) پس از رسول خدا (ص) بیست و پنج سال با غصب خلافت مواجه بود. در طول این دوران امام مجتبی (ع) نیز شاهد وقایع گوناگونی بود. یکی از نخستین حوادثی که آن حضرت نظارهگر آن است هجوم به خانۀ وحی و ضربت خوردن مادر بزرگوارش و سپس شهادت اوست. شهادت حضرت فاطمه (س) در سن کودکی امام مجتبی (ع) رخ میدهد و برای ایشان بسیار سخت و دردناک است.
دفاع از ولایت
امام (ع) در همین سنین کودکی میدید که چگونه جایگاه الهی پدر گرامیاش غصب میشود و کسانی که استحقاق این جایگاه را ندارند مدعی خلافت جدّش رسول خدا (ص) میشوند. نقل است که در همین ایام که امام مجتبی (ع) از فراق جدّ بزرگوار خویش و از غصب خلافت و ظلمی که به پدر و مادر بزرگوارش روا شده بسیار اندوهگین بود، وارد مسجد رسول خدا (ص) شد و دید که ابوبکر بر فراز منبر پیامبر (ص) نشسته و مردم هم به سخنان او گوش میدهند.
امام مجتبی (ع) که در سن کودکی بود صفوف مردم را شکافت و جلوی منبر آمد و با لحنی محکم ابوبکر را مورد خطاب قرار داد و بر او فریاد زد که از منبر جدّ من فرود بیا. این سخن چنان استوار و باهیبت بیان شد که ابوبکر منفعل گردید و گفت: «بهخدا قسم راست میگوید. این منبر جدّ او است، نه منبر جدّ من». سپس پایین آمد.
پس از این هم در تواریخ مطالب پراکندهای دربارۀ امام حسن (ع) نقل شده؛ ازجمله گفته شده که عمربنخطاب در زمان تعیین شورای خلافت گفت: «با حسن برای تعیین خلیفۀ سوم مشورت کنید؛ بدون اینکه دارای رأی باشد». البته نقلی دربارۀ نظر امام حسن مجتبی (ع) بهدست ما نرسیده است.
دوران خلافت عثمان
در دوران خلافت عثمان، زمانی که ابوذر، صحابی صادق رسول خدا (ص) به جرم امر به معروف و نهی از منکر به ربذه تبعید شد به فرمان خلیفه راههای مدینه بسته شد و کسی اجازه نداشت ابوذر را بدرقه کند، ولی امیرالمؤمنین (ع) به همراه امام حسن و امام حسین (ع) پیش از بسته شدن راهها از شهر خارج شدند و در راه منتظر ابوذر ماندند. وقتی ابوذر نزدیک شد و دید که امیرالمؤمنین و فرزندان بزرگوار ایشان و تعدادی از شیعیان در انتظار او هستند منقلب شده، فرود آمد و دست امیرالمؤمنین (ع) را بوسید و گریست و عرض کرد: «من هر گاه به شما و فرزندان شما نظر میافکنم، یاد ظلمهایی میافتم که پس از رسول خدا (ص) بر شما کردند و نمیتوانم خود را از گریستن بر مظلومیت شما حفظ کنم».
امیرالمؤمنین (ع) جملاتی خطاب به ابوذر بیان فرمود و سپس به امام حسن و امام حسین (ع) فرمود: «بروید و با عموی خود ابوذر وداع کنید». امام مجتبی (ع) ابوذر را در آغوش گرفت و سفارشهایی به او کرد. این یکی از موقعیتهایی است که امام مجتبی (ع) در کنار پدر در عرصهای سیاسی حضور مییابد؛ یعنی جایی که از سوی حکومت ممنوعیت نابجایی صورت گرفته، ولی ایشان برخلاف آن عمل میکند.
تحریف ماجرای عثمان
مدتی پس از این در انقلابی که علیه عثمان صورت گرفت امام حسن مجتبی (ع) بهدستور امیرالمؤمنین (ع) همراه با برادر خود و شماری از بنیهاشم برای خلیفۀ محاصرهشده آب میبرند. این ماجرا درست و مورد پذیرش است ولی در برخی از منابع سنّی آمده که امیرالمؤمنین (ع) این دو بزرگوار را وا داشته بود که از عثمان دفاع کنند. در مروجالذّهب مسعودی است که آن حضرت این دو بزرگوار را مأمور به دفاع از عثمان کرده بود. وقتی عثمان کشته شد امیرالمؤمنین (ع) با چشمانی اشکبار به خانۀ عثمان آمد و به صورت حسن سیلی زد و مشتی هم بر سینۀ حسین کوبید که چرا در دفاع از خلیفه کوتاهی کردهاند!
برخی از منابع سنّی نیز گفتهاند که امام حسن مجتبی (ع) گرایشهای عثمانی داشت و با امیرالمؤمنین (ع) بر سر عثمان اختلاف نظر داشت و نکاتی را هم به آن حضرت نسبت میدهند که دروغ بودن این نقلها کاملاً روشن است. در این نقلها گفتارهای تندی به امام حسن (ع) نسبت داده شده است. اینگونه مطالب با جهتگیری خاصی نوشته شده و کاملاً با عصمت اهلبیت (ع) مخالف است و حتی از افراد عادی که تربیت اسلامی داشته باشند نیز بهدور است.
عدم شرکت در فتوحات
نکتۀ دیگری که مربوط به این دوره است نقلی است که در تاریخ طبری با لفظ «قیل» آمده؛ یعنی «چنین گفته شده» و این نوع نقل از نظر علمی قابل اعتنا نیست؛ چراکه نشان میدهد خود ناقل هم به نقل خود یقین ندارد. در این نقل آمده که امام مجتبی (ع) در فتوحات دوران خلفا به خصوص در فتح گرگان حضور داشته است. در بحثهای پیشین اشاره شد که امیرالمؤمنین (ع) در مقام عمل نشان داده بود که با چنین فتوحاتی موافق نیست و در زمان خلافت خود این فتوحات را متوقف کرد.
گذشته از این فاتح گرگان طبق نقلهایی که وجود دارد ولیدبنعقبه یعنی همان حاکم فاسق و شرابخوار کوفه است. حتی شخصی معتقد و پایبند به ارزشهای دینی تحت امر چنین فاسقی قرار نمیگیرد؛ در این صورت چگونه میتوان پذیرفت که امام معصوم تحت فرماندهی چنین فردی بخواهد اسلام را گسترش دهد؟! باتوجه به اشکالهایی که به این نقل وارد است پژوهشگران معاصر آن را نپذیرفتهاند.
٢. دوران حکومت امیرالمؤمنین (ع)
میتوان گفت که امام مجتبی (ع) در
دوران خلافت پدر بزرگوار خود دستِ راست امیرالمؤمنین (ع) بود و بدون آنکه پست و
مقامی رسمی داشته باشد خود را وقف یاری پدر کرد.
در
آغاز این دوران امام مجتبی (ع) بهخواست امیرالمؤمنین (ع) سخنانی در فضیلت و
شایستگی بیچون و چرای آن حضرت برای رهبری جامعه بیان فرمود. پس از این سخنان
امیرالمؤمنین (ع) او را در آغوش گرفت و بوسید و از او بهخاطر این سخنان نغز تجلیل
کرد.
امام حسن (ع) فاتح جنگ جمل
در ضمن تاریخ زندگانی امیرالمؤمنین (ع) بیان شد که هنگامی که آن حضرت برای مقابله با پیمانشکنان بهسوی بصره میآمد امام مجتبی (ع) را به کوفه فرستاد تا ابوموسی اشعری را مجبور نماید که لشکر کوفه را آماده کرده و برای یاری امام (ع) بفرستد. پس از این هم امام حسن و امام حسین (ع) در جنگ جمل همراه آن حضرت بودند. بنا بر برخی نقلها درحقیقت میتوان گفت که فاتح اصلی جنگ جمل امام مجتبی (ع) است.
امیرالمؤمنین (ع) تلاش بسیاری کرد که مانع بروز جنگ شود ولی چون جنگ به آن حضرت تحمیل شد یکتنه وارد میدان نبرد شد و چنان پیش رفت که در صفوف دشمن ناپدید گردید. امیر مؤمنان (ع) بهقدری شمشیر میزد که خسته میشد و بازمیگشت و مینشست و نفسی تازه میکرد و شمشیری را که از کثرت ضربات کج شده بود روی زانوی مبارک صاف میکرد و دوباره به میدان میرفت. این مبارزۀ دلیرانه موجب هراس مالک اشتر شد. او ترسید که مبادا حادثۀ ناگواری برای امیرالمؤمنین (ع) رخ دهد. اما آن حضرت در هنگامۀ جنگ چنان هیبتی پیدا میکرد که مالک اشتر جرأت نمییافت با ایشان سخن بگوید؛ ازاینرو خدمت امام مجتبی (ع) آمد و عرض کرد: «اگر شما مانع میدان رفتن پدر شوید ما جلو خواهیم رفت».
امام حسن (ع) دو بار سعی کرد مانع رفتن امیرالمؤمنین (ع) به میدان شود ولی آن حضرت باز هم خود را به صف دشمن میزد. در مرتبۀ سوم امام حسن (ع) پدر بزرگوار خود را به حقّ حضرت زهرا (س) سوگند داد که به میدان نرود و عرض کرد: «من و مالک و امثال ما هستیم». امیرالمؤمنین (ع) وقتی نام مبارک حضرت زهرا (س) را شنید توقف کرد و دیگر به میدان نرفت. پرچم و شمشیر را بهدست فرزند خود محمد حنفیه داد و او را مأمور کرد که کار دشمن را یکسره نماید. امام (ع) به محمد فرمود: «تا آن هنگام که شتر عایشه برپا باشد اینان به مقاومت خود ادامه میدهند».
در نهجالبلاغه نیز این کلمات از امیرالمؤمنین (ع) خطاب به محمد حنفیه نقل شده: «أَعِرِ اللّهَ جُمْجُمَتَكَ تِدْ فِي الْأَرْضِ…» (جمجمۀ خود را در راه خدا عاریه بده و پای خود را محکم بر زمین بکوب). امام (ع) به او دستور داد که پیش برود و شتر عایشه را پی کند؛ زیرا با سقوط عایشه از شتر بود که جمع آن پیمانشکنان متلاشی میشد.
شجاعت امام حسن (ع)
محمد حنفیه پیش رفت و باوجود شجاعتهای بسیاری که از خود نشان داد نتوانست از صفوف فشردۀ دشمن که از شتر عایشه همچون مقدسترین شیء عالم دفاع میکردند بگذرد و به شتر برسد. او خسته و ناکام بازگشت. امیرالمؤمنین (ع) ناراحت شده شمشیر را از او گرفت و به امام حسن مجتبی (ع) داد. امام حسن (ع) با شجاعتی توصیفناپذیر به صفوف دشمن چنان حمله برد که تمام آنها را از هم شکافت و به شتر رسید و پای شتر را قطع کرد و عایشه بر زمین افتاد. با این اقدام پیمانشکنان شکست خوردند و فراری شدند.
امام مجتبی (ع) فاتح و پیروز نزد پدر برگشت و محمد حنفیه از ناکامی خود شرمنده بود. امیرالمؤمنین (ع) او را دلداری داد و فرمود: «تو شجاعت را فقط از پدر خود به ارث بردی اما حسن (ع) شجاعت را از پدر و مادر به ارث برده است». باتوجه به نقش اساسی امام حسن (ع) در پیروزی لشکر امیرالمؤمنین (ع) میتوان گفت که فاتح جنگ جمل امام حسن (ع) بود.
اقامۀ نماز به جای امیرالمومنین
پس از فتح بصره و بیعت مردم این شهر
با امیرالمؤمنین (ع) آن حضرت حدود یک ماه در بصره ماند تا اوضاع و احوال این شهر
را سامان ببخشد. نقل شده که در این مدت امیرالمؤمنین (ع) بیمار شد و گاه نمیتوانست
برای اقامۀ نماز حاضر شود و در این اوقات امام مجتبی (ع) را به نیابت از خود برای
اقامۀ نماز میفرستاد.
پس
از سر و سامان دادن به اوضاع بصره، امام مجتبی (ع) نیز مانند دیگر بستگان نزدیک
امیرالمؤمنین (ع) از مدینه به کوفه آمد و در کنار پدر بزرگوارش حضور داشت.
فرماندهی امام حسن (ع) در جنگ صفین
در جنگ صفین امام حسن (ع) به همراه امام حسین (ع) و عبداللهبنجعفر فرماندهی جناح راست سپاه امیرالمؤمنین (ع) را بر عهده داشتند ولی امیرالمؤمنین (ع) دستور داده بود که این دو فرزند رسول خدا (ص) وارد میدان جنگ نشوند.
نقل شده که امیرالمؤمنین (ع) محمد
حنفیه را در چند نوبت به جنگ با دشمن فرستاد. او میجنگید و زخمی و خسته برمیگشت
و خون از حلقههای زره او بیرون میزد. امیر مؤمنان (ع) با مشک آب میریخت و زخمهای
او را میشست و سپس او را که هنوز نفسی تازه نکرده بود به جبهۀ دیگری میفرستاد.
در
یکی از این موارد محمد زبان به شکایت گشود و عرض کرد: «من هم برادر حسن و حسین
هستم. چرا شما نمیگذارید ایشان وارد میدان شوند و من را چند بار به کام مرگ
فرستادید؟». امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «پدرت به قربانت! تو
فرزند من هستی ولی اینان فرزندان رسول خدا (ص) هستند. خوش داری که با به میدان
فرستادن آنها خطری برای نسل رسول خدا (ص) رخ دهد؟». محمد با شنیدن این سخن منقلب
شد و گریست و گفت: «جان من هم فدای حسن و حسین باد!».
در جنگ صفین معاویه به عبیدالله 1 فرزند خلیفۀ دوم گفت: «تو با حسن مذاکرهای کن و به او بگو که اگر علیه پدر خود به میدان بیاید ما حاضریم خلافت او را به رسمیت بشناسیم». عبیدالله پیش آمد و امام مجتبی (ع) را صدا کرد. آن حضرت پاسخش را نداد. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «اگرچه فاسق است جوابش را بده». امام حسن (ع) فرمود: «چه میخواهی؟». او پیام معاویه را رسانید. امام حسن (ع) پاسخی کوبنده به او داد و فرمود: «تو که تنها به عیش و نوش و خوشگذرانی مشغولی در حدّی نیستی که چنین سخنانی را بر زبان جاری کنی. بدان که چیزی از عمر تو باقی نمانده است و بهزودی با خفّت و خواری نابود خواهی شد».
عبیدالله بدون آنکه نتیجهای بهدست آورد نزد معاویه برگشت و پاسخ امام (ع) را به او رسانید. معاویه هم گفت: «حسن هم فرزند علی است و ما حریف زبان آنها نیستیم». و در همین جنگ فرمایش امام حسن (ع) تحقق پیدا کرد و عبیداللهبنعمر به هلاکت رسید. امیرالمؤمنین (ع) وقتی جسد او را دید بهخاطر اینکه انتقام خون هُرمزان گرفته شد خدا را سپاس گفت. (در زمان امیر المومنین، عبیدالله میخواست ایرانیان مدینه را برای انتقامگیری بکشد و به همین انگیزه، هرمزان را که از سرداران ساسانی بود و پس از اسارتش در مدینه اسلام آورده بود، بهناحق گشت. امیرالمؤمنین (ع) خواستار قصاص عبیدالله شد، ولی عثمان حاضر به اجرای قصاص نشد.)
تولّی موقوفات امیرالمؤمنین (ع)
امیرالمؤمنین (ع) در دوران بیست و پنج سالۀ غصب خلافت، زمینهای بایر مدینه را آباد کرد و نخلستانهای گستردهای ایجاد نمود. این نخلستانها به مرور زمان، ارزش قابل توجهی پیدا کردند. امیرالمؤمنین (ع) میدانست که پس از شهادتش نااهلان اموی بر عالم اسلام سلطه مییابند و بر خاندان و خویشان او ظلم خواهند کرد و حقوق آنها پایمال خواهد شد؛ ازاینرو در دوران خلافت خود، همۀ این املاک را وقف اولاد پدری خویش نمود.
آن حضرت این وقفنامه را بهصورت فرمانی خطاب به امام مجتبی (ع) نوشت و ایشان را متولّی موقوفات خود کرد. امام (ع) در ضمن این وقفنامه بیان فرمود: «من از این حیث حسن را متولّی موقوفات کردم که به خداوند تقرب بجویم».
این امر نشاندهندۀ مقام شامخ امام مجتبی (ع) از منظر پدر بزرگوارش است.
مذاکره با خوارج
امام حسن (ع) در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع) به نمایندگی از آن حضرت به حروراء رفت و با خوارج مذاکره کرد تا آنها را از سرکشی باز دارد. ایشان بیان فرمود که ما هم نسبت به نتیجۀ حکمیت معترض هستیم. شما از سرکشی دست بردارید و با ما به مقابله با معاویه بیایید.
از نقلهای تاریخی بر میآید که خوارج در این مذاکرات به امام حسن (ع) گفتهاند که اگر عبداللهبنعمر خلیفه میشد، اوضاع بهتر پیش میرفت. بهنظر میرسد که اخباری که در بحثهای حکمین مطرح شده بود، به خوارج هم رسیده بود و از این بابت آنان ناراحت بودند که چرا عبداللهبنعمر خلیفه نشده است. امام مجتبی (ع) برای رد صلاحیت عبداللهبنعمر، به سخنی از پدر او، یعنی عمربنخطاب استناد کرد که او را بسیار بیعرضه دانسته بود.
وصایت امیرالمؤمنین (ع)
آخرین مطلبی که به این دوره از زندگی امام حسن (ع) مربوط میشود، قرار گرفتن در جایگاه الهی وصایت امام علی (ع) است. در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم، هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) برای اقامۀ نماز صبح به مسجد میآمد، امام حسن (ع) میخواست پدر بزرگوار خود را همراهی کند، ولی امام علی (ع) او را قسم داد که نباید به مسجد بیاید. هنگامی که خبر ضربت خوردن امام (ع) به گوش امام حسن (ع) رسید، بیدرنگ خود را به پدر رسانید.
در این هنگام امیرالمؤمنین (ع) را دید که فرق شکافتهاش را با عمامۀ خویش بسته است. آن حضرت به او فرمود: «من نماز خود را نشسته خواهم خواند و تو نماز جماعت را با مردم اقامه کن». امام حسن (ع) نماز را اقامه فرمود و پدر را به منزل آورد و طبیبی برای آن حضرت حاضر کرد. طبیب پس از معاینه عرض کرد که امام (ع) از بستر بیماری برنمیخیزد و این ضربه کار خود را میکند. در اینجا بود که امیرالمؤمنین وصیت عظیم و انسانساز خود را خطاب به وصی خود، امام مجتبی (ع) بیان فرمود.
امیرالمؤمنین (ع) همچنین به امام حسن
(ع) فرمود: «اگر من زنده ماندم، خود میدانم که با ابنملجم چگونه رفتار کنم و اگر
از دنیا رفتم، چون او یک ضربت به من زده، شما هم تنها یک ضربت بر او وارد کنید».
پس
از شهادت امیرالمؤمنین (ع) امام مجتبی (ع) مطابق وصیت پدر، با یک ضربت ابنملجم را
قصاص کرد و بر پیکر امام (ع) نماز خواند و طبق وصیت ایشان، عقب تابوت را بر دوش
نهاد، درحالیکه جلوی این تابوت در دست فرشتگان الهی بود. امام حسن (ع) همراه با
عدهای از خانوادۀ امیرالمؤمنین (ع) و مقرّبین آن حضرت، مخفیانه حرکت کردند و بنا
بر سفارش امیرالمؤمنین (ع) تابوت را در محلی قرار دادند که جلوی آن بر زمین آمد.
در همانجا امام (ع) را دفن کردند و به کوفه بازگشتند.
صبح آن روز، وقتی خبر شهادت امیرالمؤمنین (ع) در کوفه پیچید، مردم کوفه که از نافرمانیهای خود نسبت به امیرالمؤمنین (ع) شرمنده و پشیمان بودند، نزد امام حسن (ع) آمدند و با ناراحتی و اشک، شهادت امیر مؤمنان (ع) را تسلیت گفتند و فرزند گرامیاش را با خود به مسجد کوفه آوردند و بر منبر امیرالمؤمنین (ع) نشاندند.
ج. دوران امامت امام حسن (ع)
پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) مردم
کوفه بهسوی امام مجتبی (ع) روی آوردند و آن حضرت را بهعنوان خلیفۀ جدید به رسمیت
شناختند و با ایشان بیعت کردند.
امام
مجتبی (ع) پس از رسیدن به خلافت، درپی آن بود که اوضاع ناآرامی را که بهخاطر
جنایات معاویه در قلمروِ امیرالمؤمنین (ع) پدید آمده بود مدیریت کند. بدین منظور،
برای برخی از مناطق که مدیر و فرمانروا نداشتند، مسئولانی را تعیین و به منطقۀ
مأموریت اعزام فرمود و حقوق نظامیان را صددرصد افزود. آن حضرت میخواست سیاست پدر
بزرگوارش را برای ادارۀ جامعه و مقابله با سرکشی معاویه ادامه دهد.
وقتی خبر به معاویه رسید که امام مجتبی (ع) با اقبال مردم به خلافت رسیده، بهشدت به هراس افتاد. او در خلافت امیرالمؤمنین (ع) انواع حیلهها و جوسازیها را به کار گرفته بود تا جایگاه امام علی (ع) را متزلزل کند و خود را به خلافت نزدیکتر سازد، اما اکنون از این هراس داشت که سبط اکبر رسول خدا (ص) که آن حضرت سفارشهای بسیاری دربارۀ او بیان فرموده بود، با محبوبیتی که در میان مردم داشت، خلافت را با قدرت آغاز کند و معاویه را از رسیدن به اهدافش بازدارد. معاویه برای فرار از چنین امری، بیدرنگ دست به اقداماتی زد تا خلافت امام حسن (ع) را متزلزل کند:
١. فتنهانگیزی معاویه در کوفه و بصره
او ابتدا جاسوسی از قبیلۀ حمیر به کوفه اعزام کرد تا با ایجاد فتنه و آشوب، اوضاع کوفه را به هم بریزد. جاسوس دیگری را نیز مأمور فتنهانگیزی در بصره (دومین شهر مهم قلمروِ خلافت امام (ع)) کرد که آن شهر هم با حمایت عثمانیها دچار آشوب شود و امام (ع) نتواند بر اوضاع حکومت مسلط گردد و درنتیجه، نارضایتیهای عمومی افزایش یابد.
امام حسن (ع) این توطئه را کشف کرد و جاسوسِ کوفه را که تحت پوشش قصاب وارد شهر شده بود، شناسایی، دستگیر و اعدام نمود و به عبداللهبنعباس فرمانروای بصره هم نامهای نوشت و به او خبر داد که فتنهای در آستانۀ وقوع است و باید جاسوس را شناسایی و دستگیر کند و جلوی این فتنهانگیزی را بگیرد. عبداللهبنعباس نیز چنین کرد و معاویه در این فتنهانگیزی ناکام ماند.
٢. نقشۀ ترور امام حسن (ع)
در مرحلۀ بعد، معاویه به چند نفر از سران مشهور کوفه که سابقۀ خیانت به امیرالمؤمنین (ع) و دشمنی با اهلبیت را داشتند نامه نوشت و به آنها وعده داد که اگر امام مجتبی (ع) را به قتل برسانند، پاداشهای مهمی در انتظارشان است. او پاداشی را که برای آنان در نظر گرفته بود بهطور دقیق بیان کرد تا آنان را بیشتر تحریک کند. او به شبثبنربعی، اشعثبنقیس، عمروبنحریث و حجاربنابجر نامه نوشت و وعدههای مهمی چون سیصد هزار درهم وجه نقد، فرماندهی یکی از لشکرهای شام و ازدواج با یکی از دخترانش را به آنان داد.
امام مجتبی (ع) از این توطئه نیز آگاه شد، ولی چون این افراد از سرشناسان کوفه بودند و هنوز اقدامی نکرده بودند، نمیتوانست با آنها برخورد کند. امام (ع) برای خنثی کردن طرح توطئۀ قتل خود، زیر لباس زره میپوشید. روزی آن حضرت در مسجد جامع کوفه هدف نیزه قرار گرفت؛ بهگونهای که مردم گمان کردند امام (ع) به شهادت رسیده. آنان گرد آن حضرت جمع شدند و باتعجب دیدند که امام مجتبی (ع) زرهی زیر لباس خود پوشیده و نیزه آسیبی به آن حضرت نزده است.
بعد از این توطئه بود که امام مجتبی
(ع) نامهای به معاویه نوشت و او را بهخاطر اقدامات نابخردانهاش سرزنش کرد و به
او توصیه فرمود که بیش از این بار گناهان خود را سنگین نکند و بهصورت مسالمتآمیز
از حاکمیت شام کنارهگیری نماید و خون مسلمانان را هدر ندهد؛ وگرنه با مقابلۀ سخت
امام (ع) مواجه خواهد شد.
امام
(ع) در این نامه از خیانت امّت پس از رحلت رسول خدا (ص) در کنار گذاشتن
امیرالمؤمنین (ع) هم یاد کرد و فرمود: «ما بهخاطر مصالح اسلام در آن موقعیت سکوت
کردیم، ولی موقعیت تو با آن غاصبان متفاوت است و باید کنارهگیری کنی».
٣. مقابله با معاویه
معاویه پس از دریافت نامۀ امام حسن (ع) در پاسخ مینویسد که چرا اصحاب و خلفای رسولالله را مورد اعتراض قرار دادی. سپس میگوید: «مردم شما اهل بیت را باوجود قرابت به رسول خدا (ص) نخواستند و روی به ابوبکر آوردند و الآن هم موقعیت همانگونه است».
سپس با زیرکی و برای ثبت در تاریخ مینویسد: «اگر من میدانستم که تو در ادارۀ امور، فرماندهی لشکرها، حفاظت از مرزها و جمعآوری خراج از من تواناتر هستی، با تو بیعت میکردم، اما به نظر میرسد من که بزرگسالتر از تو هستم و تجربۀ بسیاری اندوختهام و سابقهام بیش از توست، به این امر سزاوارترم و بهتر آن است که تو با من بیعت بکنی و من هم قول میدهم هیچ کاری را بدون مشورت تو انجام ندهم و هر شرطی داشته باشی میپذیرم و تعهد میکنم که خلافت بعد از من در اختیار تو باشد».
لشکرکشی معاویه برای جنگ با امام حسن (ع)
معاویه این نامه را به فرستادۀ امام مجتبی (ع) داد، اما به او گفت: «بدانید بین ما و شما جز شمشیر چیزی نخواهد بود». ازاینرو لشکری فراهم کرد و وارد عراق شد.
امام حسن (ع) پس از آگاهی از نفوذ معاویه و ورود قوای او به عراق، مردم را در مسجد جمع کرد و فرمود: «شما خبر را شنیدید. قوای شام وارد عراق شده است. برای مقابله با آنها به پا خیزید».
مردم کوفه احساس میکردند که واقعۀ صفین در حال تکرار است و جنگی در آستانۀ وقوع است که فقط برایشان کشتار درپی دارد و حتی در صورت پیروزی نیز هیچ غنیمت و غلام و کنیزی برایشان نخواهد داشت. ازاینرو سکوتی مرگبار آنها را فرا گرفت و پاسخ امام (ع) را ندادند.
در این هنگام عدیبنحاتم طائی که از اصحاب خاصّ امیرالمؤمنین (ع) بود، مردم را سرزنش کرد و گفت: «فرزند رسول خدا و فرزند خلیفۀ شهید و کسی که با او به خلافت بیعت کردهاید با شما سخن میگوید. کجا هستند آن مدعیانی که هنگام شعار دادن زبانِ درازی دارند و در هنگام عمل همچون روباه میگریزند؟!». سپس به امام (ع) عرض کرد: «من و هزار مرد از قبیلۀ طی که از من اطاعت میکنند در فرمان شما هستیم و بهسوی اردوگاه میرویم». امام (ع) نیز او را دعا کرد.
پس از سخنان عدی، شخصیتهایی مانند حجربنعدی و معقلبنقیس ریاحی برخاستند. آنها نیز مردم را سرزنش کردند و از آنان خواستند که امام (ع) را اطاعت کنند.
سرانجام گروهی گرد آمد که روشن بود از روی ایمان و اعتقاد جمع نشدهاند و غالباً آمادگی نبرد را ندارند. امام (ع) دوازده هزار نفر از آنان را برگزید و برای جلوگیری از پیشروی معاویه اعزام نمود و قرار بر این شد که خود آن حضرت با باقیماندۀ لشکر برای مقابلۀ اصلی و نهایی به آنان بپیوندند.
امام (ع) فرماندهی این دوازده هزار نفر را به عبیداللهبنعباس، پسر عموی امیرالمؤمنین (ع) سپرد و فرمود: «اگر برای عبیدالله حادثهای رخ داد، قیس بن سعد بن عباده فرمانده است و اگر برای قیس حادثهای پیش آمد، سعیدبنقیس همدانی فرماندهی کند». آن حضرت بسیار به عبیدالله تأکید نمود که در مقابل معاویه مقاوم باشد.
امام (ع) لشکر را اعزام کرد و خود با گروهی که فراهم شده بود به بیرون کوفه آمد و یکی از خویشاوندان خود را در کوفه گذاشت تا افراد دیگری که آماده میشوند به آن حضرت ملحق کند. امام (ع) بهسوی مدائن، پایتخت سابق ایران حرکت کرد. امام (ع) در ساباط که یکی از هفت شهر تشکیلدهندۀ مدائن بود، توقف کرد تا دیگر نیروها برسند.
خیانت عبیداللهبنعباس
عبیداللهبنعباس که پیش از امام (ع) راهی شده بود، با لشکر معاویه رودررو شد و نزاعی نیز بین آنان رخ داد، ولی چون شب فرا رسید، معاویه کسی را نزد عبیدالله فرستاد و به او وعده داد که چنانچه امام (ع) را رها کند و به او بپیوندد، یک میلیون درهم پاداش خواهد داشت. پانصد هزار درهم را نقداً دریافت خواهد کرد و پانصد هزار درهم را هنگام اشغال کوفه.
در این هنگام عبیداللهبنعباس خیانتی عظیم مرتکب شد و امام، عموزاده و بزرگ خود را رها کرد و حتی خون فرزندان و همسر خود را که پیش از این در غارت یمن بهدست عوامل معاویه ریخته شده بود، زیر پا گذاشت و به معاویه پیوست. صبح لشکریان میخواستند به او اقتدا کنند، ولی او را در خیمهاش نیافتند. قیسبنسعد که از خیانت عبیدالله آگاه شده بود، نماز را اقامه کرد و بعد از نماز در ضمن سخنانی از رفتارهای مشابهی که برادر و پدر او نسبت به پیامبر خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) داشتند گفت و به لشکریان هشدار داد که مبادا فرار او باعث تزلزل آنها شود. مردم هم خدا را بهخاطر کنارهگیری آن خائن سپاس گفتند.
قیسبنسعد با معاویه درگیر شد تا شب فرا رسید. معاویه این بار تصمیم گرفت قیس را تطمیع کند، ولی با پاسخ کوبندۀ او مواجه شد. معاویه پیک دیگری بهسوی قیس فرستاد و این بار نسبت به او گستاخی کرد، اما قیس نیز پاسخ معاویه را محکمتر از قبل داد؛ ازاینرو معاویه نتوانست وی را بهسوی خود بکشاند.
فتنهانگیزی خوارج
امام حسن (ع) در ساباط لشکریان را آماده میکرد، اما ملاحظه میفرمود که این لشکر بسیار ناهمگون است. بنا بر نقل شیخ مفید، لشکر امام مجتبی (ع) متشکل بود از عدهای اندک از شیعیان امیرالمؤمنین (ع)، گروههایی از مردم که با آن حضرت بهعنوان خلیفۀ پنجم بیعت کرده بودند، گروههایی که بهسبب اطاعت از رؤسای قبایل خود با امام (ع) همراه شده بودند، گروهی از خوارج که جنگ با معاویه را تحت هر پرچمی جایز میدانستند، و گروهی فرصتطلب و غنیمتجو که بهگمان پیروزی و کسب غنائم در لشکر امام (ع) جمع شده بودند.
امام حسن (ع) برای اینکه این لشکر ناهمگون را تصفیه کند و افرادی را که انگیزههای قویتری دارند پای کار نگه دارد، خطبهای خواند تا برای سپاهیان روشن شود که اگر با انگیزههای مادی یا بدون اعتقاد و باور به خلافت و امامت آن حضرت در اینجا حضور یافتهاند، کارشان به سرانجام نخواهد رسید.
در میان سخنان امام مجتبی (ع) گروهی که به نظر میرسد از خوارج بودند، سخنان آن حضرت را قطع کردند و گفتند: «حسن هم مانند پدرش کافر شده است».
مجروح شدن امام حسن (ع)
امام (ع) به ناچار سخنان خود را نیمهتمام رها کرد و به خیمۀ خود رفت. در این هنگام شورشیان به خیمۀ آن حضرت هجوم آوردند و هرچه در خیمه بود غارت کردند و عبای امام (ع) را کشیدند و حتی زیرانداز و سجادۀ ایشان را هم بردند. امام (ع) از خیمه بیرون آمد و سوار بر اسب شد. یکی از خوارج حاضر در آنجا خود را به ایشان رسانید و با خنجر ضربتی به ران آن حضرت زد که تا استخوان را شکافت.
امام (ع) بهسختی مجروح شد، اما در همین حال گردن ضارب را گرفت و فشار داد و هر دو بر زمین افتادند. چند نفر به یاری امام مجتبی (ع) آمدند و ضارب را از بین بردند و آن حضرت را به خانۀ سعدبنمسعود ثقفی که فرمانروای مدائن بود منتقل کردند تا مداوا نمایند.
۴. صلح امام حسن (ع)
دربارۀ عوامل زمینهساز صلح امام (ع) نقلهای گوناگونی وجود دارد. به نظر میرسد که مورّخان برای حذف این واقعۀ مهم و به فراموشی سپردن آن، در تاریخ دست بردهاند تا حقیقت ماجرا را پنهان کنند؛ زیرا این واقعه، سرآغاز تحولی بسیار شوم در تاریخ اسلام است. از این پس خلافت از مسیر معنوی خود خارج میشود و مردم هم دیگر در آن نقشی ندارند. از زمان حکومت معاویه است که خلافت به سلطنت موروثی تبدیل میشود و شرایط برای گسترش ستم در ممالک اسلامی بسیار مهیّا میگردد.
اما متأسفانه میبینیم که تاریخهای بسیار مفصل هم این واقعۀ مهم را بسیار مختصر مطرح کردهاند و بهسادگی از کنار آن گذشتهاند. افزون بر این، نقلها در این زمینه بسیار متفاوت است. براساس بررسیهای صورتگرفته پنج نقل دربارۀ علت صلح امام حسن (ع) و فروپاشی سپاه آن حضرت بیان شده که معتبرترین نقل همان است که پیش از این بیان شد؛ یعنی تلاش امام (ع) برای تصفیۀ سپاه و کارشکنی و فتنهانگیزی خوارج.
پس از این فتنه، جاسوسان معاویه اخبار سپاه امام (ع) و مجروح شدن آن حضرت را به اطلاع او رساندند. معاویه هم نامهای برای امام (ع) فرستاد و در ضمن آن گفت: «تو میخواهی با لشکری مقابل من بایستی که برخی از فرماندهانش به من نامه نوشتهاند و گفتهاند: تو مشخص کن که حسن را چگونه تحویل تو دهیم؛ زنده یا مرده! به صلاح توست که کنارهگیری کنی. هر شرطی هم که داشته باشی من خواهم پذیرفت و خلافت پس از من برای تو خواهد بود».
امام (ع) پس از دریافت نامۀ معاویه با اینکه بهشدت مجروح بود در جمع مردم و لشکریان از هم پاشیده حاضر شد و آنان را از شقاوتی که در انتظارشان است آگاه فرمود.
امام (ع) در این سخنان فرمود: «من بهتنهایی قادرم که خدای خود را عبادت کنم و میدانم که چگونه او را عبادت نمایم. اگر ایستادهام به خاطر شما است. معاویه ما را به چیزی فرا میخواند که خیر دنیا و آخرت در آن نیست. اگر پیشنهاد او را بپذیریم، میبینم که فرزندانتان برای نان و آبی که خدا برایتان مقدّر کرده، باید به در خانههای آنها بروند و آنان همین را هم دریغ میکنند.
پیغمبر خدا (ص) فرموده است: خلافت بر بنیامیه حرام است. اگر رضای خدا و مرگ باعزت را میطلبید، پیشنهاد معاویه را نادیده میگیریم و به مقابله با او میرویم؛ چراکه جز شمشیر نباید چیزی بین ما و او حاکم باشد. اما اگر دنیا و باقی ماندن در آن را ترجیح میدهید، پیشنهاد او را بپذیریم».
در این هنگام از جای جای لشکر فریاد برآمد: «دنیا و باقی ماندن در دنیا را میخواهیم».
پس از این بود که امام حسن (ع) پیشنهاد صلح را با شرایطی پذیرفت.
محتوای پیمان صلح
این موضوع نیز از مواردی است که در تاریخ مورد توجه قرار نگرفته و بهنظر میرسد که عامدانه قصد حذف آن وجود داشته است. اکنون حتی یک متن یا سند تاریخی وجود ندارد که دقیقاً محتوای این پیمان را مشخص کند، بلکه موارد گوناگونی در منابع مختلف بیان شده است. شیخ راضی آل یاسین در کتاب ارزشمند صلح امام حسن (ع) 2 با بررسی همۀ نقلها معتقد است که پیمان صلح مشتمل بر موارد زیر بوده و البته ممکن است نکات دیگری نیز در آن آمده باشد:
١. قدرت و حکومت (نه خلافت) به معاویه واگذار میشود، مشروط بر اینکه مطابق کتاب خدا، سنت پیغمبر (ص) و روش خلفای صالح عمل کند.
٢. معاویه حق ندارد عنوان امیرالمؤمنین را بر خود نهد و شهادتی نزد او اقامه شود. (این شرط بدین معنا بود که معاویه شایستگی خلافت ندارد، ولی با زور نظامی جلو آمده و فعلاً قدرت به او واگذار میشود. همچنین به این معناست که معاویه عادل و صالح نیست؛ بنابراین نباید نزد او اقامۀ شهادت شود.)
٣. معاویه حق سبّ و ناسزاگویی به امیرالمؤمنین (ع) را ندارد و نباید جز به نیکی از آن حضرت یاد کند.
۴. معاویه باید مردم را مشمول عفو عمومی نماید و آنان را بهخاطر همراهی با امیرالمؤمنین (ع) تعقیب نکند.
۵. معاویه نباید سوء قصدی به جان حسن و حسین (ع) داشته باشد.
۶. همۀ مردم باید در آزادی و آسایش باشند.
٧. معاویه حق تعیین جانشین ندارد و پس از مرگ او حاکمیت به حسن (ع) خواهد رسید و اگر او از دنیا رفته بود، به حسین (ع) میرسد و درهرحال، معاویه حق ندارد برای خود جانشینی تعیین کند.
٨. معاویه باید سالی دو میلیون درهم در اختیار امام مجتبی (ع) قرار دهد تا در بین خانوادۀ شهدای در رکاب امیرالمؤمنین (ع) توزیع و تقسیم بشود.
در بسیاری از منابع آمده که امام (ع) از معاویه تعهد گرفت که بیتالمال کوفه که دارایی آن به پنج میلیون درهم میرسیده، در اختیار آن حضرت باشد و آن دو میلیون درهم نیز باید از خراج شهر دارابجرد تأمین شود. برخی از پژوهشگران این نکته را زیر سؤال میبرند؛ زیرا اولاً امام (ع) مانند پدر بزرگوار خود هر هفته بیتالمال را کاملاً تقسیم میکرد و اینکه پنج میلیون درهم در آنجا ذخیره شده باشد، با سیرۀ آن حضرت مطابقت نمیکند؛ ثانیاً بیتالمال کوفه در اختیار امام (ع) بود و لزومی نداشت که بخواهند اجازۀ آن را از معاویه بگیرند.
ممکن است این مطلب را دشمنان اهلبیت (ع) جعل کرده باشند تا بگویند امام درحقیقت پولی میگیرد و قدرت را واگذار میکند.
صلح امام نجاتبخش اسلام
معاویه از زمان خلیفۀ دوم به حاکمیت شام رسید و در زمان خلیفۀ سوم جایگاهش بیش از پیش تثبیت شد. او مدتی طولانی شامات را در اختیار داشت و مردم آنجا را مطابق میل خود پرورش داده بود. از زمان خلیفۀ دوم با فتوحاتی که صورت گرفت، اوضاع مردم پیشرفت کرد و آنان بیشتر ترجیح میدادند که کسی بر آنان حاکم باشد که موقعیت مادی آنان را تقویت کند. آنان با کوتهبینی، معاویه را بر امیرالمؤمنین و امام حسن (ع) ترجیح میدادند. از سوی دیگر، معاویه ظواهری را رعایت میکرد و با اینکه از طلقا بود، بهظاهر اسلام آورده بود و از کاتبان وحی به شمار میآمد؛ پس جایی هم برای ظاهرسازی داشت.
این عوامل در کنار یکدیگر جمع شده بود و جایگاه معاویه را در نزد مردم دنیاطلب تثبیت میکرد. معاویه نیز از این وضعیت آگاه بود و سعی میکرد از این عوامل برای نابودی اسلام استفاده کند. او برای رسیدن به هدف خود میخواست در مقابله با امام مجتبی (ع) خود را صلحطلب جلوه دهد؛ ازاینرو پیشنهاد صلح داد و گمان میکرد که امام (ع) پیشنهاد او را نخواهد پذیرفت؛ زیرا آن حضرت بر حق است و پدرش امیرالمؤمنین (ع) نیز حاضر نبود حتی برای یک ساعت فرماندهی او بر شامات را قبول کند. معاویه گمان میکرد با این کار میتواند چهرۀ امام حسن (ع) را تخریب کند و بگوید ما قصد خونریزی نداشتیم و میخواستیم با هر شرطی که امام (ع) معین میکند صلح کنیم، اما او خود نپذیرفت و کار را به اینجا کشانید.
معاویه با لشکر سستپیمان امام (ع) نیز بهخوبی آشنا بود و میدانست که اگر جنگ ادامه یابد، همین لشکریان، با امام (ع) مقابله میکنند و او را به شهادت میرسانند. در این صورت بهسادگی گناه را بر گردن خود آن حضرت میانداخت و میگفت: من صلح را پیشنهاد کردم، ولی امام مجتبی (ع) خودش نپذیرفت.
میتوان گفت در این شرایط اگر به امام حسن (ع) آسیبی میرسید، امام حسین (ع) نیز از گزند دشمنان در امان نمیماند؛ زیرا او نیز همپای برادر بود و به دفاع از او برمیخواست.
معاویه در پی نابودی کامل اسلام
معاویه با ملاحظۀ این وضعیت، شرایط را برای نابودی کامل امامت و اسلام اصیل مهیّا میدید، ولی امام مجتبی (ع) با پذیرش صلح، معادلات معاویه را بر هم ریخت و نشان داد که اگر او اهل صلح بود، هرگز به عراق لشکرکشی نمیکرد. صلح آن حضرت هرچند تلخ و اندوهبار بود، ولی بار دیگر اسلام حقیقی را از نابودی کامل نجات داد. این صلح چهرۀ تزویرگرانۀ معاویه را نیز آشکار ساخت؛ چراکه او بسیار زود همۀ بندهای این صلحنامه را زیر پا نهاد و با این کار نشان داد که برای رسیدن به قدرت، از هیچ امر ناپسندی ابا ندارد.
ممکن است این گفته که معاویه درپی نابودی کامل اسلام بود، در نظر برخی جملهای اغراقآمیز بهنظر برسد؛ بنابراین مناسب است به روایتی تاریخی در این زمینه اشاره شود.
مغیرةبنشعبه از سوی معاویه فرمانروای کوفه بود. پسر او نقل میکند که روزی پدرم را دیدم که با حالی دگرگون آمد. علت را از او پرسیدم. گفت: «من از نزد پستترین مردم آمدم. من در خلوت خود با معاویه به او گفتم: تو به هرچه میخواستی رسیدی. اکنون بد نیست که به عدالت و خوبی رفتار کنی و نسبت به بنیهاشم رسیدگی نمایی و صلۀ رحم کنی؛ زیرا امروز دیگر آنان چیزی ندارند که تو بخواهی از آن هراس داشته باشی. اما معاویه به من گفت: دورباد که من چنین کنم! آن مرد که از قبیلۀ تیم بود به حکومت رسید و عدالت ورزید و کرد آنچه کرد. به خدا سوگند که وقتی از دنیا رفت یادش هم از بین رفت؛ مگر در این حد که یکی تنها نامی از او ببرد و بگوید «ابوبکر».
پس از او آن کس که اهل قبیلۀ عدی بود به قدرت رسید و تلاشها کرد. به خدا سوگند به محض مردنش یادش هم از بین رفت؛ مگر در این حد که کسی تنها نامی از او ببرد و بگوید «عمر». پس از او هم برادرمان عثمان به حکومت رسید که مانندی در نسب نداشت. او هم کار خود را کرد و مردم هم با او چنان کردند. به خدا سوگند که به محض مردنش، هم یادش از بین رفت و هم آنچه مردم با او کردند. اما آن کس که از بنیهاشم است هر روز پنج مرتبه نامش فریاد زده میشود که «أشهد ان محمداً رسول الله». با این وضعیت دیگر چه میتوان کرد؟ نه! تو را مادر مباد! هرگز چنان که تو میگویی رفتار نخواهم کرد! هرگز چنان نخواهم کرد، مگر اینکه نام او را کاملاً دفن کنم!». 3
معاویه پس از صلح وارد کوفه شد و خطبه خواند و به کوفیان گفت: «هر شرطی که کردم زیر پا میگذارم» 4. همچنین گفت: «من با شما نجنگیدم تا نماز و روزه و حج بهجا آورید، بلکه خواستم که بر شما حکمرانی کنم». 5
آری او درپی هدم اساس اسلام بود و تنها میخواست بر تخت قدرت تکیه زند. امام مجتبی (ع) با پذیرش صلح، چهرۀ واقعی معاویه را به مسلمانان نشان داد و اگرچه حکومت و قدرت از دست رفت، ولی توطئۀ نابودی اسلام خنثی شد. البته از این پس دیگر رهبری عالم اسلام و ارائۀ خط اصیل هدایت، آشکارا ممکن نبود، ولی بههرحال اصلِ اسلام حقیقی زنده ماند و مخفیانه پیش رفت و تا امروز ادامه یافت.
۵. شهادت امام حسن (ع)
پیمان صلح در سال ۴١ هجری بسته شد و از این پس امام (ع) به مدینه رفت و تا پایان عمر شریفش در مدینه ماند.
دوران اقامت در مدینه، دوران سختی برای امام (ع) بود؛ زیرا آن حضرت میدید که معاویه شروط صلحنامه را زیر پا گذاشته است. معاویه پس از رسیدن به قدرت، خلافت را تبدیل به سلطنت موروثی کرد و بازار جعل حدیث در زمان او گرم شد. او کسانی را مأمور جعل حدیث دربارۀ فضایل عثمان کرد و چون بازار این موضوع اشباع شد، از محدّثان دروغین خواست که برای خلفای دیگر نیز حدیث جعل کنند. در این دوره، اسرائیلیات (کلمات یهودیان و مسیحیان) هم بهطور گستردهای در جامعۀ اسلامی رواج پیدا کرد و اسلام را از جنبۀ سیاسی و اعتقادی دگرگون ساخت.
معاویه با نزدیک شدن به سالهای آخر عمرش میخواست هدف شوم خود را برای محو اساس اسلام به سرانجام برساند و برای رسیدن به این مقصود تصمیم داشت قدرت را به فرزند فاسدش، یزید منتقل کند. او وجود مقدس امام حسن (ع) را مانع بزرگی بر سر راه خود میدید؛ ازاینرو تصمیم به قتل آن حضرت گرفت. او به جعده دختر اشعث که همسر امام مجتبی (ع) بود وعده داد که اگر آن حضرت را مسموم کند، مالی فراوان به او میدهد و وی را به همسری یزید درمیآورد. جعده نیز به طمع رسیدن به امیال خود، امام (ع) را مسموم کرد و به شهادت رساند.
دربارۀ تاریخ شهادت آن حضرت اختلافاتی وجود دارد؛ سال ۴٩، ۵٠ و ۵١ در این درباره ذکر شده و حتی غیر از این اقوال را نیز میتوان در منابع یافت، اما به نظر میرسد که قول صحیح، سال ۵٠ است. دربارۀ روز شهادت آن حضرت نیز هفتم و بیست و هشتم صفر در روایات آمده است.
پی نوشت ها
- عبیدالله بن عمر بن خطاب، فرزند فاسق خلیفۀ دوم بود که پس از قتل پدرش، میخواست ایرانیان مدینه را برای انتقامگیری بکشد و به همین انگیزه، هرمزان را که از سرداران ساسانی بود و پس از اسارتش در مدینه اسلام آورده بود، بهناحق گشت. پس از این ماجرا، امیرالمؤمنین (ع) خواستار قصاص عبیدالله شد، ولی عثمان حاضر به اجرای قصاص نشد.
- این کتاب با ترجمۀ رهبر معظم انقلاب دامتبرکاته و با عنوان «صلح امام حسن (ع) پرشکوهترین نرمش قهرمانانۀ تاریخ» به چاپ رسیده است.
- مروج الذهب، ج٣، ص۴۵۴؛ بحارالانوار، ج٣٣، ص١۶٩.
- البدء و التاریخ، ج۵، ص٢٣٧.
- البدایة و النهایة، ج٨، ص١٣١.
عالی انشالله استاد دوانی با اهل بیت محشور بشن
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم
مقاله های استاد دوانی بسیار خواندنی هستند و شالوده چندین کتاب در یک نگاه….اجرشما و گروه ایمانور نور با 14 معصوم (ع)
از لطف شما سپاسگزاریم