فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 چکیده
- 2 ولادت امام رضا (ع)
- 3 مادر امام رضا (ع)
- 4 امامت امام رضا (ع)
- 5 امین جانشین هارون الرشید
- 6 پیدایش فرقه واقفیه
- 7 نبرد قدرت بین امین و مأمون
- 8 بهره از علم امام رضا (ع)
- 9 خلافت مأمون عباسی
- 10 سرکوب قیام علویان
- 11 فراخواندن امام (ع) به مرو
- 12 تحمیل ولایت عهدی بر امام رضا (ع)
- 13 تجلی عظمت امام علی بن موسی الرضا (ع)
- 14 برکات حضور امام رضا در ایران
- 15 شهادت امام رضا (ع)
تاریخ زندگی امام رضا (ع) نکات آموزندهای دارد. با حضور امام رضا (ع) به ایران برکات فراوانی به این سرزمین وارد شد. حضور فرزندان ائمه (ع) سبب آشنایی بیشتر مردم با مکتب اهلبیت (ع) گردید و به مرور زمان این کشور به قطب اصلی مذهب تشیع تبدیل شد. لذا بررسی تاریخ زندگی امام علی بن موسی الرضا (ع) اهمیت ویژهای پیدا میکند. از جمله نکات مهمی که در این مقاله به آن میپردازیم عبارتند از:
- پیدایش فرقه واقفیه و شیوه برخورد امام با آنها.
- جلسات مناظره امام رضا (ع) با علمای ادیان مختلف.
- علت اصرار مأمون به ولی عهدی امام رضا (ع).
- چرا ابتدا امام (ع) از قبول ولایت عهدی به شدت امتناع نمودند؟
- چرا امام رضا (ع) در نهایت ولایت عهدی را پذیرفتند؟
- نمونههایی از شکوه علمی و معنوی امام رضا (ع).
- بررسی برخی برکات حضور امام رضا و فرزندان ائمه (ع) در ایران.
در این مقاله ضمن بررسی تاریخ سیاسی زندگی امام رضا (ع) نکات بالا را تبیین مینماییم. ابتدا چکیدهای از مطالب را مشاهده میفرمایید:
چکیده
ولادت امام رضا (ع)
امام علی بن موسی الرضا (ع) در یازدهم شوال سال 148، یعنی دو هفته پس از شهادت امام صادق (ع) در مدینه چشم به جهان گشود.
مادر امام رضا (ع)
مادر آن حضرت کنیزی پاک و پرهیزکار بود که با نامهای مختلفی همچون «نجمه» از او یاد شده است. روایت شده که امام صادق (ع) به فرزند گرامی خود امام کاظم (ع) میفرمود: «عالم آل محمد (ص) در صُلب تو است و ای کاش او را میدیدم». امام صادق (ع) آرزو داشت که نوۀ بزرگوار خود را ببیند، ولی با جنایت منصور عباسی و به شهادت رسیدن امام صادق (ع) این آرزو محقق نشد.
امامت امام رضا (ع)
امام رضا (ع) پس از شهادت پدر و در دوران پر از خفقان هارون الرشید به امامت رسید. آن حضرت در این هنگام سی و پنج سال داشت. البته میتوان گفت که امامت آن حضرت بهطور غیر رسمی از هنگام به زندان افتادن حضرت موسیبنجعفر (ع) آغاز شد؛ زیرا پس از زندانی شدن آن حضرت، ارتباط ایشان با خاندان و اصحاب کاملاً قطع شد و در این هنگام، امام رضا (ع) به امور شیعیان میپرداخت و پاسخ پرسشهایشان را بیان میفرمود.
دوران امامت امام رضا (ع) تقریباً بیست سال بود. در این مدت امام (ع) با سه خلیفۀ ستمکار عباسی معاصر بود که بیشترین مدت، مربوط به هارون است. آن حضرت ده سال از دورۀ امامت خود را در زمان هارون سپری نمود.
امین جانشین هارون الرشید
هارون در سال ١٩٣ به هلاکت رسید و فرزندش امین به جای او نشست. امین فردی متزلزل، فاسد و عیّاش بود؛ ازاینرو اوضاع در دوران خلافت پنجسالۀ او، آشفته شد و جنگ او با برادرش مأمون، این آشفتگی را بیشتر کرد.
هارون در دوران خلافت خود ابتدا برای امین که مادر او عرب بود بهعنوان جانشین خود از مردم بیعت گرفت و بعد برای مأمون که مادر او ایرانی بود بهعنوان خلیفۀ بعد از امین. سپس برای پسر دیگر خود قاسم نیز بهعنوان سومین جانشین بیعت گرفت، ولی به مأمون اختیار داد که اگر خواست، فرزند خودش را بهجای قاسم خلیفه کند.
پیدایش فرقه واقفیه
در آغاز امامت امام رضا (ع) پدیدهای ظهور پیدا میکند که در بین اصحاب ائمه (ع) سابقه نداشته است. بعضی از اصحاب سرشناس و بزرگان یاران امام کاظم (ع) که از سوی آن حضرت وکالت داشتند و مأمور بودند که به مسائل فقهی و مشکلات دینی شیعیان در نقاط مختلف جهان اسلام رسیدگی نمایند و خمس و وجوهات آنها را برای امام (ع) بیاورند، مرتکب خیانت شدند. آنان دیدند که امام کاظم (ع) به زندان افتاده و مشخص نیست که چه زمانی از زندان آزاد شود.
در این هنگام، بهخاطر موقعیتی که داشتند وسوسه شدند؛ زیرا مبالغ هنگفتی نزد آنان به امانت سپرده شده بود که باید به امام معصوم تحویل میدادند. آنان وقتی خبر شهادت امام کاظم (ع) را شنیدند، برای اینکه این اموال را به امام بعدی، یعنی حضرت علیبنموسی (ع) تحویل ندهند، شهادت امام کاظم (ع) را انکار کردند و فرقهای با نام «واقفیه» پدید آوردند.
پیروان این فرقه، در امامت امام کاظم (ع) توقف کردند. سرشناسترین افراد واقفیه، علیبنحمزۀ بطائنی و زیاد قندی هستند. آنان در مجموع، صد هزار دینار طلا از وجوهات شیعیان در اختیار داشتند که با آنها املاکی تهیه کرده بودند و حاضر نشدند که این اموال و املاک را به امام رضا (ع) تحویل دهند.
واقفیه شعبههایی نیز داشت. عدهای از آنان معتقد بودند که امام کاظم (ع) رحلت نکرده، بلکه غیبتی همچون غیبت موسیبنعمران در میان قوم خود دارد. گروهی دیگر گفتند که امام (ع) به مرگ طبیعی از دنیا رفته و خداوند او را به آسمان برده و هرگاه اراده کند باز خواهد گشت. دستۀ سوم گفتند که امام کاظم (ع) زنده و غایب است و او همان مهدی موعود است که هرگاه خدا اراده کند، ظهور خواهد نمود. گروهی هم ادعا کردند که ما نمیدانیم که آن حضرت زنده است یا از دنیا رفته، ولی میدانیم که او مهدی امّت است.
گروهی از واقفیه «بشیریّه» نام گرفتند. آنان پیروان شخصی به نام محمدبنبشیر بودند. او میگفت: «امام کاظم (ع) از دنیا نرفته. او مهدی است و هنگام غیبت، مرا وصی خود قرار داده و علوم و معارفی را که برای هدایت مردم لازم است به من سپرده». این فرد و پیروان او گستاخی را به جایی رسانده بودند که امام رضا (ع) و امامان بعد از آن حضرت را انکار کرده، میگفتند: آنها از نسل واقعی امام کاظم (ع) نیستند. و حکم به تکفیر آن ذوات مقدس داده بودند و معتقد بودند که هر کس قائل به امامت آنها باشد، جان و مالش حلال است.
امام رضا (ع) برای خواباندن این فتنه، با سرکردگان واقفیه، مانند علیبنحمزه، زیاد قندی، ابنسرّاج و ابنمکّاری مناظراتی کرد و آنان را محکوم نمود. همین مناظرات، عظمت امام (ع) را برای مردم بهخوبی نمایان ساخت و عدهای از واقفیها را از گمراهی نجات داد.
رفتهرفته امام رضا (ع) در میان عموم مردم، حتی اهلسنت، چنان عظمتی یافت که او را بهعنوان برجستهترین شخصیت علمی و باتقواترین و پاکترین مردم زمان دانستند و معتقد شدند که او زاهدترین فرد و وارث علوم جدش رسول خدا (ص) است.
نبرد قدرت بین امین و مأمون
چیزی از آغاز حکومت امین نگذشته بود که تلاش کرد مأمون را ـ که در زمان پدر، فرمانروای بخش شرقی عالم اسلام شده بود و در مرو، مرکز خراسان بزرگ آن زمان ساکن بود ـ از ولایتعهدی عزل کند و برای فرزند خود بهعنوان خلیفۀ آینده بیعت بگیرد. مأمون این کار را برنمیتابید و آن را خیانت به خود میدانست؛ ازاینرو در برابر حکم برادر خود ایستاد.
امین برای سرکوبی مأمون لشکری اعزام کرد، ولی افراد او شکست خوردند و سردار مأمون، طاهر ذوالیَمینَین، در قلمرو امین پیشروی کرد. او یک به یک مناطق تحت امر خلیفۀ عباسی را تصرف میکرد و پیش میرفت.
بهره از علم امام رضا (ع)
درگیری اين دو برادر حدود پنج سال طول كشيد. اين پنج سال فرصت مناسبی برای امام رضا (ع) ايجاد كرد.
امام رضا (ع) به ابا صَلت هروی میفرماید: «زمانی كه من در مدينه بودم، بعد از ظهر به مسجد پيغمبر (ص) میآمدم و تا غروب در آنجا حضور داشتم. انبوه علمای عامّه گرد من جمع میشدند و مسائل و مشكلات بزرگ و پيچيدۀ فقهی خود را از من میپرسيدند و پاسخشان را بیان میکردم».
امام رضا (ع) با بهرهگيری از شرايط، حتی سفرهایی علمی به دو شهر مهمّ آن دوره، يعنی بصره و كوفه داشت. بصره پايگاه مخالفان و معاندان اهلبيت بود و مردمش به ناصبیگری معروف بودند، اما امام رضا (ع) پيشاپيش کسی را به بصره فرستاد تا به علمای برجستۀ آنجا خبر دهد که علیبنموسی (ع) میخواهد برای مباحث علمی به شهر بصره بیاید. آنها نیز خود را آماده كردند.
امام رضا (ع) به بصره رفت و در ديدارها و مناظرات خود با دانشمندان آن منطقه، مباحث بسیار عالی و مهمی را مطرح فرمود و پاسخ همۀ پرسشهای آنان را بیان کرد و سربلند و پيروز از اين مناظرات بيرون آمده، به كوفه رفت. كوفه پايگاه تشيع بود و به حبّ اهلبيت (ع) شهرت داشت. در آنجا استقبال گرمی از امام رضا (ع) شد و شيعه و سنی از دریای بیکران علوم آن حضرت بهره بردند.
خلافت مأمون عباسی
سرانجام امين در جنگ قدرت شکست خورد و کشته شد و سرش را برای مأمون به مرو فرستادند. كشته شدن امين و از بين رفتن خليفه به چنين شيوهای، برای مأمون هزينههايی دربرداشت. اهلسنت كه اکثریت جامعه را تشكيل میدادند مشروعيت خلافت مأمون را زير سؤال برده بودند. از سوی دیگر، بنیعباس با قتل امين میدیدند که مأمون که زادۀ مادری ایرانی است، به پایگاه خلافت عباسی در بغداد صدمه زده است؛ ازینرو آنان نیز از مأمون رویگردان شده بودند.
سرکوب قیام علویان
در چنین وضعیت ناآرامی، علویان انقلابی و ناراضی هم علیه دستگاه خلافت قیام و شورش میكنند. یكی از فرماندهان برجستۀ عبّاسیان به نام ابوالسّرایا، سَریبنمنصور شیبانی به علویان پیوست. او با تجربۀ نظامی بالا علویان را یاری کرد و آنان توانستند بر كوفه و بخشهای مهمّی از عراق سیطره پیدا كنند.
مأمون از حسنبنسهل، فرمانروای ایرانی بغداد خواست كه این قیام را در هم بكوبد، اما آنها در چند نوبت قوای حسنبنسهل را شكست دادند و بر بخش عظیمی از عراق امروز و مناطق غربی ایران، بهخصوص خوزستان و نیز سراسر حجاز و یمن دست یافتند. برخی از برادران امام رضا (ع) نیز بهعنوان فرمانروایان مناطق مهمّ فتحشده تعیین شدند؛ ازجمله در بصره، اهواز، مكه، مدینه و یمن. فرزندان امام کاظم (ع) در این مناطق فرمانروایی میکردند. این قیام نیمی از قلمرو مأمون را از او گرفته بود.
مأمون با امكاناتی كه برای حسنبنسهل فرستاد و سرداران بزرگی که روانه كرد، بالأخره توانست این قیام را شكست دهد. ابو السرایا كشته شد و بعضی از علویان برجستهای كه در این قیام حضور داشتند دستگیر شدند. اما مأمون بهخاطر زیرکی خود، آنها را اعدام نكرد. یکی از برجستهترین افراد این قیامها، زیدبنموسی، برادر امام رضا (ع) بود. او در زمان حاکمیت خود، جماعت بسیاری از عباسیان و هواداران آنها را كشته و خانههایشان را آتش زده بود. مأمون زید را هم نکشت و بهخاطر آزادی او، بر امام رضا (ع) منت گذاشت و این کار خود را به رخ آن حضرت کشید.
فراخواندن امام (ع) به مرو
مأمون از سال 198 تا سال 200 گرفتار فرازونشیبهای قیام علویان و سرکوب آنان بود. او پس از آنکه قلمرو خود را از مخالفان پاک کرد، متوجه امام رضا (ع) شد و آن حضرت را به مرو فراخواند. بهطور کلی از زمان امام کاظم (ع) تا امام عسکری (ع) همۀ ائمه، تحت نظارت شدید خلفای عباسی بودند و درواقع زندانی آنان بهشمار میرفتند.
هارون امام كاظم (ع) را در حدود چهار سال، یعنی از سال 179 تا 183 در زندانی مخوف حبس کرد و سرانجام هم آن حضرت را به شهادت رسانید. مأمون نیز روش پدر خود را دنبال کرد، اما این کار را با نوعی سیاست انجام داد. وی در پوشش حرمت گذاشتن به امام (ع)، ایشان را به پایتخت خود فراخواند و پیشنهاد ولایتعهدی به آن حضرت داد، ولی هدفش همان محصور کردن و نظارت شدید بر امام (ع) بود.
اما علت این برخورد خلفای عباسی چه بود؟ میتوان گفت که با پایهریزیهایی که در زمان امام باقر و امام صادق (ع) انجام شد، از زمان امامت امام کاظم (ع) به بعد، شیعه را بهعنوان مذهبی رسمی در جهان اسلام میشناختند. این مذهب در عرصههای فقه، اعتقادات، اخلاق و معارف گوناگون کاملاً از فرقههای دیگر متمایز شده بود و چون محتوای آن، قابل مقایسه با این فرقهها نبود، روزبهروز گسترش مییافت. همانطور که اشاره شد، امام کاظم (ع) در دورترین نقاط عالم اسلام وکلایی معین فرموده بود و این نشان از گسترش پیروان اهلبیت (ع) در این مناطق داشت. پس از شهادت آن حضرت، این میراث به امام رضا (ع) رسید و ایشان نیز این وكیلها را در نقاط مختلف عالم اسلام مدیریت و هدایت میفرمود.
خلفای ستمگر عباسی میدانستند که شناخته شدن بیشتر امامان معصوم (ع) در جامعۀ اسلامی به سقوط حاکمیت غاصبانۀ آنان میانجامد؛ ازاینرو بهشدت ائمه (ع) را در تنگنا قرار میدادند.
مأمون برای رسیدن به این هدف بود که امام رضا (ع) را به پایتخت حکومت خود، یعنی مرو، فراخواند. امام رضا (ع) نیز چارهای جز پذیرش این دعوت اجباری نداشت و به این سفر تن داد.
امام رضا (ع) در سال ٢٠٠ یا ٢٠١ مجبور به ترک مدینه شد و بهسوی مرو حرکت کرد. مسیر آن حضرت برای رسیدن به مرو، مورد اختلاف پژوهشگران است. نقل شده که مأمون به فرستادگان خود دستور داده بود كه آن حضرت را از شهرهای شیعهنشین، بهویژه كوفه و قم عبور ندهند. به همین خاطر به نظر میرسد که نقلهایی که دربارۀ عبور امام (ع) از کوفه و قم آمده، صحیح نباشد و قول مورد قبول این است که ایشان را از مدینه به بصره آوردند و از بصره به خوزستان ایران. آن حضرت در این منطقه از اَرجان یا ارَّجان (بهبهان كنونی) و اهواز عبور كرد و سپس بهسوی ابركوه یا ابرقو كه امروزه در استان یزد قرار داد، حرکت نمود. سپس وارد شهر یزد شد و از آنجا به طبس و نیشابور و سرخس رفت و سرانجام به مرو رسید.
امام رضا (ع) در طول این مسیر، تحت نظر عاملان حکومت بود، ولی به هر منطقهای که میرسید با استقبال گستردۀ مردم مواجه میشد. در این باره آنچه بیش از همه در تاریخ ماندگار شده، حضور آن حضرت در نیشابور است؛ زیرا در آن زمان، نيشابور پس از بغداد مهمترين مركز حديثی اهلسنت بهشمار میرفت. در این شهر بسیاری از عالمان و راويان سنی گرد هم آمده بودند و دانشهای خود را در این منطقه افزایش میدادند و به نقاط دیگر منتقل میکردند.
آنان که آوازۀ امام رضا (ع) را شنیده بودند و از فضل این فرزند رسول خدا (ص) خبر داشتند، در انتظار ورود امام (ع) به نیشابور بودند. اهل شهر استقبال با شکوهی از امام (ع) کردند و چون محدّثان بسیاری در آنجا بودند، دوست داشتند حدیثی از رسول خدا (ص) از زبان فرزند آن حضرت بشنوند. آنان در انتظار بودند، ولی دیدند که امام (ع) بدون آنکه روایتی برای ایشان نقل کند، در حال خروج از نیشابور است. بدین خاطر به آن حضرت عرض کردند: «ای فرزند رسول خدا (ص)، از میان ما میروی، بدون اینکه روایتی برایمان نقل کنی که بتوانیم از آن بهره ببریم؟». امام (ع) نیز دعوت آنان را اجابت کرد.
آن حضرت میدانست که آنان سنیمذهب هستند؛ ازاینرو روایت را مستقیماً از زبان مبارک خود مطرح نکرد، بلکه سلسلۀ راویان را یک به یک تا رسول خدا (ص) بیان کرد. شيعه هرگز از امام معصوم نمیپرسد که سند شما برای این روایت چیست؛ زیرا قول ائمۀ اطهار (ع) را حجت میداند، اما اهلسنت چنین شناختی نسبت به جایگاه امامت ندارند.
ازاینرو امام رضا (ع) درحالیکه در کجاوۀ خویش نشسته بود و آمادۀ حرکت بود، سر خود را از کجاوه بیرون آورد و فرمود: «از پدرم موسیبنجعفر شنیدم و او از پدرش جعفربنمحمد و او از پدرش محمدبنعلی و او از پدرش علیبنحسین و او از پدرش حسینبنعلی و او از پدرش امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب و او از رسول خدا (ص) و او از جبرئیل که خدای متعال میفرماید: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» («لا اله الا الله» دژ استوار من است و هر کس که وارد دژ من شود، از عذاب من در امان است). مرکب امام رضا (ع) پس از این جمله به راه افتاد و امام (ع) در همین حال با صدای بلند ندا داد که: «اما این امر شروطی دارد و من از شروط آن هستم». 1
مقصود آن حضرت این بود که ورود به حصن توحید موجب حفظ شدن از عذاب الهی است، ولی تنها از طریق ولایت اهلبیت (ع) است که میتوان به توحید واقعی دست یافت و رستگار شد.
تحمیل ولایت عهدی بر امام رضا (ع)
وقتی امام (ع) به مرو رسید، مأمون با آن حضرت دیدار کرد و ایشان را احترام نمود. او در این دیدار اصرار کرد که من از خلافت کنارهگیری میکنم و شما خلافت و رهبری امت اسلامی را بپذیرید. امام بهشدّت امتناع نمود و به این پیشنهاد راضی نشد؛ زیرا میدانست که مأمون این پیشنهاد را از روی اعتقاد به امامت مطرح نمیکند و او بهخاطر رسیدن به همین خلافت بود که برادرش را کشت و سرش را از تن جدا کرد و مردم را واداشت که بیایند و بر سر بریدۀ او لعن و نفرین کنند.
روشن است که چنین کسی خلافت را تقدیم امام (ع) نخواهد کرد. مأمون میخواست با این کار، به جامعۀ اسلامی چنین القا کند که اگر اهلبیت (ع) زاهد و بیرغبت به دنیا هستند، به این خاطر است که دنیا به آنان روی نیاورده، ولی اگر به آنها میدان داده شود، دنیا را رد نمیکنند. امام رضا (ع) از نیت مأمون باخبر بود؛ ازاینرو فریفتۀ او نشد و پیشنهادش را نپذیرفت.
مأمون که دید آن حضرت پیشنهاد خلافت را بههیچوجه نمیپذیرد، گفت: «باید ولایتعهدی مرا بپذیرید». امام (ع) فرمود: «کسی را ولیعهد میکنند که از حاکم اصلی، سالها کوچکتر باشد و من سالها بزرگتر از تو هستم. من در حیات تو از دنیا میروم و کشته خواهم شد. قاتل خود را هم میشناسم».
مأمون گفت: «چه کسی جرأت میکند که با بودن من، شما را از میان بردارد؟». امام (ع) فرمود: «من نام او را هم میدانم و هرچه اصرار کنی نخواهم گفت». مأمون تهدید کرد که اگر ولایتعهدی را نپذیرید، با روش دیگری برخورد میکنم. درواقع امام (ع) را تهدید جانی نمود.
امام رضا (ع) در این شرایط چارهای نداشت جز اینکه پیشنهاد مأمون را بپذیرد؛ ازاینرو فرمود: «قبول میکنم؛ به این شرط که در هیچ امر حکومتی دخالت نداشته باشم و هیچ کس را عزل یا نصب نکنم. فقط مورد مشاوره قرار بگیرم». مأمون هم پذیرفت.
در اینجا مناسب است که علتهای پیشنهاد ولایت عهدی به امام (ع) و انگیزههای مأمون از این کار را بررسی کنیم. چنانکه پیش از این بیان شد، مأمون مشروعیت خود را بهعنوان خلیفه، در میان اهلسنت در خطر میدید و خاندان عباسی نیز از او آزردهخاطر بودند و او را قبول نداشتند. از سوی دیگر، علویان نیز به خروش آمده بودند و مردم نیز حمایتشان میکردند و بسیاری از قلمرو مأمون را هم تصرف کرده بودند.
در چنین شرایطی، مأمون ورود امام (ع) به دستگاه خلافت را برطرفکنندۀ همۀ این مشکلات میدانست. مأمون بهخوبی میدانست که امام رضا (ع) در جامعۀ اسلامی بسیار محبوب است و این محبوبیت در طول مسیر حرکت بهسوی مرو، بیش از پیش نمایان شده بود. بنابراین میخواست به کسانی که مشروعیت او را زیر سؤال میبردند بگوید که اگر خلافت من اشکالی داشت، فرزند پاک رسول خدا (ص) با من همکاری نمیکرد.
مأمون با این کار عباسیان را نیز تهدید کرد که اگر با او ناسازگاری کنند، خلافت را از میان ایشان بیرون میآورد و به رقیبان علوی آنان خواهد سپرد. از سوی دیگر علویان را هم از قیام و انقلاب باز میداشت؛ زیرا آنان باوجود حضور اولین شخصیت علوی، بهعنوان ولیعهد، بهانهای برای قیام نداشتند.
علاوه بر اینها، یکی دیگر از انگیزههای مهم مأمون از این کار این بود که ارتباط امام رضا (ع) را با عموم افراد جامعه قطع کند و آن حضرت را کاملاً تحت نظر داشته باشد.
امام رضا (ع) نیز چارهای جز پذیرش ولایتعهدی نداشت، ولی شرطی که معین فرمود، برای افراد فهیم و برخوردار از هوش سیاسی روشن میکرد که آن حضرت به این جایگاه دلبستگی ندارد، بلکه آن را نمیخواهد و اگر چنین نبود، مسئولیت اجرایی خود را بهطور کامل لغو نمیفرمود.
مأمون مراسمی ترتیب داد و ولایتعهدی امام (ع) را جشن گرفت و به نام امام (ع) سکه ضرب کرد و در سراسر عالم اسلام منتشر نمود. امام رضا (ع) تنها امامی بود که در خطبههای نمازها بعد از حمد خدا و ستایش پیغمبر (ص) و دعا برای خلیفه، برای او بهعنوان ولیعهد حمد و ثنا گفته میشد.
تجلی عظمت امام علی بن موسی الرضا (ع)
در ادامه دو مورد از جلوه های عظمت وجودی امام رضا (ع) را بررسی میکنیم:
١. شکوه علمی امام رضا (ع)
مأمون برای صدمه زدن به امام رضا (ع) و جلوگیری از افزایش محبوبیت آن حضرت، ایشان را به مرو خواند، اما همین کار موجب شناخته شدن بیشتر و گسترش محبوبیت امام (ع) شد.
مأمون به علوم متداول آن زمان، علاقۀ بسیار داشت و در بین خلفا، از همه دانشمندتر بود. نقل است که روزهای سهشنبه در کاخ خود محافل علمی برای بحث و مناظره تشکیل میداد و خودش هم در آن محافل حضور پیدا میکرد و گاهی وارد بحث هم میشد.
او وقتی امام (ع) را به مرو آورد، این جلسات را در حضور ایشان و با شکوه بیشتری تشکیل داد. برخی میگویند مأمون علمای گوناگون و دانشمندان مذاهب و ادیان مختلف را بدین امید گرد میآورد که بالأخره درمجموع بتوانند مطلبی مطرح کنند که امام (ع) از پاسخ آن درمانده شود. برخی هم معتقدند که او به دانش والای امام (ع) آگاهی داشت و با این کار میخواست قدرت خلافت خود را به رخ دیگران بکشد و بگوید چنین شخصیت علمی بینظیری، ولیعهد من است.
نقلهایی از این مناظرات در روایات وجود دارد که نشان میدهد، این جلسات درواقع کنفرانس بین ادیان گوناگون؛ مانند مسیحیت، یهودیت، زرتشت و … بوده. همچنین فرقههای کلامی مطرح در عالم اسلام، همچون معتزله و جهمیّه نیز در این مناظرات حضور مییافتند.
این روایات نشان میدهد که امام رضا (ع) چنان عالمانه در مباحث گوناگون وارد میشد که دانشمندان بزرگ ادیان و فرق گوناگون انگشت به دهان میماندند. آن حضرت با رأسالجالوت، بزرگ یهودیان مناظره کرد و او را مغلوب ساخت. به جاثلیق بزرگ مسیحیان فرمود: «تو انجیل را در مقابل خودت بگیر و من از متن اصلی و به زبان اصلی برای تو قرائت میکنم». او وقتی تسلّط امام (ع) را دید از هوش رفت. با علیّبنجهمی که بزرگ فرقۀ جهمیّه بود، دربارۀ عصمت پیامبران بحث نمود و وی را محکوم فرمود.
در این مناظرهها تنها چهرههای بزرگ علمی حاضر در مناظره شرکت نداشتند، اندیشمندان بزرگ بسیاری نیز شاهد این مباحث بودند و حتی انبوهی از مردمان عادی نیز در این مجالس حضور مییافتند. همۀ آنان شاهد دریای بیکران علوم امام رضا (ع) بودند و میدیدند که آن حضرت چگونه بر همۀ نظرات گوناگون چیره میشود و حقانیت اسلام ناب و اهلبیت رسول خدا (ص) و جایگاه ولایت را اثبات میکند.
به تعبیر رهبر معظم انقلاب، امام رضا (ع) در این موقعیت پردۀ تقیّه را دَرید و آنچه را که پدران بزرگوارش پنهانی برای اصحاب خاص خود مطرح میکردند، آشکارا بیان فرمود.
٢. مقام معنوی امام رضا (ع)
بیشک عظمت ائمه اطهار (ع) به دانشهای نقلی محدود نمیشود. جایگاه الهی آنان، ایشان را از هر جهت، برتری میدهد. یکی از این جنبهها، مقامات معنوی و کرامات خدایی ائمه اطهار (ع) است. پیش از این نیز، بسیاری شاهد این جنبه از عظمت امامان معصوم (ع) بودند، ولی جایگاه ولایتعهدی امام (ع) موجب شد که مقامات آن حضرت، بهطور همگانی تجلی یابد؛ بهطوریکه دیگر دشمنان هم توان انکار آن را نداشتند.
نماز باران
یکی از عرصههای بروز مقام معنوی امام رضا (ع) مربوط به ماجرای خواندن نماز باران است. در زمانی که مردم گرفتار خشکسالی شده بودند، مأمون از امام رضا (ع) خواست نماز باران برپا کند، اما نمیدانست که این درخواست برای او گران تمام خواهد شد.
امام (ع) با شکوه خاصی در میان انبوه مردم نماز باران را ادا نمود و همگان دیدند که پس از این نماز، باران رحمت الهی نازل شد و خشکسالی طولانیمدتی که مردم را به ستوه آورده بود، پایان یافت. این نماز و ماجراهای شگفتآوری که پیرامون آن رخ داد، تبلیغ بزرگی برای امام رضا (ع) شد و عظمت خاندان رسالت را بار دیگر بر همه روشن ساخت. 2
نماز عید
در زمانی دیگر، مأمون با اصرار از امام رضا (ع) درخواست کرد که نماز عیدی را اقامه فرماید. آن حضرت فرمود: «من با تو شرط کرده بودم که در امور دخالت نکنم».
اما مأمون پیوسته اصرار کرد تا اینکه امام (ع) فرمود: «اگر مرا معاف داری، بیشتر دوست دارم، اما اگر معافم نمیداری، به همان صورتی برای نماز عید خارج میشوم که رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب (ع) خارج میشد». مأمون گفت: «هرگونه که میپسندی خارج شو». سپس به بزرگان حکومتی و سران لشکری و عموم مردم دستور داد که صبح زود آمادۀ خروج آن حضرت شوند و ایشان را همراهی کنند.
سران حکومت و حتی مردم، با طمطراق و زرق و برق بسیار، حضور یافتند و زن و مرد و بزرگ و کوچک بر سر راهها و روی بامها منتظر قدوم آن حضرت شدند. اما ناگاه دیدند که امام (ع) با پای برهنه و عمامه بر سر و عصا به دست از خانه بیرون آمد. آن حضرت پاچههای شلوار را تا نصف ساق بالا زده بود و با خضوع و خشوع عجیبی به راه افتاد. اطرافیان امام (ع) نیز با صورتی مشابه آن حضرت را همراهی میکردند.
در این هنگام، سیمای مبارک امام (ع) بر در خانه نمایان شد. آن حضرت شروع به خواندن تکبیرات و اذکار کرد و به سمت محل اقامۀ نماز، حرکت نمود. وقتی صدای خود را به این اذکار بلند کرد، اهالی مرو چنان متأثر شدند که صدای گریه و فریاد، همۀ شهر را فرا گرفت. حتی مقاماتی که در آنجا حضور داشتند، با مشاهدۀ این حالت، چنان متأثر شدند که خود را از مرکبهایشان به زیر انداختند و چکمههایشان را به سویی افکندند و پابرهنه بهدنبال امام حرکت کردند.
امام (ع) با چنین هیبتی حرکت میکرد و مردم با ناله و گریه در پشت سر آن حضرت میرفتند. معنویت امام (ع) همه را متأثر کرده و غوغایی برپا شده بود. گزارش این اوضاع به مأمون رسید و به او گفته شد که اگر امام رضا (ع) با این هیبت به محل نماز عید برسد، دیگر چیزی از خلافت تو باقی نمیماند. اینجا بود که مأمون درپی آن حضرت فرستاد که از همانجا ایشان را بازگردانند.
برکات حضور امام رضا در ایران
حضور امام علی بن موسی الرضا (ع) در ایران، برکات فراوانی برای این سرزمین به همراه داشت که به برخی از آنها اشاره میشود:
پس از حضور امام (ع) در خراسان، بسیاری از برادران و برادرزادگان آن حضرت و دیگر علویان راهی ایران شدند که بالاتر از همۀ آنان، حضرت فاطمۀ معصومه (س) بود. ایشان به شوق دیدار برادر به ایران آمد، ولی پیش از اینکه به امام رضا (ع) برسد، در ساوه بیمار شد. بنا به فرمودۀ حضرت معصومه (س) ایشان را به قم آوردند. پس از ورود به قم، چند روزی در خانۀ موسیبنخزرج که از سرشناسان شیعۀ قم بود ساکن شد و همانجا رحلت نمود و در این شهر دفن گردید.
شهر قم پیش از این نیز از مراکز بزرگ شیعه بهشمار میرفت، ولی به برکت حضرت معصومه (س) از آن زمان تا اوایل غیبت کبری، بزرگترین مرکز علمی شیعه شد و پس از آن هم، همواره بهاین عنوان مطرح بود تا اینکه در زمان کنونی، بار دیگر در زمینۀ علوم شیعه، مرکزیت یافت.
احمدبنموسی (ع) معروف به «شاهچراغ» نیز از بزرگانی بود که به ایران آمد و در فارس مدفون شد. ورود فرزندان ائمه (ع) به ایران، موجب آشنایی بیشتر مردم با مکتب اهلبیت (ع) و گرایش شدید به مذهب حق شیعه شد. ازاینرو پیش از دولت صفویه نیز بخش مهمی از ایران به برکت مهاجرت امام رضا (ع) به این سرزمین به تشیع گرویده بودند.
از دیگر برکات حضور امام رضا (ع) در ایران، گسترش جایگاه تعقل و تفکر در میان دانشمندان بود. این امر، از آثار همان مناظرات علمی امام رضا (ع) است. در این مناظرات همگان میدیدند که امام (ع) برخلاف دیگر بزرگان عالم اسلام، از مباحث عقلی بهره میبرد؛ درحالیکه دیگر دانشمندان سنی پس از به حاشیه راندن معتزله، عقلگرایی و پرداختن به علوم عقلی را گناه جلوه میدادند و با افرادی که به این علوم روی میآوردند بهشدت مقابله میکردند. اما در ایران، به برکت مباحث پربار امام رضا (ع) نهتنها شیعه، بلکه سنّیها نیز به مباحث عقلی روی آوردند و ایران تا عصر صفویه پایگاه بزرگی برای مباحث عقلی و فلسفی و کلامی شد. پس از تشکیل صفویه نیز این موضوع به اوج رسید.
شهادت امام رضا (ع)
مدت چندانی طول نکشید که مأمون فهمید در سیاست خود اشتباه کرده. او میدید امام رضا (ع) نهتنها در حاشیه قرار نگرفته و از محبوبیتش کاسته نشده، بلکه بیشتر از گذشته در جامعه شناخته شده و در قلوب مردم جا گرفته است و افراد زیادی که امام (ع) را نمیشناختند، با کارهای مأمون از علوم و فضایل آن حضرت آگاه شدند.
از سوی دیگر، بنیعباس بهسبب اینکه او ولایتعهدی را از خاندان عباسی بیرون آورده، میترسیدند که خلافت از چنگشان بیرون رود. همچنین از جانب ایرانیها احساس خطر میکردند؛ زیرا مأمون به آنان موقعیتهای مهمی داده بود. او فضلبنسهل را وزیر اعظم خود کرده و برادرش حسنبنسهل را بر امور عربها و عباسیان چیره کرده بود. به همین خاطر عباسیان علیه مأمون شوریدند.
مأمون برای راضی کردن عباسیان و تداوم حکومت خود، تصمیم گرفت که مرکز خلافت را از مرو به بغداد بازگرداند. او به امام رضا (ع) هم عرض کرد که آمادۀ حرکت به بغداد شوند. مأمون از مرو بهسوی بغداد حرکت کرد. در سرخس فضلبنسهل را کشت و در روز آخر ماه صفر سال ٢٠٣، در منطقۀ توس، امام رضا (ع) را به شهادت رسانید. بدین ترتیب مأمون دو اشکال اساسی بنیعباس را برطرف کرد. البته عباسیان انتقاد دیگری نیز به مأمون داشتند. آنان میگفتند چرا مأمون لباس سیاه عباسی را که شعار این خاندان است، از تن خارج کرده و مانند علویان لباس میپوشد.
مأمون به آنها پیغام داد که دو مورد از خواستههای شما اجابت شد و وقتی به بغداد برسم، سومین خواستهتان را هم اجابت میکنم. او وقتی به بغداد رسید، لباس سیاه عباسیان را بر تن کرد.
مأمون در زمان حیات امام رضا (ع) به دیانت و تقوا تظاهر میکرد، اما همین که به بغداد برگشت، روی واقعی خود را نشان داد و مانند پدرانش به فسق و فجور و شرابخواری مشغول شد و نشان داد که در خباثت و پستی چیزی کم از دیگر عباسیان ندارد.
کسانی که به امامت امام رضا (ع) اعتقاد پیدا کردند، همۀ امامان بعد از ایشان را هم قبول دارند و انحرافی در اعتقاداتشان وجود ندارد. این مطلب از ویژگیهای امام رضا (ع) است. همانطور که بیان شد، برخی از فرقههای انحرافی در شیعه شکل گرفت. برخی از این فرقهها تنها تا امام هفتم را پذیرفتند و برخی تا امام ششم یا چهارم را؛ اما هرگز گروه هشت امامی نداریم و همۀ کسانی که امام هشتم (ع) را قبول کردهاند، شیعۀ دوازده امامی هستند.
در اوایل امامت امام جواد (ع) گروهی که نمیتوانستند نوجوانی امام (ع) را بر بتابند، خود را پیرو عبداللهبنموسی یا احمدبنموسی دانستند (البته احمدبنموسی خود شخصیتی والامقام و معقتد به امامت امام جواد (ع) بوده است)، اما این انحرافات دوام چندانی نیافت و بهزودی همۀ معقتدان به امامت امام رضا (ع) در مسیر اعتقادی صحیح قرار گرفتند.
پی نوشت ها
- بحارالانوار، ج49، ص123.
- عیون اخبارالرضا (ع)، ج٢، ص١۶٨ ـ ١٧٢.
سلام.بسیار عالی
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم