فهرست مطالب این مقاله را ببینید
دوران امامت امام کاظم (ع) نکات قابل توجهی دارد. خفقان موجود در آن زمان و موقعیت خاص اجتماعی سبب شد امام کاظم (ع) شیوه خاصی را برای رهبری و هدایت جامعه اسلامی در پیش بگیرند. در این مقاله قصد داریم ضمن بررسی موقعیت جامعه در آن دوران به فعالیتهای علمی و سیاسی امام موسی بن جعفر (ع) بپردازیم. برخی از اتفاقات مهمی که به آن پرداخته میشود عبارتند از:
- خفقان شدید حاکم بر جامعه سبب پیدایش فرقههای انحرافی در تشیع.
- تشکیل سازمان وکالت توسط امام کاظم (ع).
- امام کاظم (ع) شیعیان را از هرگونه همکاری با عباسیان بازمیداشت.
- نفوذ امام (ع) در دستگاه حکومت به واسطه علی بن یقطین.
- هارون معتقد بود امام کاظم (ع) نسبت به مسائل سیاسی و حاکمیتی بیشتر توجه دارد تا مسائل علمی و فقهی.
- هارون الرشید سرانجام امام (ع) را چهار سال در زندانی مخوف حبس کرد و در نهایت به شهادت رساند.
ابتدا چکیده مطالب را مشاهده فرمایید:
چکیده
ولادت امام کاظم (ع)
بنا بر مشهور، امام کاظم (ع) در هفتم صفر سال 128 در منطقهای بین مکه و مدینه به نام ابواء به دنیا آمد.
امامت امام کاظم (ع)
امام کاظم (ع) در سن بیست سالگی به امامت رسید. تا پیش از این، امامی در این سن جوانی به امامت نرسیده بود.
خفقان شدیدی که منصور ایجاد کرده بود مانع از آن بود که امام صادق (ع) امام پس از خود را آشکارا معرفی کند، با اینکه شاگردان و اصحاب بسیاری داشت. بنابراین آن حضرت تنها به شمار اندکی از شیعیان و اصحاب خاص خود بیان فرموده بود که امام پس از او، فرزندش موسی (ع) است.
منصور عداوت و کینۀ بسیاری نسبت به اهلبیت (ع) داشت؛ ازاینرو اگر امام هفتم را میشناخت، او را نیز به شهادت میرساند. او پس از به شهادت رساندن امام صادق (ع) نامهای به حاکم مدینه نوشت و به او دستور داد که به خانۀ آن حضرت حمله کند و وصیتنامۀ ایشان را بیابد و بنگرد که چه کسی را بهعنوان وصی خود معرفی نموده است. سپس وصی آن حضرت را هم بکشد؛ زیرا او امام بعدی است.
حاکم مدینه به فرمان خلیفه به خانۀ ماتمزدۀ امام صادق (ع) یورش برد و وصیتنامۀ آن حضرت را یافت، اما با آگاهی از وصیت امام (ع) شگفتزده شد؛ زیرا آن حضرت پنج نفر را وصی خود قرار داده بود: نخست منصور خلیفۀ عباسی، دوم فرمانروای مدینه، سوم یکی از همسرانش و سپس دو تن از فرزندانش.
حاکم مدینه به منصور پیغام داد که تو یکی از اوصیای او هستی. منصور گفت: در این صورت نمیتوان وصی او را شناخت و از میان برد.
همین اختناق شدید و پنهانکاریهایی که گریزی از آن نبود، تا مدتی موجب سرگردانی عموم شیعیان شد تا اینکه در ضمن رویدادهایی توانستند به امامت امام کاظم (ع) پی ببرند.
پیدایش فرقههای انحرافی در تشیع
این شرایط موجب شد که در آغاز امامت امام کاظم (ع) فرقههای منحرفی در شیعه پدید آید و امام (ع) از این ناحیه درگیر برخی مشکلات شود.
یکی از این فرقهها از سوی عبدالله افطح، برادر بزرگتر امام کاظم (ع) پدید آمد که مدعی امامت شد. او فرزند امام بود و سابقۀ گناه و فسق هم در او دیده نشده بود؛ ازاینرو برخی از شیعیان فکر کردند که عبدالله در ادعای خود صادق است و به او گرایش یافتند. از اینجا بود که فرقهای به نام «فَطَحیه» پدید آمد.
اما شیعیان دانا و زیرک، وقتی با عبدالله افطح مواجه شدند، ادعای او را بیتأمل نپذیرفتند و مورد آزمون قرارش دادند. شیعه معتقد است که امام اعلم و افضل از همۀ مردم زمان خودش است و دانشش پایانی ندارد؛ بنابراین هر سؤالی که از امام پرسیده شود، پاسخ آن را میداند. بنا بر این قاعده، عدهای از شیعیان سؤالاتی از عبدالله افطح پرسیدند، ولی مشاهده کردند که نمیتواند پاسخهای درستی بیان کند. بهاینترتیب، یقین پیدا کردند که او امام نیست. ازاینرو فرقۀ فطحیه تداوم چندانی نیافت.
فرقۀ انحرافی دیگری که در این زمان پدید آمد، فرقۀ اسماعیلیه است. مبارک یکی از غلامان امام صادق (ع) در خیانتی آشکار، مدعی شد که اسماعیل، فرزند ارشد امام صادق (ع) امام بوده. اسماعیلیه خود به شعبههای گوناگونی تقسیم میشود و هنوز هم پیروان قابل توجهی دارد.
برخی از آنان گفتند که اسماعیل غایب شده و بازخواهد گشت و او مهدی موعود است؛ درحالیکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق (ع) از دنیا رفته. برخی نیز مدعی شدند که اسماعیل از دنیا رفته، ولی امام صادق (ع) امامت را در فرزندان او قرار داده و پایانی هم برای تعداد امامان اسماعیلیه نیست و پیوسته تداوم خواهد داشت.
خلفای معاصر با امام کاظم (ع)
در دورۀ سی و پنج سالۀ امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) خلفای ستمکاری حکومت کردند که نخستین آنها همان منصور است. منصور تا سال 158 زنده بود؛ بنابراین امام کاظم (ع) ده سال از امامت خود را در دورۀ این خلیفۀ ستمگر سپری کرد. در این مدت، امام کاظم (ع) کاملاً تقیه میکرد تا بهانهای بهدست منصور نیفتد.
پس از وی، فرزندش مهدی به خلافت رسید. نام منصور عبدالله بود. او فرزندش را محمد نامید و کنیۀ ابوالقاسم را بر او نهاد و لقبش را هم مهدی گذاشت تا مردم را فریب دهد. او با این کار میخواست، مشخصات فرزندش با مشخصاتی که برای مهدی موعود بیان شده، مطابقت کند؛ زیرا در روایات نبوی آمده است که نام و کنیۀ حضرت مهدی (ع) نام و کنیۀ رسول خدا (ص) است. 1
منصور برای کامل کردن نقشۀ شوم خود، اموال بسیاری را که از مردم مصادره کرده بود و زندانهایی را که پر از زندانی بود، به فرزندش سپرد و به او سفارش کرد: «پس از من این زندانیان را آزاد کن و اموالی را که مصادره کردهام به صاحبانش برگردان». او میخواست با این کار، فرزندش در میان مردم، عدالتپیشه جلوه کند تا همه تصور کنند که واقعاً او مهدی موعود است.
مهدی هم که میخواست از عمربنعبدالعزیز تقلید کند، بهظاهر عدالت ورزید و زندانیان را آزاد نمود و اموال مصادره شده را به صاحبانش برگرداند. اما همین شخص، بهشدت بر امام کاظم (ع) سخت میگرفت و چند مرتبه آن حضرت را از مدینه به بغداد احضار کرد و همو بود که نخستین بار امام کاظم (ع) را به زندان افکند.
مهدی علاوه بر سختگیری نسبت به اهلبیت، به بهانۀ زندقه، کشتار وسیعی به راه انداخت. او بسیاری از مخالفان را زندقه، یعنی پیرو زند میخواند؛ یعنی کسانی که به الحاد روی آوردهاند. سپس با این اتهام آنان را میکشت. مهدی عباسی تا سال 169 خلافت کرد.
پس از مهدی، فرزندش موسی الهادی به خلافت رسید. او نیز دشمنی سختی با اهلبیت داشت؛ بهخصوص با امام کاظم (ع). موسی فشار را بر علویان افزود. آنها هیچگونه حقوقی از بیتالمال و اموال عمومی نداشتند. وی برخی از افراد خاندان رسول خدا (ص) را وادار کرده بود که هر روز در مدینه خود را به حاکم آنجا معرفی کنند.
همین فشارها باعث شد که یکی از نوادگان امام مجتبی (ع) به نام حسینبنعلی علیه او قیام کند. شمار زیادی از علویان در این قیام به او پیوستند. البته امام کاظم (ع) این قیام را نه تأیید فرمود و نه رد. اینگونه قیامها، از این جهت که علیه ظلم و ستم شکل میگرفت، حرکتهای مثبتی بود، ولی جوانب آنها بهدرستی در نظر گرفته نمیشد و نهتنها به سرانجام نمیرسید، بلکه مشکلات ائمه را نیز اضافه میکرد.
حسینبنعلی در این قیام توانست مدینه را تصرف کند و از آنجا بهسوی مکه حرکت کرد. موسی الهادی لشکری برای دفع او فرستاد و در ناحیهای به نام «فَخّ» در نزدیکی مکّه جنگی در گرفت. حسینبنعلی در این جنگ به شهادت رسید و «شهید فخ» لقب گرفت. دویست نفر دیگر از علویان نیز در این جنگ شهید شدند و فاجعهای دردناک برای خاندان رسول خدا (ص) رخ داد. روایت شده که پس از فاجعۀ کربلا، هیچ مصیبتی همچون فاجعۀ فخ بر اهلبیت وارد نشد.
موسی الهادی وقتی سر مطهر شهید فخّ را مقابل خود دید منقلب شد، اما قسم خورد که امام کاظم (ع) را نیز خواهد کشت؛ زیرا آن حضرت را در پشت این قیام میدانست. امام کاظم (ع) او را نفرین کرد و بدینسبب اندکی بعد به هلاکت رسید.
هارون الرشید
موسی دو اقدام انجام داد که موجب کینۀ مادرش نسبت به او شد:
اول اینکه برادرش هارون را به زندان انداخت؛ زیرا او از سوی پدرش بهعنوان ولیعهد دوم تعیین شده بود، ولی موسی نمیخواست که برادرش پس از او قدرت یابد.
دوم اینکه از دخالتهای مادرش در امور سیاسی ممانعت کرد؛ درحالیکه او در زمان مهدی در این امور دخالت میکرد و با مسئولان حکومتی نشست و برخاست داشت و به آنها امر و نهی میکرد. در این شرایط، مادر موسی با برخی تبانی کرد و فرزندش را در خواب کشت و هارون را از زندان بیرون آورد و بر تخت خلافت نشانید.
حکومت موسی الهادی بیش از یک سال به طول نیانجامید. پس از او دورۀ خلافت هارون شروع شد که عصر طلایی بنیعباس است. در زمان او ثروت و تجملات و شوکت در حکومت به اوج رسید. هارون امور حکومت را به خاندان ایرانی برمکیان سپرد و بیشتر وقت خود را به عیش و نوش و شکار میگذراند.
تشکیل سازمان وکالت
امام کاظم (ع) در چنین موقعیتی فرصتهایی پیدا کرد و توانست با شیعیان خود ارتباطات گستردهای برقرار کند. آن حضرت اهداف عالی امام سجاد، امام باقر و امام صادق (ع) را برای تبیین و تدوین مکتب اهلبیت (ع) ادامه داد و بدین منظور، باتوجه به شرایط دوران خود، در نقاط مختلف عالم اسلام نمایندگان و وکلایی معین فرمود. پژوهشگران امروزی این مجموعه را «سازمان وکالت» مینامند. این سازمان با هدایت امام کاظم (ع) عمل میکرد.
از سوی دیگر، هارون به این نتیجه رسید که امام (ع) بیش از رسیدگی به مسائل علمی و فقهی، نسبت به مسائل سیاسی و حاکمیتی توجه دارد. حکایاتی نقل شده که نشان میدهد هارون در برخوردهایی که با امام کاظم (ع) داشته، میخواسته آن حضرت را از عرصه دور کند و امام (ع) نیز زیرکانه در برابر او میایستاده است.
امام کاظم (ع) شیعیان خود را از هرگونه همکاری با عباسیان بازمیداشت. حتی روایت شده که صفوان جمّال (شتربان) را از کرایه دادن شتر به هارون بازداشت و فرمود: «همین مقدار که آرزو داری که هارون از سفر خود به سلامت برگردد و کرایۀ تو را بپردازد، با آنها شریک میشوی».
علی بن یقطین و نفوذ در دستگاه حکومت
یکی از اصحاب بزرگ امام کاظم (ع) به نام علیبنیقطین با نظر آن حضرت در دستگاه خلافت هارون قرار گرفت و از این طریق در حکومت نفوذ کرد و به سود امام (ع) و شیعیان عمل نمود. او بسیار مورد توجه هارون واقع شد و حتی برخی نوشتهاند که در مقام وزارت هارون قرار گرفت. اطرافیان هارون بارها از او بدگویی کردند تا وجهۀ وی را نزد هارون تخریب کنند. اما توجه و عنایت خاص حضرت موسی بن جعفر (ع) موجب میشد که از این دشمنیها در امان بماند.
یکی از نمونههای این عنایات، دفع خطری است که از سوی بدخواهان وی ایجاد شد. علیبنیقطین هدایای ارزشمندی را که هارون به او میداد برای امام کاظم (ع) به مدینه میفرستاد. امام (ع) پس از مدتی برخی از این هدایا را بازگرداند و از جملۀ آنها لباس فاخری بود که هارون به ابنیقطین داده بود. امام (ع) به او تأکید کرد که این هدایا را نزد خود نگاه دارد.
علیبنیقطین از این اقدام امام (ع) شگفتزده شد، اما بهزودی علت آن را دانست. بدخواهان او به هارون گزارش داده بودند که لباس فاخری را که به علیبنیقطین هدیه داده بودی، به امام خود داده است. هارون با شنیدن این سخن، به ابنیقطین گفت: «آن لباسی که به تو هدیه داده بودم برایم بیاور». او نیز لباس را آورد و از توطئۀ بدخواهان در امان ماند.
دشمنی هارون نسبت به امام کاظم (ع)
هارون در موسم حج دیدارهایی با امام کاظم (ع) داشت. در این دیدارها او بهظاهر امام (ع) را احترام میکرد، ولی سعی داشت بهنوعی آن حضرت را مورد اهانت قرار دهد. او به فرزندان مهاجر و انصار توجه میکرد و به آنان هدیه میداد، ولی چنین رفتاری با آن حضرت نداشت.
روزی وارد مسجد النبی شد و خواست به امام کاظم (ع) فخر بفروشد. خطاب به قبر مطهر پیغمبر اکرم (ص) عرض کرد: «السلامُ عليكَ يا ابْنَ الْعَم» (سلام بر تو ای پسر عمو). با این کلام میخواست بگوید که ما از خویشان رسول خدا (ص) هستیم. در این هنگام امام کاظم (ع) جلو آمد و خطاب به پیغمبر (ص) عرضه داشت: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَتِ» (سلام بر تو ای پدرجان) 2 و با این کلام به او فهماند که در خویشاوندی به رسول خدا (ص) کسی به نزدیکی آن حضرت نیست.
روزی دیگر هارون در مقابل جمع به امام کاظم (ع) عرض کرد: «من تصمیم گرفتهام فدک را به شما برگردانم» و بر این سخن پافشاری کرد. امام (ع) فرمود: «من فدک را نمیگیرم، مگر با همۀ حدودش». هارون گفت: «حد و مرزهای فدک کجاست؟». امام (ع) فرمود: «اگر آن را مشخص کنم، تو آن را بازنمیگردانی». قسم خورد که من باز میگردانم. شما حدود آن را مشخّص کنید.
امام (ع) فرمود: «حدّ اول آن، عدن است»؛ یعنی جنوبیترین قسمت یمن. سپس فرمود: «حد دوم آن، سمرقند است»؛ یعنی شرقیترین نقطۀ عالم اسلام. در این هنگام هارون از شدت غضب رنگش دگرگون شد. امام (ع) فرمود: «حد سوم آن، افریقاست»؛ یعنی دورترین بخش غربی جهان اسلام. حدّ چهارم را نیز ساحل خزر (یا جُزُر) و ارمنستان بیان فرمود. هارون گفت: «پس دیگر چیزی برای ما باقی نماند». امام (ع) فرمود: «گفتم که تو فدک را با همۀ حدود آن به ما نخواهی داد». 3 امام کاظم (ع) با این بیان روشن فرمود که همۀ عالم اسلام متعلق به اهلبیت (ع) است، نه سرزمین محدود فدک؛ و خلفای عباسی غاصب این حق هستند.
از این پس هارون کینۀ امام (ع) را بیش از گذشته به دل گرفت و دانست که آن حضرت فعالیتهایی دارد، ولی متوجه نمیشد که باوجود مراقبتهای شدید، از چه طریقی با دیگران ارتباط برقرار میکند؛ ازاینرو بهانهای برای مقابله با ایشان بهدست نمیآورد.
دستگیری و زندان امام کاظم (ع)
هارون همواره درپی محدود کردن امام کاظم (ع) بود. تا اینکه با خیانت برادرزادۀ آن حضرت، علی بن اسماعیل بن جعفر که نسبت به امام (ع) حسادت میورزید، بهانهای بهدست آورد و ایشان را به زندان انداخت. روزی علیبناسماعیل تصمیم گرفت نزد هارون برود. امام کاظم (ع) بهسراغ او رفت و فرمود: «بچههای مرا یتیم نکن. از رفتن نزد هارون چشمپوشی کن. هر مالی که بخواهی من به تو میدهم و هر نیازی داشته باشی من برطرف میکنم».
اما علیبناسماعیل توجهی به فرمایش امام (ع) نکرده، نزد هارون رفت و گفت: «من نمیدانستم که این مملکت پهناور دو خلیفه دارد». هارون خشمگین شد و گفت: «غیر از من چه کسی میتواند خلیفه باشد؟». گفت: «موسی بن جعفر که نیمی از مردم او را امام و پیشوای خود میدانند و سیل وجوهات و امکانات است که نزد او سرازیر میشود».
هارون سخن برادرزادۀ امام (ع) را بهانه کرد و آن حضرت را دستگیر نمود. او در ضمن سفر حج به زیارت مرقد رسول خدا (ص) رفت و شگفتآور اینکه نزد قبر شریف آن حضرت گفت: «این نوادۀ شما خلافت ما را تهدید میکند و من چارهای جز دستگیری او ندارم». او امام کاظم (ع) را دستگیر کرد و به بصره فرستاد. امام (ع) حدود یک سال در بصره زندانی بود. پس از مدتی، فرمانروای بصره که از بستگان هارون بود گفت: «اگر موسی بن جعفر را از اینجا نبری، من او را آزاد خواهم کرد». ازاینرو هارون دستور داد که امام (ع) را به بغداد آوردند.
هارون امام کاظم (ع) را در حدود چهار سال، یعنی از سال 179 تا 183 در زندانی مخوف حبس کرد. حضرت موسی بن جعفر (ع) در زندان دائماً مشغول عبادت خدای متعال بود و بهگونهای رفتار میکرد که حتی زندانبان تحت تأثیر قرار گرفت.
شهادت امام کاظم (ع)
تأثیر امام (ع) بر روی دیگران باعث شد که امام کاظم (ع) را به فرد خبیثی به نام سِندی بن شاهک سپردند. امام (ع) نزد او در زندان و سیاهچال محبوس بود. این دوران چنان بر آن حضرت سخت گذشت که از خدا طلب مرگ میکرد. تا اینکه در سال 183 هارون دستور قتل امام (ع) را داد و برای اینکه اتهامی متوجه او نباشد، به بهانۀ شکار، بغداد را ترک کرد. سندی بن شاهک امام (ع) را مسموم کرد و به شهادت رسانید.
گسترش نسل اهلبیت (ع)
از امام کاظم (ع) فرزندان بسیاری متولد شد. سی و شش یا سی و هفت فرزند برای امام کاظم (ع) برشمردهاند. که از بین آنها امام رضا (ع) بعد از ایشان به امامت رسیدند.
میتوان گفت این گسترش نسل از این جهت بوده که در زمان منصور عباسی و موسی الهادی، شمار بسیاری از اولاد رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین (ع) به شهادت رسیده بودند. در این شرایط، نسل پیغمبر خدا (ص) با خطر مواجه شد؛ زیرا اولاد امام حسن و امام حسین (ع) مورد بغض و کینه دستگاه خلافت بودند و یکبهیک به بهانههای گوناگون کشتار میشدند. امام کاظم (ع) برای حفظ نسل پاک پیغمبر اکرم (ص) فرزندان زیادی آورد.
دختران امام کاظم (ع)
دختران امام کاظم (ع) بهخصوص فاطمۀ معصومه (س) چون همسری که در شأن آنان باشد وجود نداشت، ازدواج نکردند. همشأنهای آنها که عمو زادههایشان از خاندان امام مجتبی (ع) بودند عموماً به شهادت رسیده بودند و این بانوان گرامی نتوانستند ازدواج کنند. اما پسران آن حضرت نسل رسول خدا (ص) را گسترش دادند و امروز هم میبینیم که بسیاری از امامزادگان گرانقدر در کشور ما از فرزندان و نوادگان موسی بن جعفر (ع) هستند و هریک منشأ برکات بسیاری برای ما شدهاند. همچنین شمار بسیاری از ساداتی که اکنون در نقاط گوناگون جهان زندگی میکنند، از همین نسل هستند.
پی نوشت ها
- بحارالانوار، ج36، ص309.
- مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص٣٢٠.
- همان.