فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 خاندان حرّ بن یزید ریاحی
- 2 رویارویی حرّ با امام حسین (ع)
- 3 اقتدای نماز ظهر به امام حسین (ع)
- 4 سخنان امام حسین (ع) پس از نماز
- 5 پاسخ امام به حر بن یزید ریاحی
- 6 نامه عبیدالله به حرّ
- 7 درخواست زهیر بن قین از امام برای جنگ با حرّ
- 8 اردو زدن کاروان امام حسین (ع) در کربلا
- 9 روز عاشورا و ندای «هَلْ مِنْ مُعین» حسین (ع)
- 10 بیدار شدن حرّ از خواب غفلت
- 11 حرّ بن یزید ریاحی از امام حسین (ع) اذن میدان گرفت
- 12 شهادت حر بن یزید ریاحی آن شهید تائب
- 13 چرا حرّ عاقبت بخیر شد؟
- 14 داشتن وجودی گهربار و شریف
- 15 توبه حرّ و تصمیم به موقع
حر بن یزید ریاحی ، فرمانده سپاهی بود که به دستور عبیدالله بن زیاد به رویارویی با امام حسین (ع) روانه شد. او در روز عاشورا، پس از آگاهی از تصمیم عمرسعد به جنگ با امام حسین (ع) به یاران امام پیوست و به شهادت رسید. در این مقاله پس از شرح وقایع حضور حرّ در مقابل امام حسین (ع) به عوامل عاقبت بخیری او میپردازیم.
خاندان حرّ بن یزید ریاحی
حرّ بن یزید بن ناجیة بن سعد بن بنی ریاح، از بزرگان قبیله بنی تمیم و شاخهٔ بنی ریاح بود. او همواره از بزرگان و شجاعان قوم خود به شمار میرفت[1]. خاندان حرّ در زمان جاهلیت و در دوره اسلام از بزرگان بودند.
حرّ بن یزید ریاحی
حرّ بن یزید ریاحی در کوفه زندگی میکرد و از جنگاوران شهر بود. به همین دلیل به دستور عبیدالله بن زیاد فرماندهی سپاهی با هزار سرباز به او سپرده شد تا از ورود امام حسین (ع) به کوفه جلوگیری کرده و حضرت را وادار به بیعت با یزید کند.
رویارویی حرّ با امام حسین (ع)
سپاهیان به فرماندهی حرّ بن یزید ریاحی، از کوفه حرکت کردند. کاروان امام حسین (ع) نیز به منزل «ذیحُسم» رسید. امام دستور داد در آنجا اتراق کرده و خیمهها را برافراشتند. لشکر هزار نفری حرّ در شدت گرمای ظهر، در برابر امام حسین (ع) با شمشیرهای آویزان، صف کشیدند. امام احساس کرد که آنها تشنهاند، به اصحاب و یارانش امر کرد: «این قوم را سیراب و لب اسبهایشان را تر کنید[2]».
علی بن طعان محاربی نقل میکند: در آن روز من در سپاه حر آخرین نفر بودم که نزد امام حسین (ع) رسیدم. چون امام تشنگی مرا دید، فرمود: فرزند برادر! آن شتر را که مشک آب بر آن قرار دارد بخوابان، خواباندم. فرمود: لبه مشک را برگردان و آب بیاشام. از شدت تشنگی نتوانستم لبه مشک را برگردانم و آب بخورم در این لحظه امام بلند شد و این کار را انجام داد[3].
پس از این که لشکر حرّ بن ریاحی سیراب شدند، امام به آنها گفت: ای مردم، شما کیستید؟جواب دادند: یاران عبیدالله بن زیاد هستیم. امام فرمود: فرمانده شما کیست؟ گفتند: حرّ بن یزید ریاحی. امام به حرّ فرمود: ای فرزند یزید، وای بر تو، با مایی یا بر ما؟ حرّ در جواب گفت: بر تو ای اباعبدالله. در این لحظه امام فرمود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ[4]».
اقتدای نماز ظهر به امام حسین (ع)
هنگام ظهر شد، امام به حجاج بن مسروق[5] گفت: «خداوند تو را رحمت کند، اذان و اقامه بگو تا نماز بخوانیم». پس از اذان، امام به حرّ فرمود: «میخواهی با یاران خود نماز بخوانی؟» حرّ با اینکه پیشوای قوم و فرمانده سپاه بود، متواضعانه در پاسخ امام گفت: همگی پشت سر شما نماز میخوانیم.
سخنان امام حسین (ع) پس از نماز
حضرت پس از نماز، بر شمشیر خود تکیه زد و پس از حمد خدا رو به لشکر حرّ فرمود: «ای گروه مردم، من نزد شما نیامدم، تا آنگاه که نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند که نزد ما بیا؛ زیرا امام و پیشوایی نداریم و امید است خدا به وسیلهٔ تو ما را هدایت کند. پس اگر به دعوتی که خود کردهاید، پایبندید، بار دیگر پیمان ببندید تا مطمئن شوم و اگر این کار را نمیکنید و از آمدنم ناخوشایند هستید، از همانجا که آمدم به همان جا برمیگردم[6]». امام پس از نماز عصر نیز با آنها سخن گفت.
پاسخ امام به حر بن یزید ریاحی
حرّ در پاسخ امام گفت: اباعبدالله، ما از این نامهها و فرستادگان خبر نداریم. امام برای اثبات گفتههای خود به عقبة بن سمعان فرمود: «عقبه! آن خورجین نامهها را بیاور».
به دستور امام، عقبه نامههای کوفیان را آورد و پیش لشکریان حرّ ریخت، همه میآمدند، نگاه میکردند و برمیگشتند. حرّ بن ریاحی گفت: اباعبدالله ما از کسانی که برایت نامه نوشتند، نیستیم، مأموریت ما این است که از تو جدا نشویم، تا تو را نزد عبیدالله ببریم[7]. امام تبسمی کرد و در جواب او فرمود: «مرگ به تو از این کار نزدیکتر است[8]».
احترام حرّ بن ریاحی به حضرت زهرا (س)
امام حسین (ع) به یاران و اهل بیت خود فرمود: «بانوان را سوار کنید تا ببینم حر و یارانش چه میکند». هنگامی که سوار شدند، سواران حرّ جلوی آنها را گرفتند. امام حسین (ع) ناراحت شد و در حالی که دست به شمشیر برده بود، فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مَا الَّذی تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ؟[9]»، مادرت به عزایت بنشیند! مىخواهى چه کار کنى؟!
حرّ بن ریاحی با این که فرمانده سپاه بود و از حرف امام به شدت ناراحت شده بود، پاسخ داد: به خدا سوگند هر کس نام مادرم را میبرد، جوابش را میدادم، اما به خدا قسم نمیتوانم دربارهٔ مادرت جز نیکی چیزی بگویم و ناگزیرم تو را نزد عبیدالله ببرم».
امام در پاسخ فرمود: «اِذاً وَاللّهِ لا أَتْبَعُکَ أَوْ تَذْهَبَ نَفْسی»، به خدا سوگند من نمىآیم مگر آن که کشته شوم. حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند! من نیز از تو دست نمىکشم مگر آن که خود و یارانم بمیریم.
پیشنهاد امام حسین (ع) به حرّ بن یزید ریاحی
حضرت در این هنگام به حرّ بن یزید ریاحی پیشنهاد فرمود که: «یارانم با یاران تو مىجنگند و من با تو نبرد خواهم کرد. اگر غلبه کردى سرم را نزد ابن زیاد ببر و اگر من تو را به کشتم، مردم را از تو آسوده کردم[10]».
حرّ بن ریاحی در جواب گفت: «اى اباعبدالله! من مأمور نیستم با تو نبرد کنم، بلکه مأمورم تو را به کوفه نزد ابن زیاد ببرم، حالا که با من به کوفه نمیآیید، راهی را انتخاب کن که نه به کوفه منتهی شود نه مدینه، من هم نامهای به امیر مینویسم و از او کسب تکلیف میکنم، شاید تصمیمی بگیرد و مرا از جنگ با تو معاف دارد[11]».
امام حسین (ع) راه سمت چپ را در پیش گرفت تا این که به سرزمین نینوا رسید. حرّ نیز همراه امام حرکت نمود و یک لحظه از امام و یارانش غافل نمیشد.
نامه عبیدالله به حرّ
با رسیدن سواری از کوفه و آوردن نامهای از سوی عبیدالله، تکلیف بر حرّ بن یزید ریاحی روشن شد. ابن زیاد در نامه دستور داده بود که کار را بر حسین (ع) سخت و دشوار بگیرد و او را در بیابانی بیآب و علف فرود آور و بدان فرستادهٔ من جاسوس من است و همیشه با تو خواهد بود و اخبار تو را به من خواهد رساند[12].
امام حسین (ع) به حرّ فرمود: «اجازه بده در آبادی نینوا یا غاضریه یا شفیه فرود آییم». حرّ درخواست امام را نپذیرفت و گفت: «به خدا قسم نمیتوانم با امر عبیدالله مخالفت کنم؛ زیرا مأمورش مواظب اعمال و رفتار من است».
درخواست زهیر بن قین از امام برای جنگ با حرّ
زهیر بن قین به امام حسین (ع) گفت: اجازه دهید با آنها جنگ کنیم؛ زیرا جنگ با این لشکر اندک، آسانتر از جنگ با لشکر بزرگی است که بعد از این خواهد آمد. امام در پاسخ زهیر فرمود: «دوست ندارم آغازگر جنگ باشم[13]».
اردو زدن کاروان امام حسین (ع) در کربلا
امام حسین (ع) همچنان به راه خویش ادامه داد تا در روز دوم محرم به کربلا رسید. وقتی به آن سرزمین وارد شد، فرمود: «این جا چه نام دارد؟» گفتند: کربلا. امام فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»، بارخدایا! من از کرب و بلاء به تو پناه میبرم.
پس همگی بارها گشودند و در آن سرزمین فرود آمدند. در سوی دیگر نیز حرّ بن یزید ریاحی و سپاهیانش منزل کردند[14]. پس از فرود آمدن کاروان امام حسین (ع)، حرّ نامهای به ابن زیاد نوشت و او را از فرود آمدن کاروان امام در کربلا با خبر کرد.
روز عاشورا و ندای «هَلْ مِنْ مُعین» حسین (ع)
امام حسین (ع) در روز عاشورا، با صدای بلند از مردم یاری خواست و فرمود: «آیا فریادرسی نیست که در راه رضای خدا به فریاد ما برسد؟ آیا مدافعی نیست که از حریم حرم رسول خدا (ص) دفاع کند؟»
حرّ بن ریاحی با شنیدن سخنان جانسوز امام، مضطرب شد. با ناراحتی نزد عمرسعد رفت و به او گفت: آیا میخواهی با حسین بجنگی؟ ابن سعد با کمال بیشرمی گفت: آری! به خدا سوگند جنگی خواهم کرد که کمترین چیز آن جدا شدن سرها از پیکرها و دستها از بدن باشد!![15]
حرّ بن یزید ریاحی که نمیخواست با امام روبه رو شود، به او گفت: بهتر نیست حسین را به حال خود وا گذاری تا اهل بیت خود را از اینجا دور کند؟ عمرسعد که حب ریاست حکومت ری چشمانش را کور کرده و جیرهخوار عبیدالله بود، در جواب گفت: اگر کار دست من بود، پیشنهاد تو را عملی میکردم، ولی امیر اجازه نمیدهد[16].
بیدار شدن حرّ از خواب غفلت
حرّ بن یزید ریاحی نگران و آشفته در گوشهای ایستاد و به فکر فرو رفت. او به دنبال بهانهای بود تا بتواند از لشکر عمرسعد جدا شود. این در حالی بود که بند بند بندنش میلرزید. مهاجر بن اوس به او گفت: ای حرّ! به خدا سوگند کار تو مرا شگفت زده کرده، اگر زمانی شخصی از من درباره شجاعترین مرد کوفه میپرسید، من فقط نام تو را میبردم، پس اینک چه حالی است که تو داری؟
حرّ بن ریاحی گفت: به خدا قسم، خود را در میان بهشت و جهنم سرگردان میبینم، و به خدا سوگند میخورم که جز بهشت را برنگزینم؛ هر چند که در این راه تکه تکه شده و جسدم را با آتش بسوزانند![17]
پشیمانی و توبه حرّ بن یزید ریاحی
حرّ سوار بر اسب شده و به سوی خیام حسینی رفت، در حالی که دستان خویش را به علامت تسلیم و ندامت بر سر نهاده بود و میگفت: «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِیِّک»، خداوندا! به سوی تو باز میگردم، توبه مرا قبول نما؛ زیرا من دل اولیای تو و فرزند دختر پیامبر تو را لرزاندم».
پذیرفتن توبه حرّ
هنگامی که حرّ نزد سیدالشهدا (ع) رسید با بغض و اشک و شرمندگی گفت: جانم به فدایت! ای فرزند رسول خدا، منم کسی که راه را بر تو بستم و سایه به سایه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در این سرزمین پرآشوب نگه داشتم.
به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، هرگز گمان نمیکردم این قوم چنین رفتاری با تو داشته باشند و به حرفهایت گوش نکنند…
به خدا قسم اگر میدانستم نمیپذیرند، دربارهات خطایی مرتکب نمیشدم، حال پشیمان و توبهکنان آمدهام تا جانم را فدا کنم، آیا توبهام پذیرفته میشود؟
امام حسین (ع) فرمود: «نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ، فَانْزِل»،آری! خداوند توبه تو را میپذیرد، حال از اسب پیاده شو[18]».
حرّ بن یزید ریاحی از امام حسین (ع) اذن میدان گرفت
حرّ بن یزید ریاحی گفت: اینک من سوار بر اسب باشم بهتر است که پیاده شوم. ای حسین، چون اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم اجازه بده اولین شهید[19] راهت باشم. شاید به این وسیله در زمرهٔ کسانی باشم که فردای قیامت با جدّت محمد مصطفی (ص) مصافحه میکنند[20] و امام حسین (ع) به حر اذن رفتن به میدان داد.
هشدار حرّ به لشکر دشمن
حرّ بن یزید ریاحی پیشاپیش امام حسین (ع) ایستاد و خطاب به لشکر گفت: ای اهل کوفه، این بنده صالح خدا را فرا خواندید، وقتی آمد او را رها کردید. به او گفتید در راه تو جان تقدیم میکنیم آنگاه بر او شمشیر کشیدید.
او را نگه داشته و از همه طرف محاصره کردید و نمیگذارید در سرزمین پهناور خدا به سویی رود. مانند اسیر در دست شما مانده است و بر سود و زیان خود قدرت ندارد، آب فرات را از او، زنان، دختران و خویشانش مانع شدهاید. در حالی که یهود و نصارا از آب فرات مینوشند، حیوانات در آن میغلتند. اینها از تشنگی به جان آمدهاند. پاس حرمت ذریّهٔ محمد (ص) را نداشتید. خدا روز تشنگی، شما را سیراب نکند[21].
شهادت حر بن یزید ریاحی آن شهید تائب
هنگامی که سخنان صریح و بیپرده حرّ، این دلاورمرد شجاع به اینجا رسید، گروهی به او حمله کردند. او توانست با نبردی جانانه ۴۰ نفر از دشمن را به درک واصل کند. ولی سرانجام بر اثر ضربهای که بر اسبش خورد، بر زمین افتاد و مجروح شد. اصحاب امام حسین (ع) پیکرش را به خیمهگاه منتقل کرده، مقابل اباعبدالله گذاشتند. در حالی که حرّ آخرین نفسهای زندگی را میکشید، حضرت خم شده و چهرهاش را از گرد و غبار پاک کرد و فرمود: «أَنْتَ الْحُرُّ کَمَا سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ»، تو آزادمردی، همانگونه مادرت تو را حرّ (آزاد) نامید، تو در دنیا و آخرت آزاد هستی.[22]
بعد از این توبه، حُر به جایگاهی رسید که امام زمان (عج) در زیارت ناحیه مقدسه از او نام برده و فرمودند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حُرَّ بْنَ يَزيدَ الْرِّيَاحِى[23]».
بنابر برخی منابعِ تاریخی، پسران و برادر و غلام حرّ نیز همزمان با حرّ به امام حسین(ع) پیوستند و در واقعه کربلا به فیض عظیم شهادت رسیدند.
مرقد حرّ بن یزید ریاحی
پس از شهادت امام حسین (ع) و یارانش، طایفه بنی ریاح با توافق عمرسعد، پیکر حرّ بن یزید را از میدان جنگ بیرون برده و در محل فعلی، دفن کردند. این مکان در ۹ کیلومتری کربلا در نزدیک منطقهای به نام کمالیه قرار دارد و به عنوان یکی از اصحاب امام حسین (ع) توسط دوستاران اهل بیت (ع) زیارت میشود.
دستمالی که به سر حر بسته شد
در برخی منابع تاریخی آمده که امام حسین (ع) بر زخم سر حرّ بن ریاحی دستمالی بست که در ماجرای تعمیر قبر حرّ آن دستمال مشاهده شده است.
گفته شده شاه اسماعیل شنید که برخی از شیعیان در مورد حرّ بدگمانند. به سوی قبر حرّ رفت و دستور داد تا قبر وی را باز کنند. جنازه تازه حرّ را در قبر دید، گویی که هم اکنون کشته شده است. بر سر او دستمالی بسته شده بود که امام حسین(ع) با دست خود بر روی پیشانی حرّ بسته بود.
شاه اسماعیل خواست تا آن را برای تبرک بردارد. دستور داد آن دستمال را باز کردند؛ خون از زخم پیشانی حرّ سرازیر شد. زخم را با دستمال دیگری بستند، ولی نتوانستند جلوی خونریزی را بگیرند. آنان متوجه شدند که خونریزی را فقط با دستمال قبلی میتوان متوقف کرد. پس شاه اسماعیل برای تبرک، تکهای از آن را برداشت و باقی آن را بر روی زخم پیشانی حرّ بستند و خونریزی متوقف شد. سپس دستور داد قبر حرّ را باسازی کنند و آستانه مجللی در سال ۹۱۴ هجری قمری برای آن ساخته و خادمی بر آن گماشته شد[24].
چرا حرّ عاقبت بخیر شد؟
عوامل زیادی میتواند در حسن عاقبت انسان مؤثر باشد و او را به فرجام نیکویی برساند. به گونهای که این عاقبت بخیری موجب نیکنامی فرد در بین آیندگان نیز گردد. از جمله این عوامل که در عاقبت بخیری حرّ مؤثر بود، عبارتند از:
- اصل و تبار نیک
اصل و نسب پاک و خاندانی که فرد در آن تربیت شده، میتواند عاملی برای عاقبت بخیری باشد. حرّ بن یزید ریاحی از تباری اصیل و دلاور و بزرگ قوم خود بود. او اگرچه اقدامی سختگیرانه با امام حسین (ع) داشت، اما رفتارش با حضرت در نهایت احترام بود؛ حتی یک بار به حرمت خاص فاطمه زهرا (س) نیز اشاره کرد.[25] او هنگامی که به لشکر عمرسعد هشدار میداد از امام حسین (ع) به عنوان بنده صالح خدا یاد کرد و از این که آنها تشنهاند ابراز ناراحتی نمود که این نشان از بزرگمردی و منش والای اوست.
- نهیب پدر در خواب
عدّهای نقل کردهاند که حرّ به امام حسین (ع) عرض کرد: دیشب پدرم را در خواب دیدم به من گفت: ای فرزند! در این روزها به کجا رفته بودی؟ گفتم: رفته بودم که سر راه امام حسین (ع) را بگیرم.
پدرم فریاد برآورد و گفت: واویلاه ای پسر! تو را با فرزند رسول خدا چکار! اگر میخواهی در جهنم عذاب شوی با او جنگ کن، و اگر شفاعت رسول خدا (ص) و رضای پروردگار و بهشت جاودان را میخواهی او را یاری کن، و با دشمنانش جهاد نما.
اکنون میخواهم به من اجازه دهید که به جنگ روم. امام حسین (ع) فرمود: تو میهمانی…[26]
- ندایی که حرّ بن ریاحی شنید
حرّ به امام حسین (ع) عرض کرد: هنگامی که از قصر عبیدالله بن زیاد در کوفه خارج شدم تا به سمت شما حرکت کنم، سه بار ندایی را پشت سرم شنیدم که میگفت: «أَبْشِرْ یا حُرُّ! بِخَیر»، ای حرّ! تو را بخیر بشارت باد. روی برگردانم، کسی را ندیدم، با خود گفتم: به خدا بشارت نباشد که من به جنگ با حسین (ع) در حرکتم و در خاطرم نگذشت که از شما تبعیّت خواهم کرد.
امام حسین (ع) فرمود: «لَقَدْ أَصَبْتَ أَجْرا و خَیرا[27]»، به طور یقین به ثواب و نیکویی رسیدهای.
داشتن وجودی گهربار و شریف
حرّ بن ریاحی اگرچه مأمور به جنگ نبود، از همان ابتدا احتمال وقوع درگیری با امام حسین (ع) آزارش میداد و حتی گفتهاند به امام هشدار داد که اگر بجنگد حتماً کشته خواهد شد. او هرگاه مجالی مییافت به امام(ع) عرض میکرد: به خاطر خدا حرمت جان خویش را نگهدار که من یقین دارم که اگر جنگی صورت گیرد، کشته خواهی شد، اما امام با خواندن شعری پاسخ داد که از مرگ و شهادت در راه خدا ترسی ندارد[28].
او همچنین به حضرت گفت: … من مىدانم که همگان براى نجات خویش در فرداى قیامت به شفاعت جدّ تو امید بستهاند، و اگر با تو ستیز کنم مىترسم در دنیا و آخرت زیانکار باشم[29].
توبه حرّ و تصمیم به موقع
بسیاری از افراد متدین و مذهبی در کوفه بودند که پس از واقعه عاشورا، از این که پسر پیامبر خدا (ص) را یاری نکردند، پشیمان شدند و پس از آن تحت عنوان توابیّن به مبارزه با عبیدالله بن زیاد و قیام بر علیه ظلم پرداختند. اما جناب حرّ با وجودی که در سپاه دشمن بود با تصمیم به موقع و رفتن به سوی امام حسین (ع) توانست ابتدا در محضر پروردگار خود توبه کند، امام زمان خود را نیز یاری برساند، به فیض عظیم شهادت نائل گردد و عاقبت بخیر شود.
امام جواد (ع) میفرماید: «مومن نیازمند سه صفت است؛ توفیقی از جانب خدا و واعظی از طرف خودش و پذیرش نصیحت خیرخواهان[30]» و چه زیبا حرّ بن ریاحی مصداق این روایت قرار گرفت.
سخن آخر
در این مقاله روشن شد چطور فردی که از فرماندهان سپاه دشمن بوده با داشتن ذاتی پاک، انتخاب راه درست و عاقبت اندیشی، توانست در زمره یاران امام حسین (ع) قرار گیرد و زیباترین مرگ را برای پایان خود در دنیا برگزیند و سعادتمندی و همنشیی با اهل بیت (ع) در بهشت برین برای زندگی ابدی خود را رقم بزند.
[1] . ذخیرة الدارین، ص ۳۰۴.
[2] . فرهنگ جامع کلمات امام حسین (ع)، ص 395.
[3] . منتهی الآمال، ج 1، ص ۶۱۴.
[4] . لهوف، ص ۱۱۱.
[5] . حجاج بن مسروق جعفی، از شیعیان و اصحاب امیرالمؤمنین (ع) در کوفه بود که به یاری امام حسین (ع) شتافت. وی در تمام اوقات نماز مؤذن نماز امام حسین (ع) بود. در روز عاشورا پس از نبردی شجاعانه به شهادت رسید. ( پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص۱۴۰)
[6] . موسوعة الامام الحسین، ج ۲، ص ۴۱۴.
[7] . تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج ۷، ص۲۹۲.
[8] . دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، ص ۱۹۸.
[9] . موسوعة کلمات الامام الحسین، ص ۳۵۷.
[10] . همان، 358.
[11] . تاریخ ابن کثیر، ترجمه دکتر روحانی، ج 5، ص ۲۱۹.
[12] . تاریخ سیدالشهدا، ص ۳۷۱.
[13] . تاریخ طبری، ج ۷، ص ۳۰۱.
[14] . لهوف، ترجمه عباس عزیزی، ص 115.
[15] . همان، ص ۱۴۳.
[16] . تاریخ ابن اثیر، ترجمه روحانی، ج ۷، ص ۲۳۹.
[17] . لهوف، ص۱۴۳.
[18] . همان، ص ۱۴۵.
[19] . منظور اولین شهید، از این زمان به بعد است؛ زیرا قبل از حرّ افرادی شهید شده بودند.
[20] . لهوف، ترجمه عباس عزیزی، ص 145.
[21] . دمع السجوم، ص ۲۷۴.
[22] . فرهنگ جامع سخنان امام حسین (ع)، ص ۴۹۴.
[23] . المزار الکبیر ابن مشهدی، ص ۵۰۴
[24] . انوار النعمانیّه، ج ۳، ص ۲۶۶.
[25] . الإرشاد، ج ۲، ص۱۰۱ـ۱۰۰.
[26] . روضة الشهدا، ص ۲۷۸.
[27] . بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۱۵.
[28] . مقتل خوارزمی، ج 1، ص۳۳۱
[29] . همان، ص ۲۳۲.
[30] . تحف العقول، ص ۳۳۷.