فهرست مطالب این مقاله را ببینید
- 1 ولادت امام حسین (ع)
- 2 امام حسین و پیامبر (ص)
- 3 دوران حکومت معاویه
- 4 بیعت گرفتن معاویه برای یزید
- 5 دوران حکومت یزید
- 6 ١. خروج امام حسین (ع) بهسوی مکه
- 7 ٢. امام حسین برای چه قیام کرد ؟
- 8 ٣. علت خروج امام حسین (ع) از مدینه
- 9 ۴. دعوت کوفیان از امام حسین (ع)
- 10 امتیاز کوفه
- 11 ۵. حاکمیت ابنزیاد بر کوفه
- 12 ۶. حرکت امام (ع) بهسوی کوفه
- 13 شهادت امام حسین (ع)
تاریخ امام حسین (ع) با قیام عاشورا شناخته میشود. بیشک قیام امام حسین (ع) مبدأ بسیاری از تحولات در تاریخ اسلام است. در کتب تاریخی و مقاتل به تفصیل به این موضوع پرداخته شده است. آنچه در این مقاله بیشتر بر آن تأکید شده است تحلیلی بر عوامل قیام عاشورا است. دو نکته مهم مورد بررسی قرار میگیرد:
- دلایل قیام امام حسین (ع)
- علت بیوفایی کوفیان و تنها ماندن امام حسین (ع)
در این مقاله ضمن بیان تاریخ امام حسین (ع) به سوالات زیر پاسخ داده میشود:
- چرا امام حسین (ع) که با
معاویه بیعت کرده بود، حاضر به بیعت با یزید نشد؟ - چرا امام (ع) که قصد قیام قولی یا عملی با یزید
داشت، در همان مدینه حرکت خود را شکل نداد و به مکه آمد؟ - دلیل پذیرش دعوت کوفیان چیست؟
- بعد از بیوفایی کوفیان و روشن شدن موضوع چرا
آن حضرت به مکه باز نگشت و حرکت خود را ادامه داد؟
ابتدا چکیده مطالب را مشاهده میفرمایید:
خلاصه زندگی امام حسین (ع) :
ولادت امام حسین (ع)
امام حسین (ع) بنا بر قول مشهور در سوم شعبان سال چهارم هجری به دنیا آمد. رسول خدا (ص) به آن حضرت توجه خاصی داشتند. دربارۀ انتخاب نام مبارک امام حسین (ع) همانند امام حسن مجتبی (ع) جبرائیل از طرف خداوند نامی را برای ایشان آورد و خدای متعال، آن حضرت را به نام «شبیر» که فرزند دوم هارون بود، نامگذاری فرمود که معادل عربی آن میشود «حسین».
امام حسین و پیامبر (ص)
رسول خدا (ص) به شکرانۀ این ولادت گوسفندی عقیقه کردند و مردم را طعام دادند و بعد از چند روز موهای سر فرزند دلبندشان را تراشیدند و به وزن آن، نقره صدقه دادند. دربارۀ امام حسن (ع) نیز مشابه همین رفتار از رسول خدا (ص) روایت شده است.
این دو امام بزرگوار، مقام و منزلت فوقالعادهای نزد خدای متعال و پیامبر اکرم (ص) داشتند و برادری ایشان و سن نزدیک به هم موجب شده بود که معمولاً به یک شکل مورد تمجید رسول خدا (ص) قرار بگیرند و وقایع مشابه بسیاری در دوران کودکی آن دو وجود داشته باشد.
پیامبر خدا (ص) هرگز نمیتوانست ناراحتی این دو فرزند دلبندش را تحمّل کند و داستانهای فراوانی در این باره از ایشان نقل شده است. گاه میشد که پیامبر (ص) با مشاهدۀ ناراحتی حسن و حسین (ع) خطبۀ خود را ناتمام رها میکرد و بهسراغ آنها میرفت و آنها را آرام میکرد و بعد به خطبهها ادامه میداد.
آن حضرت جایگاه عظیم آن دو بزرگوار را به مناسبتهای گوناگون برای امت بیان میفرمود تا آنان بدانند که این دو، کودکانی عادی نیستند؛ بلکه در نزد خدای متعال منزلت خاصی دارند. ازجمله میفرمود: «این دو گلهای خوشبوی من از این دنیا هستند» یا «حسن و حسین، دو سرور جوانان اهل بهشت هستند». و نیز میفرمود: «این دو امامان امّت هستند؛ چه [برای حق] قیام کنند و چه قیام نکنند».
امام حسین (ع) همانند برادر گرامی خود، در سنین کودکی بود که داغدار رسول خدا (ص) و مادرش فاطمه زهرا (س) شد.
دوران حکومت معاویه
امام حسین (ع) در زمان شهادت امیرالمؤمنین (ع) سی و شش سال داشت و در زمان شهادت برادرش امام حسن (ع) چهل و شش ساله بود. دوران امامت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) با شهادت برادر، در سال ۵٠ آغاز شد و تا عاشورای سال 61 ادامه یافت. بیشتر مدت امامت آن حضرت با حکومت غاصبانۀ معاویه مقارن بود و فقط شش ماه پایانی زندگانی ایشان، در زمان حکومت یزید بود. امام حسین (ع) مانند برادر بزرگوارش به پیمان صلح وفادار بود و تا پایان عمر معاویه، اقدامی علیه او انجام نداد.
وقتی خبر شهادت امام حسن (ع) به کوفه رسید، بزرگان شیعیان کوفه در خانۀ سلیمانبنصرد خزاعی جمع شدند و نامهای به امام حسین (ع) نوشتند و ضمن این نامه بیان کردند که اگر با شهادت امام حسن (ع) امامت شما آغاز میشود و قصد قیام بر ضد معاویه دارید، ما حاضر به همراهی شما هستیم. امام حسین (ع) در پاسخ این نامه فرمود: «تا زمانی که این طاغوت (یعنی معاویه) زنده است، شرایط همانند دوران برادرم است؛ اما وقتی از بین رفت، مطابق تکلیف عمل خواهیم کرد».
این پاسخ، نقض سخن کسانی است که میگویند امام حسین (ع) با صلح امام مجتبی (ع) مخالف بود، اما چون امام مجتبی (ع) بر ایشان امامت داشت، صلح را پذیرفت. این نظر با اعتقادات شیعه سازگار نیست و اگر چنین حرفی درست بود، باید امام حسین (ع) پس از رسیدن به امامت، به رأی و نظر خود عمل میکرد.
معاویه در طول دوران امامت امام حسین (ع) چند اقدام انجام داد که واکنش امام (ع) را برانگیخت. یکی از این اقدامات، قتل و کشتار شیعیان؛ بهویژه شهادت صحابی عالیقدر رسول خدا (ص)، حجربنعدی است. معاویه حجر را بهسبب دفاع از امیرالمؤمنین (ع) و مقابله با سب و لعن آن حضرت دستگیر کرد و ناجوانمردانه به شهادت رساند. او پس از این جنایت در نامهای به امام حسین (ع) نوشت: «حجر را که از شیعیان پدر تو بود کشتیم و پس از قتل، او را غسل دادیم، حنوط کردیم و بر او نماز خواندیم و دفن نمودیم».
امام حسین (ع) در پاسخ او نوشت: «به خدا سوگند، بدان که اگر ما بر تو و یارانت دست پیدا کنیم، شما را خواهیم کشت و نه شما را غسل خواهیم داد و نه کفن و حنوط میکنیم و نه بر شما نماز میخوانیم و نه دفنتان مینماییم». این سخن امام (ع) نشان میدهد که آن حضرت معاویه و پیروانش را اصلاً مسلمان نمیدانست.
یکی دیگر از مکتوبات معاویه مربوط به زمانی است که مروان حکم، فرمانروای مدینه و پسر عموی عثمان، به معاویه گزارش داد که امام حسین (ع) تحرّکاتی دارد و ممکن است قصد قیام داشته باشد.
معاویه با اینکه میدانست امام (ع) خلاف پیمان صلح عمل نخواهد کرد، نامهای نوشت تا به خیال خود، به آن حضرت بفهماند که اگر فعالیتی داشته باشد از چشم او پنهان نمیماند. امام (ع) نیز پاسخی کوبنده به او داد و در ضمن نامهای بیان فرمود که اولاً این گزارشها دروغ است و ثانیاً اگرچه آن حضرت از مبارزه و قیام خودداری کرده، ولی از ترک مقابله با معاویه خشنود نیست و از خدای متعال بیم دارد که در پیشگاهش مسئول باشد. سپس برخی از جنایات و بدعهدیهای معاویه را یادآوری فرمود.
آن حضرت میخواست به معاویه گوشزد فرماید که در مقابل جنایتکاری همچون تو شایسته است که ایستادگی و مقابله شود، ولی امروز چنین تکلیفی ندارد. پاسخ امام (ع) چنان کوبنده بود که یزید به پدرش گفت: «باید نامهای محکم و تحقیرآمیز به او بدهی». اما معاویه این کار را به صلاح خویش ندانست.
بیعت گرفتن معاویه برای یزید
یکی از اقدامات معاویه در دوران امامت حضرت سیدالشهدا (ع) ولیعهد قرار دادن یزید بود. با اینکه این کار نقض آشکار پیمان صلح با امام مجتبی (ع) بود، او برای فرزند نابکار خود بهعنوان ولیعهد و خلیفۀ آینده بیعت گرفت. البته معاویه برای اجرایی کردن این امر دچار ضعف بود. او پیش از این هم چنین قصدی داشت، ولی امام حسن (ع) را مانع بزرگی برای این کار میدید؛ ازاینرو آن حضرت را به شهادت رساند، ولی پس از شهادت امام مجتبی (ع) نیز در کار خویش ماند؛ زیرا یزید آشکارا به فسق و فجور میپرداخت و معاویه نمیدانست در پاسخ اصحاب رسول خدا (ص) و مردمی که با این کار مخالفند، چه بگوید. اما مغیرةبنشعبۀ ثقفی، حاکم کوفه راه را برای معاویه هموار ساخت.
معاویه قصد داشت مغیره را از حکومت کوفه بردارد و عبداللهبنعامر، پسر دایی عثمان و خویشاوند خود را فرمانروای کوفه کند. با انتشار این خبر، مردم دیگر مغیره را به رسمیت نمیشناختند و منتظر حاکم جدید بودند. مغیره برای حفظ حکومت خود، به شام میرود و با معاویه دیدار میکند. بنا بر بعضی از نقلها، مغیره ابتدا با یزید دیدار کرد و بعد نزد معاویه رفت.
آنگونه که از مجموع نقلها برمیآید، مغیره به معاویه چنین گفته «همۀ اصحاب و یاران سرشناس پیغمبر از دنیا رفتند و فرزندان آنها جای آنها را پر کردند. تو نیز در آیندهای نزدیک خواهی مرد و باید جای تو پر شود و نام تو باقی بماند. یزید را بهعنوان ولیعهد خویش و خلیفۀ آینده معرفی کن تا بدین مقصود دست یابی». معاویه میپرسد: «چنین امری چگونه ممکن است؟». مغیره میگوید: «چشم عالم اسلام به کوفه و بعد از کوفه به بصره است. اگر این دو شهر بیعت کنند، دیگر مناطق نیز سر تسلیم فرود خواهند آورد. من میتوانم بیعت مردم کوفه را تضمین کنم». معاویه میگوید: «در این مهم کوتاهی نکن». مغیره که هدفش باقی ماندن بر حکومت کوفه بود، میگوید: «من دیگر مسئولیتی در کوفه ندارم و قرار است حاکم جدیدی برای کوفه بیاید». معاویه میگوید: «برو که تا پایان عمر خود فرمانروایی کوفه را خواهی داشت».
وقتی مغیره از نزد معاویه بیرون آمد، به غلام خود گفت: «پای معاویه را در رکابی قرار دادم که جز با ریختن خونهای فراوان فرود از آن میسر نیست».
مغیره به کوفه آمد و اشراف قبایل آنجا را جمع کرد و با رشوهای سی هزار درهمی به هر کدام، آنها را راضی کرد که ولایتعهدی یزید را بپذیرند و افراد قبایل خود را هم به بیعت با یزید وادار سازند. این مسئله عملی شد و با رشوههایی که سران مردم کوفه گرفته بودند، یزید را بهعنوان ولیعهد به رسمیت شناختند.
مغیره شماری از بزرگان کوفه را به سرپرستی فرزند خود، به شام فرستاد تا گزارش عملکردش را به معاویه بدهند. وقتی معاویه دید اشراف و سرشناسان کوفه با یزید بهعنوان ولیعهد بیعت کردهاند شگفتزده شد و در خلوت به فرزند مغیره گفت: «پدر تو دین این مردم را به چند خرید که حاضر شدند با یزید بیعت کنند؟». او پاسخ داد: «سی هزار درهم». معاویه گفت: «خوب ارزان خریده است!».
معاویه پس از آنکه خاطرش از جانب کوفیان آسوده شد، به زیادبنابیه، فرماندار بصره دستور داد که بیعت مردم بصره را بگیرد. زیاد در حکومت امیرالمؤمنین (ع) فرمانروای فارس و قائم مقام فرمانروای بصره بود و پس از صلح، حاضر نبود با معاویه بیعت کند. معاویه هم فرزندان او را گروگان گرفت. مغیرةبنشعبه که دوست زیادبنابیه بود، او را راضی کرد که از مخالفت با معاویه دست بردارد. او پذیرفت و بر حکومت معاویه گردن نهاد.
در مقابل، معاویه نیز خدمتی به او کرد و در جلسهای شرمآور، شهودی دروغین را فراخواند تا شهادت دهند که زیاد فرزند ابوسفیان است؛ زیرا تا آن زمان مشخص نبود که پدر او چه کسی است؛ ازاینرو او را زیادبنابیه میخواندند، یعنی زیاد فرزند پدرش. معاویه با این کار که برخلاف حکم قطعی اسلام است، او را برادر خود شناخت تا به او اعتبار بخشد. امام حسین (ع) نیز در ضمن نامهای که به معاویه نوشته بود، این کار زشت معاویه را مورد اشکال قرار داد.
از این پس، زیاد برای محکم کردن حکومت معاویه از هیچ جنایتی دریغ نکرد و با کشتارها و سختگیریهای فراوان بصره و نیمی از ایران را که تابع بصره بود، به اطاعت معاویه درآورد.
اما همین شخص وقتی شنید که معاویه از او میخواهد که برای یزید بیعت بگیرد، پیغام داد: «چگونه میتوان برای یزید که علناً شراب مینوشد و لباسهای رنگارنگ میپوشد و وقت خود را با کنیزکان آوازهخوان میگذراند و با سگها و بوزینهها بازی میکند، بیعت گرفت؛ درحالیکه در بین مردم حسینبنعلی (ع) وجود دارد و نیز افرادی چون عبداللهبنعمر و عبداللهبنزبیر؟!». او به معاویه پیشنهاد داد که برای مدتی یزید را وادار کن که دست از این کارهای علنی بردارد و مدتی مقیم مسجد شود تا مردم ببینند که او هم نماز میخواند و عبادت میکند. پس از آن میتوان مردم را به بیعت با او فراخواند.
معاویه با شنیدن این پیام برآشفت و گفت: «او میخواهد پس از من قدرت یابد. اگر بیعت مردم بصره را نگیرد، او را به همان نسب پیشین منتسب میکنم تا مردم دوباره او را زیادبنابیه بخوانند». زیاد هم با زور از مردم بصره بیعت گرفت. با بیعت مردم کوفه و بصره دیگر مناطق جهان اسلام نیز خلافت آیندۀ یزید را به رسمیت شناختند و بیعت کردند. تنها چهار نفر از بیعت خودداری کردند: امام حسین (ع)، عبداللهبنزبیر، عبداللهبنعمر و عبدالرحمنبنابیبکر.
معاویه در سفر حج خود، به مدینه آمد و با امام (ع) و آن سه تن دیگر دیدار کرد و از آنان خواست که با یزید بیعت کنند. امام حسین (ع) در آن جلسه قاطعانه صلاحیت یزید را بهخاطر فسق و فجور و ناپاکی، رد کرد و معاویه را از اینکه چنین کسی را در عالم اسلام حاکم کند بر حذر داشت.
دوران حکومت یزید
معاویه پس از آنکه راه را برای فرزند خود هموار نمود، در نیمۀ رجب سال 60 مُرد و یزید جای او را گرفت. یزید هنگام مرگ پدر خود برای شکار از دمشق خارج شده بود. وقتی به شهر برگشت مردم شام با او بیعت کردند. او در اولین اقدام، نامهای برای ولید بن عتبة بن ابیسفیان، پسر عموی خود و فرمانروای مدینه نوشت و در آن نامه قید کرد که از این چهار نفری که با من بیعت نکردهاند بیعت بگیر. علاوه بر این، در نامهای جداگانه به او دستور داد که بهطور خاص باید بر حسینبنعلی (ع) سخت بگیرد و آن حضرت را وادار به بیعت کند و اگر بیعت نکرد، سر او را از تن جدا کند و به شام بفرستد.
خبر مرگ معاویه و به خلافت رسیدن یزید و این فرمان، همزمان به ولیدبنعتبه رسید. ولید پس از دریافت نامه، فردی را به مسجد فرستاد تا امام حسین (ع) را که در مسجد حضور داشت به دارالاماره بیاورد. عبداللهبنزبیر هم در مسجد حضور داشت. او باتعجب به امام حسین (ع) عرض کرد: «چرا در این زمان شما را دعوت کردهاند؟». از گزارشهای تاریخی بهدست میآید که فرمانروا گاهی اعلام عام به مردم میداده و آنان در دارالاماره حضور مییافتند، ولی این پیک بیموقع نزد آن حضرت آمده بود.
امام (ع) فرمود: «فکر میکنم طاغوتشان از بین رفته و مرا برای بیعت خواستن طلبیدهاند». آن حضرت به منزل آمد و آمادۀ رفتن به دارالاماره شد. امام (ع) سی نفر از جوانان بنیهاشم را خبر کرد که سلاحهای خود را در زیر لباس پنهان کنند و ایشان را تا دارالاماره همراهی نمایند. قرار شد که اگر خطری متوجه امام (ع) شد، آن حضرت صدا بلند کند و آنان به دارالاماره بریزند.
امام (ع) وارد شد. مروان حکم، فرمانروای سابق مدینه و پسر عموی عثمان نیز در آنجا حضور داشت. ولید خبر مرگ معاویه را به امام حسین (ع) رسانید. آن حضرت آیۀ «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» را قرائت کرد.
ولید گفت: «خلیفۀ جدید به من نوشته است که از شما بیعت بگیرم». امام (ع) فرمود: «قطعاً شما به بیعت خصوصی من راضی نخواهید بود و میخواهید در حضور همگان از من بیعت بگیرید». ولید گفت: «بله؛ همینگونه است». امام (ع) فرمود: «پس تا فردا صبر کنید تا ببینیم خدا چه میخواهد؟».
مروان به ولید گفت: «اگر حسین همینجا بیعت کرد که هیچ؛ وگرنه سر از تن او جدا کن». امام (ع) با شنیدن این سخن گستاخانه با تندی فرمود: «یابن الزرقاء 1 تو مرا از مرگ میترسانی؟! کسی چون من با کسی مثل یزید بیعت نخواهد کرد». سپس از دارالاماره بیرون آمد.
مروان به ولید گفت: «نباید رهایش میکردی و باید او را میکشتی». ولید با اینکه پسر عموی یزید بود، حرف مروان را رد کرد و گفت: «به خدا سوگند، اگر آنچه را در دنیا وجود دارد به من بدهند و در قبال آن بخواهند خون حسین را بریزم، چنین کاری نخواهم کرد».
١. خروج امام حسین (ع) بهسوی مکه
امام حسین (ع) فردای آن روز را در مدینه بود و امور خود را سامان داد. ولیدبنعتبه دوباره بهسراغ آن حضرت فرستاد و امام (ع) باز هم به آنان فرمود که تا فردا صبر کنند. همان شب امام (ع) خویشان خود را خواند و به آنان خبر داد که میخواهد از مدینه بیرون رود. کسانی که حاضر به همراهی امام (ع) شدند، با آن حضرت از مدینه بیرون آمدند.
امام (ع) با قبر مطهر رسول خدا (ع) وداع کرد و همان شب که مصادف با 27 رجب سال 60 بود، از مدینه بیرون آمد و در سوم شعبان به مکه وارد شد.
عوامل حکومت، در طول همین ایام متوجه عبداللهبنزبیر نیز شده بودند تا از او هم بیعت بگیرند، ولی عبدالله گریخت و از بیراهه بهسوی مکه حرکت کرد. مأموران ولید او را تعقیب کردند، ولی کاری از پیش نبردند. عدهای به امام حسین (ع) نیز پیشنهاد کردند که از بیراهه حرکت کند، ولی امام (ع) نپذیرفت و از همان راه اصلی و رسمی به مکه رفت و در آنجا اقامت نمود.
امام حسین (ع) از سوم شعبان تا هشتم ذیحجّه در مکه بود. در این مدت که چهار ماه و پنج روز به طول انجامید، مردم برای زیارت خانۀ خدا به این مکان مقدس میآمدند و برخی هم که عمره را انجام داده بودند از مکه خارج میشدند؛ ازاینرو خبر حضور امام (ع) در مکه، انتشار پیدا کرد. از سوی دیگر آن حضرت با زائرین و مجاورین حرم الهی دربارۀ نگونبختی فراگیر عالم اسلام سخن میگفت و آنان را بیم میداد که با تن دادن به حاکمیت یزید، دنیا و آخرت خویش را نابود میکنند.
٢. امام حسین برای چه قیام کرد ؟
یکی از مباحثی که در اینجا میتوان مطرح کرد این است که چرا امام حسین (ع) که با معاویه بیعت کرده بود، حاضر به بیعت با یزید نشد و در برابر او ایستاد.
پیش از این اشاره شد که مردم خود خلافت معاویه را میخواستند. او ظواهری از اسلام را رعایت میکرد و سابقۀ کاتب وحی بودن را هم داشت. او برای حفظ حکومتش به عدهای از مردم رسیدگی میکرد و منافع مادی آنها را هرچند بهطور نامشروع تأمین مینمود. مردم هم بهطور معمول به او اقبال نشان میدادند.
در چنین شرایطی امام معصوم در این راستا وظیفهای جز تبیین خط اصیل اسلام و آگاهی دادن از مفاسد حکومت معاویه بر عهده نداشت.
اما روی کار آمدن یزید حتی برخلاف عرف و شریعتی بود که مردم بدان اعتقاد داشتند. معاویه نماز جمعه و جماعت را ترک نمیکرد و با برخی از راویان و محدثین و فقها نشست و برخاست مینمود و بارها به حج آمده بود. او ظاهر اسلام را بهگونهای عوامفریبانه رعایت میکرد، هرچند در خفا بهدنبال محو اساس اسلام بود. اما یزید علناً فسق و فجور میکرد، تا آنجا که زیادبنابیه هم میگوید: «یزید با این فسق و فجورها چگونه صلاحیت دارد که خلیفه باشد؟!». یعنی آنان برای توجیه مردم، درمانده شده بودند.
سخنان امام حسین (ع) آن هنگام که با لشکر حر رودررو شدند و حدیثی که از پیغمبر اکرم (ص) برای او بیان نمودند نشان میدهد که تن دادن به حکومت یزید خلاف شرع است و در برابر کسانی همچون یزید باید ایستاد.
امام حسین (ع) میفرماید: «از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: هر گاه مسلمانی حاکم ستمگری را ببیند که بر مقدرات مسلمین ولایت یافته و ظلم و ستم پیشه میکند و عهد و پیمان الهی را شکسته و حرامهای خدا را حلال کرده، اگر کسی با قول یا فعل در برابر او نایستد بر خدا است که روز قیامت او را همراه با همان حاکم ستمکار در آتش بیفکند».
بنابراین وظیفه آن است که اگر شخصی همچون یزید روی کار آمد که اساس اسلام را تهدید میکرد، در مقابل او ایستادگی شود، هرچند به کشته شدن در این راه بینجامد. پیش از خروج از مدینه امام (ع) با مروان حکم در داخل شهر مواجه شد، مروان به امام (ع) عرض کرد: «برای حفظ دین خود بیا و با یزید بیعت کن». امام (ع) فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيد» 2 (در موقعیتی که اسلام به حاکمیت فردی چون یزید دچار شده باشد باید با اسلام وداع کرد). یعنی خلافت و حاکمیت یزید با آن فسق و فجور علنی و بیدینی و بیاعتقادی، مساوی با نابودی دین است و شرع اجازه نمیدهد چنین کسی فرمانروای مسلمین باشد.
علاوه بر این، حاکمیت یزید، خلاف عرف مردم آن زمان هم بود. در جامعه نهادینه نشده بود که خلیفهای فرزند خود را جانشین قرار بدهد. ابوبکر عمر را جانشین خود قرار داد که نه از قبیلۀ او بود و نه رابطۀ خویشاوندی با هم داشتند. عمر هم هنگام مرگ، خلافت را به شورایی واگذار کرد و عثمان انتخاب شد که با عمر قرابتی نداشت. پس از عثمان هم مردم بهسراغ امیرالمؤمنین (ع) رفتند. آن حضرت هم پیش از شهادت امام مجتبی (ع) را برای امامت و رهبری به شیعه معرفی کرد، ولی برای اکثریت جامعه که شیعه نبودند و به امامت آن ذوات مقدس اعتقاد نداشتند، خلیفۀ پنجم را معرفی نکرد و این خود مردم کوفه بودند که به امام مجتبی (ع) روی آوردند. پس برای مردم سابقه نداشت که خلیفهای فرزند خود را جانشین کرده باشد.
روی کار آمدن یزید خلاف اخلاق هم بود؛ به این معنا که معاویه در قرارداد صلحی که با امام حسن مجتبی (ع) امضا کرد و بزرگان شام را هم بهعنوان شاهد بر این پیمان گرفته بود، تعهد داد که بههیچوجه حق تعیین جانشین برای خود ندارد.
براساس این پیمان باید امام حسن (ع) پس از او به خلافت میرسید و اگر آن حضرت زنده نبود، نوبت خلافت به امام حسین (ع) میرسید. بنابراین معاویه بر خلاف عهد و پیمانی که بسته است، اخلاق را زیر پا میگذارد و جانشین تعیین میکند.
در چنین شرایطی امام حسین (ع) خود را مکلّف میدید که در برابر یزید بایستد. بنابراین تصور نشود که قیام آن حضرت بدین خاطر بوده که یزید ایشان را به قتل تهدید کرده است و اگر یزید آن نامه را به ولید نمینوشت، دیگر امام (ع) قیام نمیکرد.
بعضی تصور میکنند که علت قیام امام (ع) دعوت مردم کوفه از آن حضرت است. اما این هم صحیح نیست؛ زیرا پیش از دعوت کوفیان بود که امام (ع) حاضر به بیعت نشد و از مدینه خارج شد و در مکه علیه یزید و حاکمیت او روشنگری فرمود. همین اخبار بود که به کوفه رسید و موجب خروش کوفیان شد. اگر کوفیان هم امام (ع) را دعوت نکرده بودند باز هم آن حضرت قیام میکرد. تکلیف ایجاب میکرد که امام (ع) قیام نماید، حتی اگر همان یاران اندک را هم نداشت. البته قیام کردن هم فقط سلاح بهدست گرفتن و جنگیدن نیست. قیام کردن یعنی ایستادن در برابر موقعیت و چنانکه در روایت نبوی آمده، به قول یا فعل یعنی با روشنگری و آگاه کردن مردم یا ایستادگی عملی حاصل میشود. بنابراین امام (ع) به وظیفۀ خود عمل میکند، هرچند در این راه به شهادت برسد تا اساس اسلام که در تهدید است حفظ شود.
دوران امامت امیرالمؤمنین (ع) تا امام حسین (ع) دورۀ بسیار حساسی است و در این دوران اساس اسلام در خطر نابودی صددرصد بود. یزید اکنون کاری میکرد که جدّش ابوسفیان آرزوی آن را داشت و به آن نرسید و پدرش هم باوجود غصب خلافت، بهخاطر تدبیر امام مجتبی (ع) موفق نشد که آن را عملی سازد. اگر امام (ع) در مقابل یزید نمیایستاد، او کار اسلام را یکسره میکرد.
٣. علت خروج امام حسین (ع) از مدینه
بیان شد که امام حسین (ع) پس از به خلافت رسیدن یزید و نامهای که او به حاکم مدینه نوشت، در مدینه توقف نکرد و به سوی مکه حرکت نمود؛ بنابراین ممکن است این پرسش مطرح شود که «چرا امام (ع) که قصد قیام قولی یا عملی با یزید داشت، در همان مدینه حرکت خود را شکل نداد؟».
پاسخ آن است که فضای مدینه محدود بود و این شهر مانند مکه محل رفت و آمد زائرین و مردم دیگر نبود؛ بنابراین دشمن میتوانست به سادگی امام (ع) را از میان بردارد و حرکت آن حضرت هم هیچ انعکاس مهمی پیدا نمیکرد و علت قیام و شهادت امام (ع) روشن نمیشد. بنابراین امام حسین (ع) به مکه آمد؛ آن هم در اواخر ماه رجب که هنوز زمان عمره بود و بسیاری از زائرانی که به قصد عمره به مکه آمده بودند، هنوز در آنجا حضور داشتند. آن حضرت تا ذیحجه در مکه توقف داشت و انبوه زائرانی که برای حج به مکه میآمدند، شاهد حضور امام (ع) در مکه بودند.
امام (ع) در این چهار ماه فرصت مناسبی برای تبیین فلسفۀ قیام خود داشت. در این مدت، مردم هر روز در مسجدالحرام گرد امام (ع) جمع میشدند و از خرمن علم و معرفت آن حضرت بهره میبردند. احادیث پیغمبر (ص) را میشنیدند و پاسخ سؤالاتشان را میگرفتند. امام حسین (ع) در ضمن پاسخها و بیانات ارزشمندش، اذهان مردم را نسبت به حکومت بنیامیه و بهویژه فرمانروایی یزید آگاه میکرد. این دیدگاهها بهوسیلۀ حاجیانی که از نقاط گوناگون آمده بودند، به دورترین مناطق عالم اسلام انعکاس پیدا میکرد و همگان میفهمیدند که فرزند رسول خدا (ص) حاضر به بیعت با حکومت فاسد یزید نشده است و اسلام را در خطر نابودی میبیند.
۴. دعوت کوفیان از امام حسین (ع)
خبر هجرت امام (ع) به مکه و خودداری ایشان از بیعت با یزید، در کوفه غوغایی بر پا کرد. بزرگان شیعه در خانۀ سلیمانبنصُرَد خُزاعی که شیخ شیعۀ این شهر شناخته میشد جمع شدند. در این اجتماع سلیمان گفت: «همۀ شما شنیدهاید که با مرگ معاویه، یزید روی کار آمده و این خلاف میل ما بود. امام حسین (ع) نیز بیعت نکرده و در مکه حضور دارد. اگر شما مرد میدان هستید و پای کار خواهید بود، از او دعوت کنیم به کوفه بیاید تا با او بیعت نماییم و یاورش باشیم تا از ذلت حاکمیت امویان رهایی یابیم. اما اگر مرد عمل نیستید، فرزند رسول خدا (ص) را فریب ندهیم و او را آواره نکنیم و بگذاریم در حرم امن الهی باقی بماند.
سخنان سلیمان مورد استقبال همۀ حاضران قرار گرفت و آنان اعلام کردند که با امام (ع) بیعت و تا آخرین قطرۀ خون از آن حضرت و اهداف او دفاع خواهند کرد. پس از گفتوگوهایی که در این زمینه مطرح شد، بزرگان شیعه نامهای برای دعوت امام حسین (ع) به کوفه نوشتند و پیش از همه، سلیمان آن را امضا کرد. پس از او، دیگر شیعیان کوفه همچون مسیّببننَجَبۀ فَزاری، عبداللهبنوال تیمی، رفاعةبنشداد بَجَلی و حبیببنمظاهر اسدی هم این نامه را امضا کردند. آنان نامه را برای امام حسین (ع) فرستادند.
این ماجرا بهسرعت در کوفه منعکس شد و دیگر شیعیان و حتی غیر شیعیان کوفه نیز امام (ع) را برای حضور در کوفه و بیعت با او دعوت کردند. نهضت مکاتبه و دعوت از امام حسین (ع) چنان فراگیر شد که در یک روز ششصد نامه از کوفه به امام (ع) رسید. نامهها پیدرپی میآمد تا اینکه حتی برخی از کسانی که به مسلک عثمانی شهرت یافته بودند نیز برای امام (ع) نامه نوشتند؛ کسانی همچون شَبَثبنرِبعی، اشعثبنقیس و عمروبنحجاج. به نظر میرسید که کوفه در بیعت با امام حسین (ع) و ایستادن در برابر حاکمیت یزید آماده است و این آمادگی به پیروزی امام حسین (ع) و سرنگونی یزید میانجامد. ازاینرو عثمانی مسلکها احساس کردند که اگر با امام (ع) مکاتبه نکنند، فردا که قیام آن حضرت به نتیجه میرسد، انگشتنما میشوند و از عواید این پیروزی، بیبهره میمانند.
در نامهای که بزرگان شیعه به امام (ع) نوشتند آمده بود: «ما در کوفه آمادۀ یاری شما هستیم. نعمانبنبشیر فرمانروای بنیامیه در کوفه حضور دارد، ولی ما به او اهمیت نمیدهیم و در نماز جمعه و جماعت او حاضر نمیشویم و به فرمانهای او توجهی نمیکنیم. اگر بدانیم که شما دارید بهسوی ما میآیید، او را از کوفه بیرون میاندازیم تا به شام برود و کوفه را در اختیار شما قرار میدهیم».
دلیل پذیرش دعوت کوفیان
پیش از این، امام (ع) تکلیف خود میدانست که در برابر بزرگترین منکر، یعنی حاکمیت یزید که اساس اسلام را با خطر نابودی تهدید میکند بایستد، هرچند که این کار را به تنهایی انجام دهد یا جان شریفش به خطر افتد؛ اما وقتی مردم کوفه چنین اقبالی نشان میدهند و پیمان یاری میبندند و از آن حضرت میخواهند که زعامتشان را بهدست بگیرد، امام حسین تکلیف جدیدی برای خود میبیند. وقتی مردم به رهبر الهی روی میآورند و خواهان آن هستند که رهبری و زعامت آنها را بهدست گیرد و حاضر به بیعت و اطاعت او هستند، رهبر الهی وظیفۀ خود میبیند که آنان را رد نکند؛ مانند آنچه برای امیرالمؤمنین (ع) پس از قتل عثمان پیش آمد.
امیرالمؤمنین (ع) در زمان حاکمیت خلفای سهگانه، مردم را آگاه میکرد و پیامدهای منفی غصب خلافت را به گوش آنان میرسانید، اما خود مردم بهسراغ آن حضرت نمیآمدند، ولی وقتی خودشان به امیرالمؤمنین (ع) روی آوردند و اصرار کردند که رهبری را بپذیرد، آن حضرت خود را موظف دید که این امر را قبول کند. امام (ع) در این باره فرمود: «اگر حضور مردم و یاری آنها نبود و خدا بر علما تکلیف نکرده بود که نباید شاهد سیلی ظالمان و رفاه آنها و ظلم و بیچارگی مستضعفان و محرومان باشند، من خلافت را به عهده نمیگرفتم».
اکنون برای امام حسین (ع) نیز چنین امری رخ داده بود. مردم به آن حضرت روی آورده بودند و اعلام میکردند که ما رهبری شما را میخواهیم؛ ما را از این ظلم و بیداد نجات دهید. پس امام حسین (ع) به شیوۀ امیرالمؤمنین (ع) عمل میکند و در راستای اقامۀ بزرگترین معروف که حکومت اهلبیت علیهمالسلام است و بهمعنای حاکمیت کامل عدل و ارزشهای الهی است، برپا میخیزد. این مطلب به خواست مردم و حضور آنها در صحنه ارتباط پیدا میکند.
اعزام مسلم به کوفه
نقل شده که بیش از دوازده هزار نامه از کوفه برای امام حسین (ع) نوشته شد که بسیاری از آنها چند امضا داشت. اما امام (ع) به محض رسیدن نامههای کوفیان، بهسوی کوفه حرکت نکرد. آن حضرت وقتی آخرین نامه را که به امضای عثمانیهای کوفه بود دریافت کرد، مسلمبنعقیل، عموزادۀ خود را بهسوی کوفه اعزام فرمود تا او بررسی کند که آیا مردم کوفه همانگونه که در نامهها نوشتهاند هستند یا خیر؛ اگر در ادعای خود صادق هستند، باید با مسلم بهعنوان نمایندۀ امام (ع) بیعت کنند. مسلم باید به آن حضرت گزارش میداد که کوفه بیعت کرده و آماده است تا ایشان برای اقامۀ بزرگترین معروف و مقابله با بزرگترین منکر، به کوفه بیاید و با حمایت و یاری و بیعت مردم کوفه این مهم را عملی سازد.
مسلمبنعقیل به امر امام (ع) راهی کوفه شد و در آن شهر مردم استقبال گستردهای از او کردند. در روزهای اول، بیش از هجده هزار نفر با او بیعت کردند. مسلم که با این برخورد در کوفه مواجه شد، به امام حسین (ع) نامهای نوشت و در ضمن آن گفت: «فرستاده به مولای خود دروغ نمیگوید. کوفه کاملاً آماده است و شما هر چه سریعتر به سوی کوفه بشتابید و حرکت کنید». اقبال به مسلم چنان گسترده بود که مردم آشکارا نزد او میرفتند و با او بیعت میکردند و نعمانبنبشیر، فرمانروای یزید در کوفه، نمیتوانست هیچ اقدامی جز حرف زدن انجام دهد.
واکنش یزید در برابر کوفیان
برخی از خائنین کوفه، مانند عمربنسعد و عُمارةبنولید به یزید نامه نوشتند. آنها طرفداران بنیامیه در کوفه بودند و به یزید گزارش دادند که مسلمبنعقیل از سوی حسینبنعلی به کوفه آمده و کوفه در اطاعت او قرار گرفته است. نعمانبنبشیر هم فرد ضعیفی است و قادر به برخورد با این اوضاع نیست. اگر میخواهی کوفه را داشته باشی باید یک فرد نیرومند را به فرمانروایی اینجا منصوب کنی.
وقتی این نامه به یزید رسید، به شدت خشمگین شد و با سِرجون رومی که مشاور ویژۀ پدرش بود مشورت کرد. سِرجون به یزید پیشنهاد داد که عبیداللهبنزیاد را ـ که از سوی معاویه فرمانروای بصره بود ـ با حفظ سِمَت، به فرمانروایی کوفه منصوب کند و به او فرمان دهد که هرچه زودتر خود را به کوفه برساند و مانع حضور امام (ع) در کوفه شود.
یزید از عبیدالله ناخشنود بود و حتی قصد داشت او را از حکومت بصره هم بردارد، ولی سِرجون نامهای به او نشان داد که معاویه در اواخر عمر قصد داشته که عبیداللهبنزیاد را مثل پدرش، زیادبنابیه به فرمانروایی عراقَین (کوفه و بصره) منصوب کند. وقتی یزید نظر پدرش را دید، موافقت کرد و نامهای به عبیدالله نوشت و از او خواست هرچه سریعتر به کوفه رود و پیش از آنکه امام (ع) به شهر درآید وارد آنجا شود و نگذارد که کوفیان به آن حضرت بپیوندند.
امتیاز کوفه
شایسته است به این نکته نیز توجه شود که در قلمرو گستردۀ جهان اسلام، تنها کوفه بود که از خلافت یزید به خروش در آمد. درست است که در تاریخ و فرهنگ ما کوفه نامی مترادف با بیوفایی و خیانت و سست عنصری دارد، اما باید دقت کرد که این یک روی کوفه است. روی دیگر کوفه این است که این شهر مرکزی برای نامآوران اسلام بهشمار میرفته و بهترینهای عالم اسلام و کسانی که بیش از همه به اهلبیت (ع) ارادت داشتند، در این شهر زندگی میکردند. ارسال دوازده هزار نامه برای دعوت امام (ع) به کوفه، نشان میدهد که آنان از مقام اهلبیت (ع) آگاه بودند و ظاهراً هم قصد همراهی ایشان را داشتند.
بصره شهر معتبر دیگری است که رقیب کوفه بود و شیعیان اندکی نیز در آن حضور داشتند، ولی حتی یک نامه هم از آنجا برای امام (ع) ارسال نمیشود و هیچ جنبشی در آن پدید نمیآید.
شیعیانِ کمشمارِ بصره در زمان حاکمیت عبیداللهبنزیاد و نیز پدرش ـ که لعنت خدا بر هر دوی آنها باد ـ مخفیانه جلساتی برگزار میکردند، اما حتی از جانب اینان هم نامهای از بصره فرستاده نشده است. البته امام حسین (ع) برای شماری از بزرگان و سرشناسان بصره نامه مینویسد و قصد خود از قیام را اعلام میفرماید و آنها را دعوت میکند که خود و افراد قبایلشان را به امام (ع) برسانند، ولی مطابق نقلهای تاریخی، تنها یک نفر به نام مسعودبنیزید نَهشَلی پاسخ امام (ع) را میدهد و اعلام آمادگی مینماید. البته او نیز دیر حرکت میکند و در میانۀ راه خبر فاجعۀ کربلا را میشنود و بازمیگردد.
شاید بتوان گفت مهمترین شخصیت بصره احنفبنقیس نام دارد که بزرگ قبیلۀ بنیتمیم بوده. امام (ع) از او برای یاری دعوت میکند، ولی احنف به امام (ع) مینویسد که در جای خود آرام گیر و خویشتندار باش!
منذربنجارود نیز از بصریانی است که امام (ع) برایش نامه نوشت. او در زمان خلافت امیرالمؤمنین (ع) مسئولیتی داشت، اما پس از آن، خود را به امویان نزدیک کرده بود و حتی دخترش بحریه را به عقد عبیداللهبنزیاد در آورده بود. وقتی نامۀ امام (ع) را دریافت کرد گمان نمود که این حیلۀ عبیدالله برای شناسایی یاران اهلبیت (ع) است؛ ازاینرو پیک امام حسین (ع) را با نامه نزد عبیدالله برد تا وفاداری خود را نشان دهد. عبیدالله نیز فرستادۀ امام حسین (ع) را که ابورَزین سلیمان نام داشت، به دار کشید.
۵. حاکمیت ابنزیاد بر کوفه
هنگامی که عبیدالله نامۀ یزید را دریافت کرد، بهسرعت بهسوی کوفه حرکت کرد. عبیدالله شماری از سرشناسان بصره را نیز در این سفر با خود همراه کرد. در این گروه تعدادی از شیعیان نیز حضور داشتند که تقیه میکردند و اعتماد عبیدالله را به خود جلب کرده بودند. آنان که میدانستند که هدف عبیدالله چیست، به روشهای گوناگون سعی میکردند که حرکت او را کند نمایند تا امام (ع) زودتر وارد کوفه شود، اما عبیدالله منتظر آنها نشد و بهسرعت خود را به کوفه رسانید. نقل شده که عبیدالله با حدود پانصد نفر حرکت کرده بود، ولی چنان با سرعت به کوفه آمد که وقتی به دروازههای کوفه رسید، فقط غلامش مهران همراه او بود.
مردم کوفه در انتظار ورود امام حسین (ع) بودند؛ ازاینرو عبیدالله لباس مردم حجاز را بر تن کرده و صورت خود را هم پوشانده بود. مردم که گمان میکردند، امام (ع) است که وارد کوفه شده، به اسب و لباس عبیدالله تبرک میجستند تا اینکه نزدیک دارالاماره یکی از هواداران اموی فریاد برآورد که این امیر عبیداللهبنزیاد، فرمانروای جدید کوفه است. اینجا بود که مردم از گرد او پراکنده شدند. عبیدالله در دارالاماره استقرار پیدا کرد و نعمانبنبشیر به شام بازگشت.
واکنش مسلمبنعقیل
مسلمبنعقیل (ره) وقتی از حضور عبیدالله در کوفه آگاه شد، جایگاه آشکار خود را که در منزل مختاربنابوعبید ثقفی بود، ترک کرد و به منزل هانیبنعروه مرادی آمد. براساس برخی از نقلها شمار بیعتکنندگان با مسلم از چهل هزار نفر هم گذشته بود. او مختار را فرستاده بود تا بیعت قبایل بیرون کوفه را هم بگیرد و آنها را وارد کوفه کند تا بتوانند قیام کنند و شهر را در اختیار بگیرند. اما با استقرار عبیدالله در دارالاماره، نخستین خیانتها از سوی اشراف قبایل صورت گرفت.
پیش از همه، عثمانیهایی که آخرین نامه را به امام حسین (ع) نوشته بودند خیانت کردند. آنان گمان میکردند امام (ع) بهزودی به کوفه میآید و با بیعت گستردهای که با مسلمبنعقیل صورت گرفته، شهر کاملاً در اختیار آن حضرت قرار میگیرد، اما وقتی دیدند که عبیدالله وارد کوفه شد و بنیامیه هنوز در کوفه قدرت دارد، رنگ عوض کردند و بیعت با مسلمبنعقیل را شکستند و بهسوی عبیدالله رفتند.
تعداد وفاداران به بنیامیه و اشرافی که گرد ابنزیاد جمع شده بودند، به پنجاه نفر هم نمیرسید، ولی ابنزیاد با همین نفرات توانست شهر چند ده هزار نفری کوفه را ـ که عموم مردمش ورزیده و نظامی بودند ـ در اختیار بگیرد.
عبیداللهبنزیاد درپی یافتن مخفیگاه مسلمبنعقیل بود. او غلام خود را مأمور کرد که در میان جماعت شیعیان نفوذ کند و از این طریق محل اختفای مسلم را بیابد. او خود را شیعه وانمود کرد و توانست یکی از شیعیان را فریب دهد و به مخفیگاه مسلمبنعقیل در منزل هانیبنعروه برود. عبیدالله هنگامی که دانست هانی به مسلم پناه داده، او را احضار کرد و غلام خود را به او نشان داد تا هانی بفهمد که نمیتواند کار خویش را انکار کند. ابنزیاد از او خواست که مسلم را تحویل دهد، اما هانی به این کار راضی نشد؛ ازاینرو عبیدالله او را مضروب ساخته، در حبس قرارش داد.
قبیلۀ هانی که مذحج نام داشت، در دفاع از هانی برخاستند و به نزدیک دارالاماره آمدند تا ببینند اگر خطری وی را تهدید میکند، یاریاش کنند، اما شریح قاضی به خواست عبیدالله به مذحجیان اطمینان داد که هانی زنده است و آسیبی ندیده. مذحجیان نیز با سخن او آرام شده، بازگشتند.
اما روشن بود که هانی گرفتار شده و مأموران ابنزیاد بهزودی مسلمبنعقیل را دستگیر خواهند کرد؛ ازاینرو مسلم مجبور شد که پیش از موعد، قیام کند. او پیش از آنکه مختار و مردم اطراف کوفه به او بپیوندند، فرمان قیام صادر کرد، ولی تنها حدود چهار هزار نفر او را همراهی کردند. همین تعداد هم برای محاصرۀ دارالاماره و در اختیار گرفتن کوفه، کافی بود، اما خیانت خواص کوفه کار را وارونه کرد.
ابنزیاد با پخش کردن اموال قابل توجهی بین خواص، از آنان خواست که از راه مخفیِ دارالاماره بیرون روند و افراد قبایل خود را از یاری مسلم بازدارند و به آنان وعده بدهند که اگر بر بیعت خود با یزید پایدار باشند و مسلم را رها کنند، دریافتی آنها از بیتالمال افزایش مییابد و نزد یزید مقرّب خواهند شد؛ اما اگر مسلم را یاری کنند، بدانند که لشکر انبوهی از شام در حال حرکت بهسوی آنان است و بهزودی آنها را تارومار و زن و بچهشان را بیسرپرست خواهد کرد.
این حیله چنان در کوفیان اثر گذاشت که یاران مسلم بهگونهای باورنکردنی او را رها کردند و تا هنگام غروب آفتاب بیش از پانصد نفر با او نماندند. وقتی هم که برای نماز مغرب به مسجد میرفت سی نفر همراهش بودند و پس از سلام نماز بیش از ده نفر پشت سرش نماندند. زمانی هم که از مسجد بیرون آمد، هیچ کس همراهش نبود. او در کوچههای کوفه سرگردان بود تا در منزل زنی به نام طوعه فرود آمد. عبیدالله وقتی دید که مردم مسلم را رها کردهاند، فرمان داد که برای نماز عشاء در مسجد جمع شوند. نماز مغرب را مسلمبنعقیل در مسجد جامع خوانده بود و نماز عشاء را عبیداللهبنزیاد.
مردم چنان ترسیده بودند که مسجد پر از جمعیت شد. ابنزیاد همانجا اعلام کرد که هیچ خانهای امنیت ندارد و عمروبنحریث باید تمام خانهها را بگردد تا مسلمبنعقیل را پیدا کند و بیاورد. اگر هم کسی او را پناه داده باشد مجازاتهای سختی در انتظارش خواهد بود. عاقبت در فردای آن روز مسلمبنعقیل (ره) دستگیر شد و به شهادت رسید.
۶. حرکت امام (ع) بهسوی کوفه
امام حسین (ع) هشتم ذیحجه یعنی درست در زمانی که مردم بهسوی عرفات میرفتند تا فریضۀ حج را بهجا بیاورند، مکه را ترک نمود و عملاً به حاجیان اعلام کرد که حج در حاکمیت یزید، حج نیست و تکلیف مقابله با این وضعیت است. اگر امام چند روز صبر میکرد، میتوانست اعمال حج را انجام دهد، ولی با این اقدام نشان داد که مسلمانان اگر پیرو مکتب پیغمبر خدا (ص) هستند، بهجای انجام حج در حاکمیت یزید باید در مقابل او بایستند و این حاکمیت غاصبانه را که بنای آن هدم اسلام است از میان ببرند.
خروج امام (ع) از مکه مصادف بود با شهادت مسلمبنعقیل در کوفه. در میانۀ راه خبر شهادت مسلم و هانی به امام (ع) رسید، اما آن حضرت به راه خود ادامه داد.
شاید در اینجا این پرسش مطرح شود که «بهراستی چرا آن حضرت به مکه باز نگشت و حرکت خود را ادامه داد؟». بررسی شرایط آن روزها، تا حدودی پاسخ این سؤال را روشن میسازد. یکی از موانع باقی ماندن امام (ع) در مکه این بود که یزید، عمروبنسعید اشدق را در پوشش امیرالحاج و حاکم جدید مکه به موسم حج فرستاده بود تا امام حسین (ع) را غافلگیر کند و به شهادت برساند و امام (ع) که از قصد امویان آگاه بود، نمیخواست بهخاطر او حرمت حرم شکسته شود.
نکتۀ دیگر این بود که اگر امام از میانۀ راه برمیگشت، همیشه جای عذری برای مردم کوفه باقی میماند. در این صورت ممکن بود آنان عذر بیاورند که در یاری امام (ع) کوتاهی نکردهاند؛ زیرا امام (ع) اگر به کوفه میآمد، او را یاری میکردند و حساب مسلم با امام حسین (ع) متفاوت بود.
بنابراین امام (ع) همچنان به راه خود ادامه داد تا جایی که یقین پیدا شود که این مردم کوفه هستند که به عهد و پیمان خود وفا نمیکنند و حجت بر همه تمام شود.
شهادت امام حسین (ع)
امام حسین (ع) بنا بر تکلیف، به راه خویش ادامه داد تا اینکه در عراق با لشکر حر مواجه شد. آنان از سوی عبیداللهبنزیاد مأمور بودند که راه را بر امام حسین (ع) ببندند و مانع ورود آن حضرت به کوفه یا بازگشت به مدینه بشوند. این برخورد بهگونهای صورت گرفت که امام (ع) نه امکان ورود به کوفه داشت و نه راه بازگشت به مدینه. حر امام (ع) را در سرزمین کربلا متوقف کرد. از این پس عبیدالله پیدرپی لشکریانی را از کوفه اعزام کرد و امام (ع) را در آن منطقه محاصره نمود.
مردم کوفه هم چنان به هراس افتاده بودند که نهتنها به یاری امام (ع) نیامدند، بلکه حاضر شدند که در برابر آن حضرت بایستند و بجنگند. البته در بین جنایتکاران کربلا شیعهای وجود نداشت. شیعه در کوفه به دو روش عمل کردند: گروه اندکی از آنها همچون حبیببنمظاهر، مسلمبنعوسجه و پیش از آنها، شخصیتیهایی مثل عابسبنابیشبیب و بریربنخضیر و حجّاجبنمسروق، خود را به امام (ع) رساندند و جزء یاران آن حضرت قرار گرفتند؛ شماری هم که از حکومت نظامیِ اعلامشده ترسیده بودند، بسته شدن راهها را بهانه قرار دادند و گفتند: «ما نمیتوانیم به یاری امام (ع) برویم».
عبیدالله هم به آنها سخت نگرفت و همین مقدار که این شیعیان از یاری امام (ع) دست برداشته بودند، برای او پیروزی مهمی بهشمار میرفت. اما عبیدالله سنّیهای کوفه را تحت فشار قرار داد و آنان را مجبور کرد که به کربلا بروند و با امام (ع) مواجه شوند؛ حال آنکه همینها نیز به آن حضرت نامه نوشته بودند و ایشان را به کوفه فراخوانده بودند.
سرانجام در روز دهم محرم سال ۶١ هجری، لشکر کمشمار حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در مقابل سپاه عظیم کوفه قرار گرفت و فاجعۀ اسفبار عاشورا رقم خورد. کوفیان پیمانشکن به نصایح خیرخواهانۀ امام حسین (ع) گوش نسپردند و فرزند رسول خدا (ص) و یاران پاکش را مظلومانه به شهادت رساندند و اهلبیت امام (ع) را به اسارت بردند.
امام (ع) در همان روز عاشورا به آنان فرموده بود که این گوش نسپردن به حق، نتیجۀ لقمههای حرامی است که در شکمهایشان انباشته بودند.
قیام امام حسین (ع) بهظاهر با ناکامی مواجه شد، ولی همانگونه که امام خمینی (ره) فرمود، خون پاک سیدالشهدا (ع) اسلام را بیمه کرد. یعنی شهادت آن حضرت و انعکاس گستردۀ این مصیبت در عالم اسلام که بهوسیلۀ حضرت زینب کبری (س) و امام سجاد (ع) صورت گرفت، فساد بنیامیه و انحطاط جهان اسلام توسط آنها را ثابت کرد و سرانجام کار به جایی رسید که حاکمیت بنیامیه مورد نفرت همگانی واقع شد.
هرچند بنیامیه هفتاد سال دیگر بر مردم حکومت کردند، ولی از این پس، چیزی جز خشم و نفرت مردم عایدشان نشد و این ثمرۀ خون پاک امام حسین (ع) بود. قیام آن حضرت برای مردم روشن نمود که باید در برابر چنین موقعیتهایی که اسلام با خطر محو و نابودی مواجه میشود، به تکلیف الهی عمل کرد و از مرگ نهراسید.
پی نوشت ها
- آن حضرت با این خطاب، نسب ناپاک او را یادآور شد.
- بحارالانوار، ج44، ص326.
واقعا روشن و صریح بود متن واقعه کربلا برای هر انسان مسلمان و غیر مسلمان نشانه روشنگری و مبارزه علیه ظلم و استبداد است
از لطف شما سپاسگزاریم.
بله مهم درس گرفتن از این واقعه بزرگ است و شناخت اهداف قیام کربلاست.
شمرچگونه به هلاکت رسید؟ کیان ایرانی سراوراازبدنش جداکردوربدنش رادردیگ روغن داغ انداخت وسپس یاران کیان سراورالگدکوب کردند وپیش مختارثقفی بردند
در تاریخ طبری، ج ۶، ص ۳۳۸ آمده است: شمر را پس از دستگیری به نزد مختار آوردند. مختار دستور داد تا سر از بدن شمر جدا کرده و بدن او را در دیگ روغن جوشیده افکندند. یکی از یاران مختار نیز با پای خود سر شمر را لگد می کرد.
عبدالرحمن بن عبد می گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جای آورد و دستـور داد آن سـر را بـالای نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد. (تاریخ طبری، ج 6، ص 374)
شمرچگونه کشته شده
در تاریخ طبری، ج ۶، ص ۳۳۸ آمده است: شمر را پس از دستگیری به نزد مختار آوردند. مختار دستور داد تا سر از بدن شمر جدا کرده و بدن او را در دیگ روغن جوشیده افکندند. یکی از یاران مختار نیز با پای خود سر شمر را لگد می کرد.
عبدالرحمن بن عبد می گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جای آورد و دستـور داد آن سـر را بـالای نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد. (تاریخ طبری، ج 6، ص 374)
جزاکم الله
از لطف شما سپاسگزاریم
باسلام ازلطف شما سپاسگزارم
با سلام و احترام
سلامت باشید
ماشاالله خیلی هم خوب انشاالله اجرتون با ابا عبدالله انشاالله برید کبرلا
از لطف شما سپاسگزاریم
ممنونم خیلی عالی شفاف و گویا بود اجرتون با امام حسین
از لطف شما سپاسگزاریم
باسلام خیلی عالی ‘خدا خیرتون بده ‘اجرتون با آقاجانمون
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم
عالی بود
در گروه قرانی خود استفاده کردیم اجرتون با خدا
سلامت باشید
از لطف و توجه جنابعالی سپاسگزاریم