فهرست مطالب این مقاله را ببینید
زندگی امام هادی (ع) نکات قابل توجهی دارد که زمینه آمادگی مردم برای دوران غیبت را فراهم میکند. در این مقاله تاریخ زندگی امام هادی (َع) را بررسی مینماییم. برخی از نکات مهم این دوران عبارتند از:
- شیوه خاص امام هادی (ع) برای آشنا کردن شیعیان با معارف والای تشیع
- مبارزه با جریانات انحرافی مثل صوفیه و غلات
- برخورد حاکمان عباسی با آن حضرت
- ماجرای فراخواندن امام هادی (ع) به سامرا
- علت هراس خلفای عباسی از آن حضرت
ابتدا چکیده مطالب را مشاهده فرمایید:
چکیده
ولادت امام هادی (ع)
امام علی بن محمد الهادی (ع) در دوم یا پنجم ماه رجب سال 212 در مدینه به دنیا آمد؛ بنابراین در هنگام شهادت پدر، تقریباً هشت سال داشت. اما چون شیعیان در زمان امامت امام جواد (ع) فهمیده بودند که امامت ارتباطی با سن و سال ندارد، مشکلات گذشته تکرار نشد و بهسادگی به امامت امام هادی (ع) اقرار کردند.
درواقع در دوران امامت امام هادی (ع) فرقهسازی و ایجاد شک و شبهه در شیعه کاملاً از بین میرود.
برای مطالعه بیشتر درباره وقایع دوران امام جواد (ع) میتوانید به مقاله «تاریخ امام جواد (ع)» مراجعه نمایید.
امامت امام هادی (ع)
امامت امام هادی (ع) حدود 33 سال به طول انجامید. این مدت، دورۀ خاص و پراهمیتی بود؛ زیرا اقدامات و تعالیم ارزشمند امامان پیشین موجب شده بود که مکتب اهلبیت (ع) بهخوبی مدوّن شود و در سطح عالم اسلام گسترش پیدا کند و شمار بسیاری از مسلمانان به این مکتب حق گرایش پیدا کنند. دوران امامت امام هادی (ع) با وقایع مهمی همراه بود که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
١. آشنا کردن شیعیان با معارف والای الهی و محافظت آنان از انحرافات
در این دوران شرایط برای آشنایی مردم با معارف عظیم مربوط به جایگاه والای امامان معصوم (ع) فراهم شده بود. امام هادی (ع) توانست بخش عظیمی از این معارف را به شیعیان بیاموزد. یکی از قالبهای این تعلیم مهم اعتقادی، قالب دعا و زیارت بود.
در این قالب، دو یادگار بسیار ارزشمند از امام هادی (ع) به جای مانده؛ زیارت امیرالمؤمنین (ع) در روز غدیر که به «زیارت غدیریه» شهرت دارد و زیارت جامعۀ کبیره. مضامین عالی این دو زیارت، جایگاه الهی ائمۀ اطهار (ع) را چنانکه شایستۀ آن هستند معرفی میکند. البته تعابیر این دو زیارت، بهقدری عظیم و بلند است که ممکن است افراد ناآگاه و کمظرفیت از مطالعۀ آن به غلو بیافتند، اما مؤمنانی که با تعالیم اهلبیت (ع) بهطور کامل آشنایی دارند، از چنین خطری در امان هستند؛ زیرا ایشان به شیعیان خود آموختهاند که عظیمترین مقامات معصومین (ع) از عنایات خدای متعال به ایشان است و آنان افتخار دارند که بنده و مخلوق او ـ جل جلاله ـ هستند.
بنابراین امام هادی (ع) در کنار معرّفی مقام نورانی ائمۀ اطهار (ع) با اهل غلو نیز مقابله میکند. جریان غلو در دوران امام صادق (ع) اوج گرفت و با برخورد محکم آن حضرت از میان رفت. (این مطلب در مقاله «تاریخ امام صادق (ع)» شرح داده شده است) .
اما در دوران امام هادی (ع) این موضوع دوباره مطرح شد. شاید یکی از دلایل این امر، همان کمظرفیتی برخی از شیعیان باشد که وقتی ائمه (ع) میخواستند جایگاه والای خود را به آنان بشناسانند، دچار انحراف و غلو میشدند.
در این زمان، چند نفر از افراد سرشناس پرچم غلو را برافراشتند؛ اشخاصی مانند حسنبنمحمّد معروف به ابنبابا، فارسبنحاتم، ابنحسکه و محمدبننصیر نمیری. اینان از غالیان عصر امام هادی (ع) هستند. امام (ع) آنها را طرد و لعن کرد و حتی فارسبنحاتم را که با سخنان خود گروهی از شیعیان را به انحراف کشانده بود به اعدام محکوم نمود و فرمود: «هر کسی که او را از بین ببرد من بهشت او را تضمین میکنم». همین فرمایش هم موجب کشته شدن فارسبنحاتم میشود. با اقدامات امام هادی (ع) این جریان انحرافی نابود شد.
یکی دیگر از جریانهای انحرافی این دوره، صوفیگری است. این جریان در دورۀ امامت امام هادی (ع) گسترش پیدا میکند و صوفیه درپی جذب بیشتر هوادار میافتد. اما امام هادی (ع) شیعیان خود را از نشست و برخواست و همراهی با آنها منع مینماید و با ترسیم دقیق مسیر هدایت، شیعه را از انحراف و گرایش به صوفیگری محافظت میکند و به آنان میفهماند که تنها راه سعادت، طریقی است که اهلبیت (ع) معرفی کردهاند.
در این دوران نیز همچنان مباحث کلامی و فلسفی در میان دانشمندان مطرح بود. یکی از این مباحث، موضوع کلامیِ خلق قرآن است. این موضوع از زمان مأمون در بین اهل علم مطرح شده بود و آنان نزاعهای گستردهای در این باره داشتند که آیا قرآن مخلوق است یا قدیم. عدهای از متکلمین بر این باور بودند که قرآن همیشه با خدا بوده و قدیم است و برخی دیگر میگفتند خدا قرآن را بعداً خلق کرده است. مأمون هم به این بحث دامن میزد و خودش هم پیرو نظریۀ خلق قرآن بود و با مخالفان خود برخورد میکرد.
این مباحث در دوران امام هادی (ع) نیز ادامه داشت، اما آن حضرت شیعیان را از ورود به چنین موضوعات بیفایدهای بازمیداشت.
امام هادی (ع) شانزده سال از دوران امامت خود را در مدینه بهسر برد و در این شهر مورد احترام و علاقۀ مردم قرار داشت.
٢. برخورد حاکمان عباسی با امام هادی (ع)
حضرت امام علی نقی (ع) در دوران امامت خود با چند تن از خلفای ستمگر عباسی همعصر بود. اولین آنها معتصم، قاتل امام جواد (ع) است. خلافت او از سال ٢١٨ تا 227 ادامه داشت. در تاریخ، برخورد خاصی از معتصم نسبت به امام هادی (ع) ذکر نشده است.
پس از مرگ معتصم، فرزند او هارون که «واثق» لقب داشت، قدرت را بهدست گرفت. او تا سال ٢٣٢ حکومت کرد. شخصیت او به مأمون نزدیک است و دربارۀ او نیز برخوردی نسبت به امام هادی (ع) نقل نشده است. پایان خلافت واثق مصادف است با پایان صد سال اول حکومت بنیعباس که مورّخان آن را «دوران طلایی بنیعباس» میخوانند. پس از واثق تا سال 656 نیز «دوران انحطاط» بنیعباس دانسته شده؛ زیرا در صد سال اول، بنیعباس بر همۀ ممالک اسلامی، به جز اندلس احاطه داشت، ولی پس از آن، این محدوده تنگتر شد و حکومتهای دیگری نیز در عرض عباسیان شکل گرفتند. در سال ۶۵۶ هم بساط عباسیان بهدست هلاکوخان مغول بهکلی برچیده شد.
تا زمان مرگ واثق، امام هادی (ع) فرصت نسبتاً مناسبی برای نشر معارف اهلبیت (ع) و تربیت شاگردان در اختیار داشت، ولی با روی کار آمدن فرزند واثق، یعنی متوکل عباسی، امام (ع) بسیار در تنگنا قرار گرفت. متوکل خلیفهای بسیار جنایتکار بود، ولی تا سال ٢٣۶ توجه چندانی به امام (ع) نداشت. او برخلاف مأمون و معتصم و واثق، از مسلک عقلگرایانۀ معتزله رویگردان شد و به اهلحدیث و جبریه گرایش پیدا کرد و به احمدبنحنبل و هممسلکان او که پیش از این مهجور حکومت بودند، پر و بال داد. در این موقعیت امام هادی (ع) به وظیفۀ عظیم امامت مشغول بود تا اینکه در سال ٢٣۶ متوکل آن حضرت را به مرکز خلافت فراخواند.
٣. فراخواندن امام هادی (ع) به سامرا
شهر بغداد از سال 145 یعنی در دوران حکومت منصور عباسی ساخته شد و مرکز حکومت عباسیان گردید و این مرکزیت تا زمان معتصم ادامه داشت. معتصم ایرانیانی را که پیش از این در میان مقامات لشکری و کشوری حضور داشتند حذف کرد و ترکان تازهمسلمانی را که بهعنوان برده وارد عالم اسلام شده بودند جایگزین آنان کرد.
اینان و بهویژه نظامیانشان با فرهنگ مردم بغداد آشنایی نداشتند و با خشونت با آنان رفتار میکردند. بنابراین مردم بغداد از حضور آنان در این شهر ناراحت بودند و چند بار به آنان حمله کردند و تعدادی از سربازان ترک را کشتند.
در این شرایط معتصم پایتخت جدیدی درست کرد و آن را «سُرّ من رأی» نامید؛ یعنی جایی که دیدنش باعث سرور بیننده میشود. او مقامات کشوری و لشکری را از بغداد به سرّ من رأی که نام دیگرش «سامرّا» است، منتقل کرد. بنابراین پایتخت عباسیان در زمان معتصم و واثق و متوکل، سامرا بود و متوکل امام (ع) را به این شهر فراخواند.
۴. تخریب بارگاه سید الشهدا (ع)
متوکل بهشدت نسبت به اهلبیت (ع) دشمنی داشت و این دشمنی را ظاهر میکرد. او به امیرالمؤمنین (ع) جسارت میکرد و از توجه شیعه به زیارت بارگاه سیدالشهدا (ع) بسیار ناراحت بود؛ ازاینرو دستور داد که بر زائران آن حضرت سختگیری شود و مالیاتهای سنگینی از آنان بگیرند. با این حال شیعه به زیارت آن حضرت ادامه داد. متوکل نیز بر سختگیریهای خود افزود، تا آنجا که دستور داد که اگر کسی میخواهد به زیارت آن حضرت برود، باید دست یا پایش بریده شود.
بنابراین شیعیان مخفیانه به زیارت امام حسین (ع) میرفتند و گاه حاضر میشدند دست یا پایشان در این راه بریده شود. اما متوکل که هنوز درون ناپاکش آرام نشده بود، دستور داد که قبر مطهر سیدالشهدا (ع) را کاملاً ویران کنند و زمین آن را شخم بزنند و در آن کشاورزی کنند. این جنایت در سال 236 رخ داد و در همان سال است که وی امام هادی (ع) را از مدینه به سامرا میآورد.
متوکل از وجود امام هادی (ع) احساس خطر میکرد. فرمانروای مدینه نیز گزارشهای دروغینی برای او میفرستاد و در این گزارشها به متوکل میگفت که آن حضرت رفتوآمدهای مشکوکی دارد و قصد قیام کرده است. امام هادی (ع) وقتی متوجه این اخبار دروغ شد، نامهای به متوکل نوشت و از تهمتهایی که در گزارشهای فرمانروای مدینه آمده بود، اظهار برائت کرد. اما این اخبار، حساسیت متوکل را بیش از پیش برانگیخته بود. او بهانهای بهدست آورده بود تا امام (ع) را کاملاً تحت نظر گیرد.
متوکل برای این کار، جماعتی سیصد نفری را به سرکردگی یحیی بن هرثمه به مدینه فرستاد و نامهای هم به امام (ع) نوشت و در کلماتی که ظاهری مؤدبانه داشت، بهنوعی بر امام (ع) منت گذاشت و گفت که حاکم مدینه را بهخاطر آن حضرت عزل کرده است، ولی از امام (ع) میخواهد که با هر کسی از خاندان خود که دوست دارد، به سامرا بیاید.
ظاهر نامه با احترام بود، ولی متوکل به یحیی بن هرثمه دستور داده بود که امام (ع) را هرطور که شده به سامرا بیاورد. یحیی وارد مدینه شد و به خانۀ امام هادی (ع) رفت. او مأموریت داشت که خانۀ آن حضرت را بازرسی کند و اسناد و مدارکی بهدست بیاورد، ولی جز چند کتاب دینی و ادعیه چیزی پیدا نکرد.
وقتی خبر این ماجرا به مردم مدینه رسید و آنان احساس کردند که جان امام هادی (ع) در خطر است، به خروش آمدند. گروه انبوهی بهسوی خانۀ امام (ع) حرکت کردند تا از آن حضرت دفاع کنند. یحیی بن هرثمه که چنین دید، از خانه بیرون آمد و سوگند خورد که جز رفتار نیک نسبت به امام (ع) کاری انجام نداده است و ایشان مهمان خلیفه است.
جالب اینجاست که چنین برخوردی از مردم مدینه سابقه نداشت. پیش از این امام کاظم (ع) در مدینه به دستور هارون دستگیر و به سوی بصره فرستاده میشود، اما آنان هیچ واکنشی نشان نمیدهند. این رفتار مردم مدینه نشان میدهد که اهلبیت (ع) رفته رفته در میان مردم شناختهتر میشدند و علاقۀ مردم به آنان افزایش مییافت. و این همان چیز بود که خلفای ستمکار عباسی از آن هراس داشتند.
استقبال مردم بغداد
امام هادی (ع) به همراه فرزند بزرگوارش امام حسن عسکری (ع) به بغداد رسیدند. در این شهر استقبال گستردهای از ایشان شد؛ بهطوریکه ورود امام هادی (ع) از دروازۀ بغداد تا پل بغداد که بر روی دجله ساخته شده بود، نیمی از روز طول کشید. مردم به شوق دیدار امام هادی (ع) جمع شده بودند و میگفتند: «میخواهیم ابن الرضا را ببینیم».
لقب ابن الرضا
این لقبی است که پس از امام رضا (ع) به فرزندان آن حضرت داده شد و شیعه و سنی امام جواد، امام هادی و امام عسکری (ع) را با لقب «ابنالرضا» میخواندند.
حاکم بغداد در دیداری که با یحیی بن هرثمه داشت به او هشدار داد که مبادا بهخاطر خوشایند متوکل، بر امام هادی (ع) سخت بگیرد. او به یحیی گفت: «تو میدانی که علیبنمحمد زادۀ رسول خداست و نیز میدانی که متوکل فرزند چه کسی است؛ پس مبادا بهخاطر متوکل ایشان را بیازاری». یحیی هم قسم خورد که جز به نیکی با آن حضرت رفتار نکند.
حصر امام هادی (ع) در منطقه نظامی
پس از این، امام هادی (ع) را وارد سامرا کردند. متوکل برای اینکه در ابتدای کار، بهنوعی قدرتنمایی کند و به نظر خود، امام (ع) را تحقیر نماید، دستور داد که ایشان را در محلۀ «سعالیک» که بیشتر اوباش در آنجا حضور داشتند ساکن کنند. اما پس از مدتی، ایشان را به محل مناسبی انتقال داد و بهشدت تحت نظر گرفت.
نظارتی که بر امام هادی (ع) و فرزندش امام حسن (ع) وجود داشت، بسیار شدید بود. بخش مهمی از ساکنان سامرا نیروهای نظامی بودند؛ بنابراین آن دو امام بزرگوار در منطقهای نظامی محصور شده بودند. از این جهت است که امام هادی (ع) و فرزندش را «عسکریَیْن» لقب میدهند. عسکریین یعنی دو امامی که در لشکر حصر شدهاند. برخی هم گفتهاند نام منطقۀ سکونت این دو امام، «عسکر» بوده و عسکر هم بهمعنای لشکر یا پادگان نظامی است.
از این پس ارتباطات امام هادی (ع) با عموم مردم، چه شیعه و چه سنی قطع میشود. در این شهر کسی امام را نمیشناسد؛ زیرا اکثر ساکنان این شهر لشکریان ترک تازه مسلمانی بودند که از سرگذشت اسلام اطلاعی نداشتند و جایگاه امامان را نمیشناختند. امام (ع) در سامرا در غربت کامل به سر میبرد.
متوکل باز هم دستبردار نبود و بارها به مقامات خود دستور داد که به داخل خانۀ امام (ع) بریزند و آنجا را تفتیش کنند؛ زیرا به او گزارش میدادند که امام (ع) پنهانی با شیعیان خود ارتباط دارد و در خانهاش سلاح و اموالی را برای قیام جمعآوری کرده است. اما عناصر حکومت هر بار که وارد خانۀ آن حضرت میشدند دست خالی برمیگشتند.
یکی از این هجومها مربوط به شبی است که متوکل در حالت مستی فرمان داد که به خانۀ امام هادی (ع) بریزند و آنجا را بازرسی کنند و آن حضرت را هم با خود به کاخ بیاورند. مأموران متوکل نیز به دستور او به خانۀ امام (ع) هجوم آوردند و دیدند که ایشان به نماز ایستاده است. اما آن خبیثان، نماز امام را شکستند و آن حضرت را با همان لباسی که درون خانه بر تن داشت به کاخ خلیفۀ مست آوردند.
متوکل با بیشرمی قصد کرد که شراب را به امام (ع) نیز بنوشاند، اما ایشان بهشدت امتناع کرد و فرمود: «گوشت و پوست و خون من از این مادۀ حرام به دور است». گفت: «حالا که شراب نمینوشید باید برای من شعر بخوانید!». امام (ع) فرمود: «من شعر چندانی نمیدانم». او اصرار کرد و امام (ع) شعری دربارۀ بیوفایی دنیا و سرنوشت جباران دنیاطلب خواند. از اثر بیان امام هادی (ع) متوکل چنان تحتتأثیر این شعر قرار گرفت که مستی از سر او پرید و جام شراب را بر زمین زد و با عذرخواهی امام (ع) را به اقامتگاه خود برگرداند.
متوکل و خلفای بعد از او، همواره از پایگاه مردمی امام هادی و همچنین امام حسن عسکری (ع) احساس خطر میکردند. اما افزون بر این، آنان دلیل مهم دیگری نیز برای این نظارت شدید داشتند. آنان میدانستند که آخرین حجت خدا، دوازدهمین فرد از نسل پیغمبر (ص) و نوۀ امام هادی (ع) است؛ بنابراین تلاش میکردند که از ولادت آخرین حجت خدا که بساط همۀ ستمکاران را برخواهد چید، جلوگیری کنند.
متوکل دشمنی با امیرالمؤمنین (ع) را به حدی رسانده بود که مجالس عیش و نوش تشکیل میداد و به ساحت امیرالمؤمنین (ع) و صدیقۀ کبری (س) جسارت میکرد. ادامۀ این وضعیت برای منتصر، فرزند متوکل خوشایند نبود. او در سال ٢۴٧ با همدستی برخی از ترکان، پدر خود را کشت و بر جای او نشست. بنا بر نقلهای تاریخی، منتصر برخورد بدی با امام هادی (ع) نمیکرد و نسبت به اهلبیت (ع) نیز بیاحترامی نمینمود، ولی در طول شش ماهی که خلیفه بود، اقدامی هم برای برداشتن فشارها از امام (ع) و بازگشت آن حضرت به مدینه انجام نداد؛ چراکه او نیز از سرنگونی حکومت خود بهدست فرزند امام هادی (ع) هراس داشت.
شهادت امام هادی (ع)
منتصر پس از شش ماه حکومت، در سال 248 کشته شد و پسرعمویش مستعین به خلافت رسید. در زمان مستعین اوضاع جامعه بسیار آشفته شد. قحطی، گرانی و فشار بر مردم زیاد شد؛ بهگونهای که خلیفه قادر نبود اوضاع را سامان دهد. این خلیفه نیز با وجود گرفتاریهایی که به خاطر اوضاع آشفتۀ قلمرو حکومتش داشت، از امام هادی (ع) غافل نبود و فشارها را بر امام (ع) تشدید کرد.
مستعین در سال 252 مجبور به کنارهگیری از حکومت شد و معتز عباسی، برادر متوکل به خلافت رسید. معتز همچون متوکل در دشمنی با امام هادی (ع) بسیار تند بود. او چند مرتبه آن حضرت را به زندان افکند. امام هادی (ع) در خلافت معتز دوران بسیار سختی را سپری نمود و سرانجام هم با دسیسۀ این خلیفۀ جبّار در سوم رجب سال 254 مسموم شد و به شهادت رسید و پیکر مطهرش در خانه دفن شد.