بعثت پیامبر اکرم (ص)
فهرست مطالب این مقاله را ببینید
بعثت پیامبر اکرم (ص) نقطه آغاز دین مبین اسلام در جهان است. تاریخ زندگی پیامبر (ص) را میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد. بخش اول دوران کودکی و جوانی حضرت است و اتفاقات قبل از بعثت پیامبر (ص). اما بخش دوم از زمانی است که پیامبر گرامی اسلام به رسالت مبعوث میشوند. در اینجا قصد داریم به بخش دوم بپردازیم. چند نکته در این مقاله بررسی میشود:
- بررسی برخی نقلهای مشهور از بعثت پیامبر و عدم صحت بسیاری از آنها
- دعوت خصوصی و عمومی پیامبر اکرم (ص)
- بیان روشهای تقابل مشرکین با پیامبر (ص) در مکه
بخش اول از تاریخ پیامبر اکرم (ص) را میتوانید در مقاله «کودکی پیامبر (ص) و وقایع مهم پیش از بعثت» مطالعه کنید.
چکیده
- پیامبر خدا (ص) در چهلسالگی در بیست و هفتم ماه رجب در غار حرا به پیامبری برگزیده شد.
- نقلهای مشهوری که در تاریخ دربارۀ چگونگی آغاز بعثت رسول اکرم (ص) نقل شده، از نظر سند و متن، اشکالهای مهمی دارد که آنها را از اعتبار ساقط میکند.
- در مقابل روایات قابل توجهی دربارۀ آغاز بعثت از امامان معصوم (ع) نقل شده که با شأن رسول خدا (ص) و معارف دین اسلام سازگار است.
- اولین کسی که به پیامبر (ص) ایمان آورد، امیرالمؤمنین (ع) بود و نخستین زن مسلمان، حضرت خدیجۀ کبری (س).
- در مرحلۀ اول، رسول خدا (ص) از جانب خداوند مأمور شد که افرادی را که از نظر فکری و روحی آمادهتر بودهاند به اسلام دعوت کند. این دعوت غیر عمومی سه سال طول کشید.
- در مرحلۀ دوم، رسول خدا (ص) دعوت عمومی خویش را آغاز نمود و رفتهرفته دعوت ایشان میان مردم گسترده میشد.
- مشرکان برای مقابله با اسلام، ابتدا سیاست تطمیع رسول خدا (ص) را پیش گرفتند و درپی آن به تهدید آن حضرت نیز پرداختند.
- قریش پس از شکستهایی که در مقابله با قرآن متحمل شدند، تلاش کردند که قرآن را اساطیرالاولین و سخنان پیامبر (ص) را سحر معرفی کنند.
- در مرحلۀ سوم، سیاست قریش بر این قرار گرفت که بهسراغ کسانی بروند که علم و آگاهی بیشتری دارند و از آنان بخواهند که مسائل پیچیدهای را با جوابهایی خاص در نظر گیرند و آنها را در نزد پیامبر اسلام (ص) مطرح کنند تا او از جواب بازبماند و جایگاهش در نزد عموم مردم پایین بیاید. بدین منظور، بهسراغ یهودیان یثرب رفتند، ولی رسول خدا (ص) با وحی الهی به همۀ پرسشهای آنان پاسخ داد.
- سران قریش، بعد از ناکامیهای پیدرپی به این نتیجه رسیدند که تنها راه مقابله با اسلام، استفاده از خشونت و شکنجه است تا ترس و وحشت را در دل مسلمانان جای دهند و کسانی را که متمایل به اسلام شدهاند از پیوستن به این دین بازدارند.
- سران مکه پس از شکستهای پیدرپی به این نتیجه رسیدند که برای جلوگیری از پیشرفت اسلام، پیشنهادی صلحجویانه به پیامبر اسلام (ص) بدهند، ولی خدای متعال با نزول سورۀ کافرون، نیت شومی را که آنان بهدنبالش بودند آشکار نمود و پاسخی محکم به آنان داد.
ظهور اسلام با بعثت پیامبر اکرم (ص)
حضرت محمد مصطفی (ص) در سن چهلسالگی به رسالت مبعوث شد. آن حضرت پیش از این، چندین سفر تجاری داشت. براساس نقلی آخرین سفر، در حدود سی و پنجسالگی انجام شد. ایشان از آن زمان تا چهل سالگی از مردم جاهل زمانه، نوعی انزوا را در پیش گرفت و به روش جدّ خود عبدالمطلب به پای کوه حرا میرفت و در آنجا اعتکاف میفرمود. گاهی نیز از کوه بالا میرفت و در حفرهای که ما آن را غار حرا مینامیم، مستقر میشد و از فراز این کوه در خلقت خدا نظر میافکند و تفکر میکرد و در آنجا به عبادت میپرداخت.
بنا بر اعتقاد شیعیان بعثت پیامبر اکرم (ص) در بیست و هفتم ماه رجب بود. رسول خدا (ص) در این غار به پیامبری برگزیده شد.
برخی نقلهای مشهور از بعثت پیامبر صحیح نیستند
بر روایات تاریخی مشهوری که چگونگی بعثت پیامبر اکرم (ص) را توصیف کرده، خدشههای اساسی وارد است. براساس این نقلها، پیامبر اکرم (ص) بر فراز کوه حرا بود که جبرئیل به سیمای واقعی خود بر آن حضرت نازل شد؛ درحالیکه تمام افق را پر کرده بود. دو پای جبرئیل بر فراز دو قلۀ کوه بود و پیامبر خدا (ص) هر کجا را که مینگریست، جبرئیل را میدید. در این هنگام، رسول خدا (ص) از این هیبت به وحشت افتاد و جبرئیل به شکل قابل تحمّلی به خدمت پیامبر رسید.
او از آن حضرت خواست که پنج آیۀ ابتدای سورۀ مبارکۀ علق را بخواند. رسول خدا (ص) میفرماید: «من خواندن بلد نیستم». جبرئیل او را در آغوش میگیرد و بهسختی فشار میدهد و میگوید: «بخوان». آن حضرت باز هم میفرماید: «من نمیتوانم». جبرئیل بار دیگر ایشان را فشار میدهد و باز هم رسول خدا (ص) بیان میکند که قادر به خواندن نیست. در مرتبۀ سوم چنان رسول خدا (ص) را فشار میدهد که آن حضرت میفرماید: «نزدیک بود جان از تن من خارج بشود». بعد از این شروع به خواندن کرد و جبرئیل هم به آسمان برگشت.
بنا بر این نقل، پیامبر خدا (ص) از این حوادث بهشدت مضطرب بود؛ بهگونهای که وقتی میخواست از کوه پایین بیاید، نزدیک بود خود را به پایین پرتاب کند! او با اضطراب وارد خانه شد و خطاب به حضرت خدیجه (س) فرمود: «زَمِّلُونِي»، «دَثِّرُونِي»؛ یعنی مرا بپوشانید و در جامهای بپیچید. خدیجه (س) نگران شده، میپرسد: «چه حادثهای پیش آمده است؟». رسول خدا (ص) واقعه را نقل میکند و میفرماید: «من بسیار نگرانم».
در این نقلها آمده که حضرت خدیجه (س) بهتنهایی یا با پیغمبر خدا (ص) نزد پسر عمویش، ورقةبننوفل که نصرانی بود میرود و از او راهنمایی میخواهد! وقتی ورقةبننوفل صحبتها را میشنود، رهنمودی میدهد. او میگوید: «اگر بار دیگر آن موجود بر پیامبر نازل شد، چنانچه فلان خصوصیات را داشته باشد بدانید که شیطان است و از او دوری کنید، وگرنه جبرئیل است و آن حضرت به رسالت مبعوث شده و همچون ابراهیم و موسی و عیسی، پیامبر خدا است».
بار دیگر که جبرئیل نازل شد، با همان شیوهای که ورقةبننوفل گفته بود او را آزمودند و پیامبر (ص) یقین کرد که او جبرئیل است.
اشکالات اینگونه نقل ها
علامه سید عبدالحسین شرفالدین (ره) به این نقل از بعثت پیامبر (ص) اشکال کرده که چگونه پیامبر خدا (ص) که سرآمد خلقت و عقل کل است، نمیداند که به رسالت مبعوث شده و یک مسیحی او را راهنمایی میکند؟! استاد و پدر بزرگوارم، مرحوم علی دوانی (ره) با ایده گرفتن از علامه شرفالدین بر روی این موضوع کار کرد و در کتاب «شعاع وحی بر فراز کوه حرا»ء و نیز در «تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت» با بیان دلایلی، این نقل را بهکلی باطل دانست. بعد از ایشان، علامه سید جعفر مرتضی عاملی ـحفظه الله تعالی ـ در کتاب «الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)» با ارائۀ دو دلیل، این نقلها را رد میکند.
ازجمله استدلالهای استاد دوانی این است که خدا خود اراده کرده که پیامبر امّی باشد و بهظاهر خواندن و نوشتن نداند تا مشرکان در برابر دعوت آن حضرت نگویند، او با خواندن کتابهای پیشینیان این ادعاها را برای مردمان بیسواد مطرح کرده است.
اوست آن کس که در میان بیسوادان پیامبری از خودشان مبعوث کرد که آیات او را بر آنان تلاوت کند و پاکشان سازد و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد، هرچند پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.
این معجزۀ اسلام است که چنین پیامبری را از میان گروهی بیسواد مبعوث میکند و اراده میکند که خودِ پیامبر نیز خواندن نداند، پس چگونه است که جبرئیل به پیامبر (ص) حکم میکند که بخوان و بر این امر پافشاری مینماید؟!
در برخی از نقلها آمده است که جبرئیل لوحی را مقابل پیامبر (ص) گرفته بود که از روی آن بخواند و ایشان میفرمود: نمیتوانم. برخی نقلها نیز میگوید که مقصود جبرئیل این بود که این پنج آیه را تکرار کند.
باید پرسید: چطور پیامبر که عقل کل و برترین خلقت الهی است، قادر نیست پنج جملۀ کوتاه را به زبان مادری خود تکرار کند، آن هم بعد از اینکه جبرئیل سه بار این آیات را تکرار میکند؟!
بنا بر نظر استاد دوانی اگر فشار دادن جبرئیل چنین خاصیتی داشته که میتوانسته بیسوادی را قادر به خواندن کند، چرا همان بار اول اثر نکرده و سه بار آن حضرت را فشار میدهد تا آنجا که در مرتبۀ آخر نزدیک بوده که جان آن حضرت از تن خارج شود؟! از سوی دیگر، چگونه پس از این زمان، این خاصیت از بین میرود و باز هم پیامبر (ص) تا آخر عمر چیزی را نخوانده است.
اشکال دیگر این است که ما در این نقلها از بعثت پیامبر اکرم (ص) داریم که جبرئیل با ««إقرأ»» شروع میکند و با ««ما لَمْ يَعْلَمْ»»[2] پایان میدهد و «بسم الله الرحمن الرحیم» در کلام او نیست، درحالیکه سورۀ علق با «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده است.[3]
اشکال دیگر این است که منظور خداوند از ««اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ»»[4] و آیات بعد از آن، چیست؟ اگر بنا باشد پیامبر فقط این آیات را تکرار کند، چه نتیجهای حاصل میشود؟ و اگر مقصود این باشد، تکرار کردن که دیگر نیاز به سواد ندارد.
اما از این قسمت روایت که بگذریم، مطالبی که در ادامه گفته شده نیز با شأن رسول خدا (ص) سازگار نیست. چطور اشرف انبیا با دیدن فرشتۀ وحی اینقدر دچار اضطراب میشود که میخواهد خود را از بالای کوه به پایین پرتاب کند و یک فرد نابینای مسیحی او را راهنمایی میکند؟! دربارۀ هیچ پیامبری چنین نقلهایی نداریم که نشان بدهد آنان در هنگام رسیدن به رسالت، دچار چنین اضطراب و تردیدی شدهاند، درحالیکه مقام همۀ آنان از پیامبر اسلام (ص) پایینتر است.
اینگونه نقلها با سخنان معصومان سازگاری ندارد. امیرالمؤمنین (ع) در خطبۀ قاصعه میفرماید:
و از آن زمان که آن حضرت (ص) را از شیر گرفتند، خدا بزرگترین فرشته از فرشتگان را همراه او کرد که شب و روز او را در راه کرامتها و نیکیهای اخلاق جهان حرکت دهد و من نیز دنبالهروی او بودم، چنان که بچهشتر درپی مادرش میرود و او هر روز عَلم و نشانهای از اخلاق خود برمیافراشت و به من امر میفرمود که از آن پیروی کنم.
پیامبر بزرگوار ما که از طفولیت با بزرگترین فرشتۀ خدا در ارتباط بوده، چگونه در سن چهلسالگی از ملاقات جبرئیل به هراس میافتد و نمیفهمد که چه امری رخ داده است؟!
بررسی سند روایات بعثت پیامبر
از لحاظ سندی نیز این روایات نقل شده از بعثت پیامبر اکرم (ص) جای تأمل دارند؛ زیرا عموماً به عایشه و خواهرزادههای او مثل عروةبنزبیر میرسند. عایشه هم نمیگوید که این مطالب را از پیغمبر (ص) شنیده است. عایشه مدّعی است که بعد از بعثت پیامبر به دنیا آمده، پس خودش نمیتواند به ماجرای بعثت آگاه باشد؛ بنابراین نقل او مرسل است و حجّیت ندارد. عروةبنزبیر و دیگرانی هم که این روایات از آنان نقل شده، به جعل حدیث معروف هستند.
بعثت پیامبر در روایات صحیح
استاد دوانی (ره) علاوه بر ذکر این دلایل، روایتی زیبا و متناسب با شأن رسول خدا (ص) از امام هادی (ع) نقل میکند. براساس این روایت، پیامبر (ص) بعد از آخرین سفر تجاری، هرچه از سود این سفر بهدست آورد، به نیازمندان بخشید و پس از آن از مردم کناره گرفت. ایشان به غار حرا میآمد و به راز و نیاز با خدا مشغول میشد.
روزی از روزها خداوند او را آمادۀ انجام رسالت یافت و جبرئیل (ع) را که در هالهای از نور بود بر پیامبر ظاهر کرد. جبرئیل دست پیامبر را گرفت و تکان داد و عرض کرد: «بخوان». آن حضرت فرمود: «چه بخوانم؟». عرض کرد: «نام خدایت را که تو را خلق کرد». و تا آخر آیۀ پنجم سورۀ علق را خواند. پیامبر خدا (ص) نیز شروع به خواندن کرد. جبرئیل عرض کرد: «شما از این لحظه پیامبر خدا هستید».
خداوند در آغاز رسالت، درهای آسمانها را گشود و فرشتگان الهی گروه گروه به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب میشدند و به آن حضرت تبریک میگفتند. رسول اکرم (ص) که برای نخستین بار بود چنین جلال و شکوهی را از خلقت خداوند میدیدید، از دیدن این صحنهها دچار شگفتی و بهت شد.
جبرئیل پس از انجام مأموریت خود به آسمان برگشت. پیامبر (ص) وقتی از کوه فرود میآمد در بین راه با خود میاندیشید که آیا من در این مأموریت و رسالت عظیم موفّق خواهم بود! مبادا قریش به من نسبت جنون بدهند و با پیشرفت کار رسالت مخالفت کنند! خداوند به او وحی کرد: «از تکذیب قریش نگران نباش؛ بهزودی دین تو گسترش پیدا میکند. پرچم حمد در دست تو است و بعد از تو به دست علی (ع) سپرده خواهد شد. علی (ع) را بعد از تو سرآمد همۀ انبیا و اولیا گردانیدیم».
پیامبر خدا (ص) با خود اندیشید که آیا مقصود علیبنابیطالب است؟ ندا آمد: «آری! هموست که روز قیامت زیر پرچم او همۀ انبیا و اولیا و صدّیقین و شهدا وارد بهشت پر نعمت خواهند شد».
بعد برای قوّت قلب پیامبر (ص) خداوند بشارتهایی به آن حضرت داد و فرمود: «بهزودی چشمان تو به دیدار سرور بانوان دو عالم، دخترت فاطمه روشن خواهد شد و از ازدواج او با علی (ع) حسن و حسین (ع)، سرور جوانان اهل بهشت پدید خواهند آمد».
بعد از آنکه پیامبر (ص) از کوه فرود آمد، از صخرهها و تختهسنگها ندا میآمد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبیَّ اللّه».[6]
یکی از اصحاب امام کاظم (ع) از آن حضرت دربارۀ بعد از بعثت پیامبر (ص) سؤال کرد. آن حضرت فرمود: «من همین سؤال را از پدرم امام صادق (ع) پرسیدم و ایشان فرمود: وقتی رسول خدا (ص) به خانه برگشت، در سیمای او نوری درخشنده بود. وقتی با این حالت وارد خانه شد، خدیجه (س) به استقبال آمد و پرسید: این چه تغییری است که در سیمای شما میبینم؟ رسول خدا (ص) فرمود: ای خدیجه، بدان که من به رسالت مبعوث شدم. خدیجه (س) عرض کرد: من سالها منتظر چنین روزی بودم. سپس به آن حضرت ایمان آورد».
در این روایت آمده است که پیامبر اسلام (ص) به امیرالمؤمنین (ع) و خدیجه کبری (س) فرمود: «بدانید که اسلام شرطهایی دارد». سپس یکبهیک شروط اسلام را بیان کرد و آن دو بزرگوار پذیرفتند.
سپس فرمود: «ایمان شما پذیرفته نمیشود مگر آنکه امام بعد از من و جانشینم را در حیات من بشناسید و به او اعتقاد داشته باشید». آنان اعلام اطاعت کردند. پیغمبر (ص) به خدیجه (س) فرمود: «ای خدیجه، با علی بهعنوان امام بعد از من و وصی و جانشین من بیعت کن». حضرت خدیجه (س) اولین کسی است که با امیرالمؤمنین بیعت میکند.[7]
این روایاتی که از معصومین (ع) نقل شده، با شأن رسول خدا (ص) سازگار است و با دیگر تعالیم اسلام تعارضی ندارد و بهخوبی آغاز رسالت را بیان میکند و جعلی بودن روایات دیگران را نشان میدهد.
علی (ع) اولین کسی که پس از بعثت پیامبر ایمان آورد
اولین کسی که بعد از بعثت پیامبر اکرم (ص) به ایشان ایمان آورد، امیرالمؤمنین (ع) بود. آن حضرت میفرماید: «هیچ کس در ایمان آوردن بر من سبقت نگرفت».
در برخی از منابع اهل سنت آمده است که اولین مردی که به پیامبر (ص) ایمان آورد ابوبکر بود و اولین زن خدیجه و اولین کودک علیبنابیطالب. این تعبیر بسیار شگفتآور است؛ زیرا ما موضوعی به نام ایمان کودکان نداریم که بگوییم اولین کودک علی بن ابی طالب بوده و دومی و سومی فلان افراد بودهاند. تنها دربارۀ زنان و مردان به تفکیک سخن به میان آمده و گفته شده اولین زن، خدیجه (س) و دومین زن فاطمه بنت اسد (س) بوده است.
در اکثر منابع اهلسنت نیز گفته شده که اولین مردی که ایمان آورد، علی بن ابی طالب (ع) بوده و دومین مرد، زیدبنحارثه. و همینطور سومین و چهارمین مسلمان را ذکر میکنند. برخی میگویند چهارمین نفر ابوبکر است و برخی او را ابوذر میدانند. نقلی در تاریخ طبری و دیگر منابع اهل سنت وجود دارد که میگوید: ابوبکر بعد از پنجاه نفر اسلام آورد.
آنچه مسلّم است این است که دعوت پیامبر (ص) ابتدا از خویشان نزدیک آن حضرت آغاز میشود.
دعوت نزدیکان به اسلام
با بعثت پیامبر اکرم (ص) دین مبین اسلام در شهر مکه ظهور کرد. در مرحلۀ اول، رسول خدا (ص) از جانب خداوند مأمور شد که افرادی را که از نظر فکری و روحی آمادهتر بودهاند به اسلام دعوت کند. این دعوت غیر عمومی سه سال طول کشید. در این مدت حدود چهل نفر به دین اسلام تشرف یافتند.
در سال سوم بعثت، مرحلۀ دوم دعوت به اسلام با این فرمان الهی صادر شد:
و خويشاوندان نزديكت را بیم بده.
پس از این فرمان، پیامبر گرامی اسلام (ص) حدود چهل نفر از بنیهاشم را به منزل خود دعوت کرد و با اعجاز الهی همه را از ظرف غذای کوچکی طعام داد. سپس نبوت خویش را اعلام فرمود و در همان مجلس بود که علی بن ابی طالب (ع) را که سیزده سال داشت، بهعنوان برادر، وزیر و خلیفۀ بعد از خود معرفی کرد. این جریان در «حدیث یوم الدار» نقل شده است.
یکی از وقایع این دوران، نزول سورۀ کوثر به مناسبت ولادت حضرت فاطمه (س) است.
دعوت عمومی و تقابل مشرکین با پیامبر (ص)
پس از مرحلۀ دوم، رسول خدا (ص) دعوت عمومی خویش را آغاز نمود و رفتهرفته دعوت ایشان میان مردم گسترده میشد. از ابتدای بعثت پیامبر (ص) در طول سیزده سالی که رسول خدا (ص) در مکه به ابلاغ رسالت خویش میپرداخت، دشمنان آن حضرت نیز روشهای گوناگونی را برای مخالفت و مقابله با ایشان و آیین اسلام در پیش گرفتند. مقابلۀ کفار قریش با رسول خدا (ص) مراحل گوناگونی داشت که در ادامه بیان خواهد شد.
مشرکان تا مدتی هیچ احساس خطری از دعوت اسلام نمیکردند. آنان میدانستند پیامبر (ص) آیین جدیدی را مطرح کرده و با بتپرستی مخالف است. این نوع تفکر پیش از این نیز در مکه وجود داشت و باوجود غلبۀ بتپرستی، افراد اندکی بودند که هرگز به بتپرستی نمیپرداختند و حتی این کار را نکوهش میکردند. اینان را «حنفاء» میگفتند. برخی معتقدند آنان بازماندگان آیین حضرت ابراهیم (ع) بودند و برخی بر این باورند که آنان با بهرهگیری از عقل خود، شرک و بتپرستی را نادرست میدانستند و پیرو شریعت خاصی نبودند.
در این مقطع مشرکان احساس میکردند پیامبر (ص) هم مانند حنفاء فکر میکند، اما به مرور زمان دیدند که پیروان آن حضرت افزایش مییابد و فرزندان و بردگان آنها به پیامبر اکرم (ص) ایمان میآورند. در این هنگام بود که مشرکان احساس خطر کردند و مقابله با پیامبر اسلام (ص) را آغاز نمودند.
1. تطمیع و تهدید
پس از بعثت پیامبر خدا (ص) از هر فرصتی برای بیم دادن از عاقبت شرک و بتپرستی استفاده میکرد. در هنگامی که بزرگان قریش و مردم مکه گرد کعبه جمع میشدند، آن حضرت حاضر میشد و آنها را مورد خطاب قرار میداد و با منطق نیرومند قرآنی، آنان را به تفکر دعوت میکرد تا از این طریق دست از شرک و بتپرستی بردارند و به خداشناسی روی آورند.
مباحث مورد نزاع در مکه، بیشتر به اصول اعتقادات مربوط میشد؛ یعنی توحید، معاد و نبوت. آیاتی که در این مدت نازل میشد نیز بیشتر دربارۀ همین مباحث بود. رسول خدا (ص) با ابلاغ و تبیین این آیات، رفتهرفته خفتگان مشرک را بیدار میکرد. بزرگان قریش و اشراف مکه نیز میدیدند که منطق آنان در برابر رسول خدا (ص) شکستخورده است، اما آنان بهدنبال کشف حقیقت نبودند و میخواستند جایگاهی را که قریش بهسبب تولیت کعبه و نگهداری بتهای آن، بهدست آورده، از دست ندهند.
آنان گمان میکردند که اگر دعوت رسول خدا (ص) را بپذیرند، آن جایگاه ممتاز اجتماعی را که در بین قبایل عرب دارند، از دست میدهند. از سوی دیگر، وقتی میدیدند اسلام با رباخواری و بهرهکشی از انسانها مخالف است، تصور میکردند که با اسلام آوردن، این منافع را هم از دست خواهند داد. بنابراین به فکر مقابله با رسول خدا (ص) افتادند.
پس از بعثت پیامبر و دعوت ایشان، مشرکان ابتدا سیاست تطمیع را پیش گرفتند و درپی آن به تهدید رسول خدا (ص) نیز پرداختند. آنها بهسراغ ابوطالب (ع) آمدند؛ زیرا با افزایش پیروان رسول خدا (ص) دیگر نمیخواستند بهطور مستقیم با آن حضرت مواجه شوند. البته پیامبر اکرم (ص) نیز مایل به قطع رابطه با مشرکان نبود. ایشان میخواست کلامِ حقِ خود را به آنها برساند و آنها را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین از عموی خود، ابوطالب خواسته بود که ایمان خود را مخفی کند تا جایگاهی را که نزد مشرکان داشته، حفظ شود.
اینگونه بود که ابوطالب نقش واسطه بین رسول خدا (ص) و مشرکان را بر عهده گرفت. سران مکه نزد ابوطالب آمدند و به او گفتند: «اگر برادرزادۀ تو میخواهد ثروتمند شود، ما حاضریم هر کدام بخشی از اموال خود را به او ببخشیم، بهگونهای که او ثروتمندترین مرد مکه شود. در عوض، دست از این سخنان بردارد».
ابوطالب سخن قریش را با پیامبر (ص) در میان گذاشت. آن حضرت فرمود: «به آنها بگو: من برای ثروت مبعوث نشدم، برای نجات آنها آمدهام».
قریش وقتی این پاسخ را شنید، گمان کرد که آن حضرت درپی قدرت یافتن بر آنان است. در مکه حکومت متمرکزی نبود و تیرههای مختلف قریش، از یکدیگر مستقل بودند و درواقع رقیب هم بهشمار میآمدند. فقط در زمانی که مکه در معرض خطر کلی قرار میگرفت، قبایل مختلف قریش، با هم متّحد میشدند و فرماندهی واحد پیدا میکردند تا با دشمن مقابله کنند.
قریشیان گفتند: «ما حاضریم محمد (ص) را بهعنوان امین مکه به رسمیت بشناسیم و از او اطاعت کنیم، به شرط آنکه دست از ادعاهای خود بردارد». رسول خدا (ص) بیان فرمود که برای حکومت کردن و ریاست نیامده و قصدش هدایت و نجات آنان است.
آنان که میدیدند که رسول خدا (ص) با معیارهای آنان همخوانی ندارد، در سلامت آن حضرت شک کردند و به ابوطالب گفتند: «اگر او دچار بیماری است که چنین سخنانی را مطرح میکند، ما حاضریم بهترین طبیب را برای مداوای او بیاوریم!».
بههرحال، پیامبر خدا (ص) با پاسخ کوبندۀ خود، آنها را از هرگونه اندیشۀ تطمیع ناامید کرد. ایشان به ابوطالب (ع) فرمود: «ای عمو! به آنها بگو: اگر خورشید را در کف دست راست من و ماه را در کف دست چپ من بگذارند، من یک قدم از راهی که پیش گرفتم عقب نخواهم نشست».
مشرکان وقتی این پاسخ را شنیدند گفتند: «ای ابوطالب، احترام تو اندازهای دارد. اگر بنا باشد که برادرزادهات بخواهد بچهها و غلامان ما را از ما بگیرد و منافع ما را تهدید کند، ملاحظۀ تو را هم نخواهیم کرد».
ابوطالب (ع) محکم و مردانه از رسول خدا (ص) دفاع کرد و گفت: «تا من زنده هستم اجازه کوچکترین تعرّض، مخالفت و مقابله با برادرزادهام را به شما نخواهم داد».
قریش وقتی پایداری ابوطالب را دیدند، کلام خود را عوض کردند و به نظر خود، پیشنهاد منصفانهای دادند تا پیامبر (ص) را از مسیر خود بردارند. آنان طبق رسم استلحاق که در مکه وجود داشت به ابوطالب پیشنهاد کردند که یکی از جوانان برازندۀ مکه را به او بدهند و بهجای او محمد (ص) را بگیرند. به خیال آنان، عمّارة بن ولید بن مغیره، گزینۀ مناسبی بود. او برادر خالدبنولید است. پدرش ولیدبنمغیره، رئیس قبیلۀ بنیمخزوم و از اشراف و سرشناسان متکبر مکه بود. موضوع را با او در میان گذاشتند و او موافقت کرد. پس از موافقت او، سران قریش نزد ابوطالب آمدند و پیشنهاد خود را مطرح کردند.
در استلحاق نام و نصب فرد عوض میشد و نام و نصب استلحاقکننده را بر او میگذاشتند. منظور آنها این بود که عمارةبنولید، بشود: عمارةبنابیطالب. بعد هم پیامبر (ص) را از او بگیرند و هرگونه که خواستند با او رفتار کنند. ابوطالب در اینجا نیز محکم ایستاد و گفت: «من پارۀ تن خود را به شما بدهم که او را از بین ببرید و فرزند شما را نزد خود بیاورم و پرورش دهم؟!».
2. مقابله با قرآن
با موضعگیریهای مستحکم رسول خدا (ص) و جناب ابوطالب (ع) مشرکان مکه دانستند که تطمیع و تهدید برای آنان ثمرهای ندارد؛ بنابراین به فکر راه جدیدی افتادند. آنان در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که نفوذ کلام پیامبر اکرم (ص) که بیشتر، جوانان را به خود جذب میکند، در قرآن است؛ بنابراین تصمیم گرفتند با قرآن مقابله کنند.
چنانکه میدانید، عربها در جزیرة العرب، بهویژه در حجاز، بهخاطر شرایط خاص منطقهای و اقلیمی، از فرهنگ و تمدن دور بودند و تنها در یکی از ابعاد فرهنگی پیشرفت داشتند، و آن هم شعر و ادبیات بود؛ ازاینرو شاعران، سخنسرایان و خطیبان برجستهای در مکه زندگی میکردند. مشرکان میخواستند با استفاده از این ظرفیت، به مقابله با قرآن بپردازند.
پس از بعثت پیامبر (ص) قریش در اولین گام مطرح کردند که آنچه محمد (ص) بیان میکند، کلام خودش است، نه کلام «الله».[9] قرآن کریم نیز پاسخ مشرکان را اینگونه بیان فرمود:
یا میگویند: این قرآن را به دروغ ساخته [و به خدا نسبت داده]. بگو: پس ده سورۀ ساختگی مثل آن بیاورید و هر کس که میتوانید به غیر از خدا [به یاری] فراخوانید، اگر راست میگویید.
قریش از این پس تلاش کردند که چیزهایی شبیه قرآن عرضه کنند، ولی باوجود قدرتی که در شعر و خطابه داشتند، ناکام ماندند؛ از این رو کلام خود را تغییر دادند و در مرحلۀ بعد گفتند: «ما تردید داریم که قرآن کلام خدا باشد».
قرآن نیز اینگونه پاسخشان را داد:
و اگر در آنچه بر بندۀ خود نازل کردیم تردید دارید، پس یک سوره مانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا [به یاری] فراخوانید، اگر راست میگویید.
سورههایی که در مکه نازل میشد، کوتاه بود و به مباحث اعتقادی میپرداخت؛ بنابراین مقصود قرآن کریم این بود که یک سورۀ کوتاه مانند سورۀ قارعه یا تین که در جزء پایانی قرآن کریم قرار گرفته، بیاورند، ولی مشرکان در این امر هم ناتوان بودند.
آنان که در دو مرحلۀ گذشته مغلوب شده بودند، در مرحلۀ سوم برای مقابله با قرآن حرفی برای گفتن نداشتند و بهانهجوییهای بیربط میکردند؛ مثلاً گفتند: «اگر قرآن کلام خدا است، چرا یک جا نازل نمیشود؟ چرا بهتدریج نازل میشود؟».
این بار پاسخ قرآن بسیار محکمتر و کوبندهتر بود و آنان را برای همیشه از مقابله با قرآن مأیوس کرد.
بگو: اگر آدمیان و جنیان همگی جمع شوند که مانند این قرآن را بیاورند، نمیتوانند مانندش را بیاورند، هرچند [در این کار] پشتیبان یکدیگر باشند.
از این پس مشرکان، از روشهای گذشته مأیوس شدند و برای مقابله با قرآن دو کار سخیف را در پیش گرفتند. اقدام اول آنان این بود که قرآن را مجموعهای از داستانهای پیشینیان خواندند. با توجه به اینکه بسیاری از آیات قرآن به بیان تاریخ اقوام گذشته، نظیر قوم نوح و عاد و ثمود میپرداخت و مردم را تحت تأثیر قرار میداد، بعضی مشرکان مانند نضربنحارث برای مقابله با رسول اکرم (ص) چهارپایه زیر پایش میگذاشت و روی آن میرفت و برای مردم داستانهای اسطورهای نقل میکرد؛ زیرا به ایران سفر کرده بود و با فرهنگ ایرانیها آشنایی داشت و داستانهایی از اساطیر آنان آموخته بود.
او ـ نعوذ بالله ـ به مردم میگفت: «به قصههای این شخصی که ادعای پیامبری دارد گوش ندهید، من داستانهای بهتری بلدم». و شروع به خواندن داستانهای ایرانی مانند رستم و سهراب و اسفندیار میکرد تا مردم را از گرد پیامبر اسلام (ص) پراکنده سازد. قرآن کریم در برخی از آیات به همین روش مشرکان برای مقابله با وحی الهی اشاره کرده است.[13]
روش سخیف دیگر مشرکان این بود که به رسول خدا (ص) تهمت سحر زدند. آنان وقتی مشاهده کردند که نمیتوانند با قرآن مقابله نمایند، از طریق ولیدبنمغیره (رئیس قبیلۀ بنیمخزوم و شعرشناس و داور بازار ادبی عکاظ)، به مردم گفتند: «آنچه محمد (ص) بیان میکند و بهوسیلۀ آن افراد را تحت تأثیر قرار میدهد، سِحر است». از آن به بعد بود که مشرکان گستاخ، پیشنهاد کردند که برای مقابله با سِحر محمد (ص) در گوشهای خود پنبه بگذارید تا مسحور او نشوید. قرآن کریم در برخی آیات، به این توهین سخیف اشاره فرموده است.[14]
سرانجام هیچ یک از روشهای مقابله با قرآن نتیجهبخش نبود؛ بنابراین کفار قریش سیاست دیگری را دنبال کردند.
3. کمک گرفتن از یهودیان
اتفاق دیگری که پس از بعثت پیامبر اکرم (ص) افتاد این بود که مشرکان دارالندوه را که برای اهداف خیرخواهانه تأسیس شده بود، مکانی برای دشمنی با اسلام قرار داده بودند. آنان در آنجا گرد هم آمدند تا راهکار دیگری برای مقابله رسول خدا (ص) بیابند.
در مرحلۀ سوم، سیاست قریش بر این قرار گرفت که برای جلوگیری از پیشرفت دعوت رسول اکرم (ص) بهسراغ کسانی بروند که علم و آگاهی بیشتری دارند و از آنان بخواهند که مسائل پیچیدهای را با جوابهایی خاص در نظر گیرند و آنها را در نزد پیامبر اسلام (ص) مطرح کنند تا او از جواب بازبماند و جایگاهش در نزد عموم مردم پایین بیاید.
آنان به این نتیجه رسیدند که برای تحقق هدف خود، از یهود یثرب یاری بگیرند؛ بنابراین هیئتی را به همراه نضربنحارث و عقبةبنابیمعیط به مدینه فرستادند. اینان با علمای یهود دیدار کردند و گفتند: «فردی در میان ما پیدا شده که ادعای نبوت دارد، شما چند مسئلۀ مهم و مشکل را همراه با پاسخش به ما بگویید تا ما از او سؤال کنیم».
یهودیها براساس آموزههای تورات به حجاز آمده بودند تا نخستین گروندگان به آخرین پیامبر باشند، اما آنان گمان میکردند که آخرین پیامبر، در یثرب ظهور خواهد کرد؛ بنابراین توجه نکردند که ممکن است این شخص، همان پیامبر موعود باشد. یهود سه سؤال را همراه با جواب آن مطرح کردند و گفتند: «اگر پاسخ صحیح اینها را داد نشان میدهد که از ادیان الهی علم و آگاهی دارد و اگر از پاسخ ناتوان بود، بدانید که دروغگو است».
سه سؤال آنان به این صورت بود: ١. حقیقت روح چیست؟ ٢. آن جوانانی که برای حفظ ایمان خود در اعصار گذشته ناپدید شدند چه کسانی بودند و چند نفر بودند؟ ٣. ذوالقرنین چه کسی بود و چه کارهایی کرد؟
نمایندگان قریش به مکه برگشتند و به رسول خدا (ص) عرض کردند: «اگر راست میگویی و پیامبر خدا هستی، پاسخ این سؤالات را به ما بگو».
رسول خدا (ص) فرمود: «من منتظر وحی میشوم، فردا بیایید تا پاسخ خود را بگیرید». اما به جهتی که در کتابهای روایی و تفسیری بیان شده، مدتی وحی قطع شد و پاسخی از سوی خدای متعال نازل نشد. این امر باعث سرزنش قریش و اندوه پیامبر (ص) شد. پس از چند روز، جبرئیل نازل شد و هم علت انقطاع وحی را بیان نمود[15] و هم پاسخ سؤالات را آورد.[16]
اگر چه پاسخها با تأخیر داده شد، اما قریش نتوانست از این ماجرا استفادهای کند؛ چون پاسخها درست بود و آنها هم میدانستند که آن حضرت در طول این مدت از مکه خارج نشده و این پاسخها را از کسی نیاموخته است.
بدین ترتیب این سیاست نیز بینتیجه ماند.
4. شکنجه
سیاستهای قریش پس از بعثت پیامبر (ص) شکست خورد. از این پس، قریش روش عاجزانه و سختی را در پیش گرفت. سران قریش، بعد از ناکامیهای پیدرپی در دارالنّدوه گرد هم آمدند و به این نتیجه رسیدند که تنها راه مقابله با اسلام، استفاده از خشونت است. ازاینپس آنان تازهمسلمانان را دستگیر و شکنجه میکردند تا ترس و وحشت را در دل مسلمانان جای دهند که اگر کسی هم میل به اسلام پیدا کرد، از سرنوشت این افراد عبرت گیرد و از ترس جان خود، بهسوی اسلام نرود. این سیاست خطرناک میتوانست صدمهای جدی به دعوت رسول خدا (ص) وارد کند. در تاریخ ذکر شده که عدهای توان تحمل این سیاست رنجآور را نداشتند.
بیشتر کسانی که به پیامبر اکرم (ص) ایمان آوردند، در یکی از این سه دسته قرار میگرفتند:
1. اشرافزادگان که فرزندان رؤسای قریش بودند؛ مانند ابیحذیفه پسر عتبةبنربیعه، امّحبیبه دختر ابوسفیان، علی فرزند امیةبنخلف و مصعببنعمیر. اینان جوانانی بودند که روحیۀ حقجویی آنان را به سوی رسول خدا (ص) جذب کرده بود، اگرچه خانوادههای آنها دشمنان پیامبر (ص) بودند.
٢. بردگان که وقتی ندای مساوات و عدل و داد اسلام را شنیدند مجذوب آن شدند.
٣. موالی و جوالگیرندگان بودند. موالی یعنی وابستگان به قبائل. آنان شهروندان درجه دو محسوب میشدند. جوالگیرندگان هم بیپناهانی بودند که مقیم مکه شده بودند و برای حفظ جان خود (از تعرّض تیرههای قوی قریش یا افراد با نفوذ)، تحت پناه آنها قرار گرفته بودند.
این سه دسته کسانی بودند که به نوعی اختیار آنان در دست قریش بود و اینان بودند که مورد شکنجه قرار میگرفتند؛ بنابراین افراد سرشناس قبایل که البته بهندرت اسلام میآوردند یا افرادی مانند جعفر بن ابی طالب (ع) یا امیر مؤمنان (ع) که قبیله و خویش و قومی داشتند که از آنها دفاع میکرد، مورد تعرّض و شکنجه قرار نمیگرفتند.
هجرت به حبشه
براثر شکنجههای قریش، عدهای از مسلمانان به شهادت رسیدند؛ کسانی مانند پدر، مادر و برادر عمّار. خود عمّار نیز با تقیه نجات یافت. این سختگیریها موجب وحشت مسلمانان شده بود و کسانی را که به اسلام تمایل پیدا کرده بودند به هراس افکنده بود؛ بنابراین رسول خدا (ص) چاره را در این دید که مسلمانان را به سرزمین امنی مهاجرت دهد تا بتوانند ایمان خود را حفظ کنند و از دشمن محفوظ باشند. ازاینرو بود که پیامبر اکرم (ص) مسلمانان را در دو گروه به حبشه مهاجرت داد.
این کار موجب شکست سیاست قریش شد؛ زیرا اگر یکی از افراد سه دستۀ مذکور میخواستند اسلام بیاورند، میدانستند راه نجاتی برای آنان وجود دارد. به همین خاطر بود که مشرکان قریش برای بازگرداندن مهاجران از حبشه اقدام کردند، اما با برخورد بسیار محکم، دقیق و حسابشدۀ جعفربنابیطالب که سرپرستی مهاجران را بر عهده داشت، باز هم ناکام ماندند و نجاشی آنها را در پناه خود گرفت.
5. پیشنهاد صلح
روشهای مشرکان برای مقابله با رسول خدا (ص) در مکه پس از بعثت پیامبر، یکی پس از دیگری ناکام ماند و آنان را به فکر دیگری انداخت. آنان در حرکتی مزوّرانه، پیشنهاد صلح دادند. سران مکه پس از مشورت، به این نتیجه رسیدند که برای جلوگیری از پیشرفت اسلام، پیشنهادی صلحجویانه به پیامبر اسلام (ص) بدهند و به توافقی دوجانبه دست یابند که به خیال خودشان، منافع هر دو طرف را تأمین کند.
پس از این تصمیم، هیئتی از قریش با پیامبر اکرم (ص) دیدار و پیشنهاد کردند: «ما حاضریم برای فروکش کردن تنش و چالشِ میان دو طرف، مدت معیّنی دست از بتها و خدایان خود برداریم و خدای احد و واحد تو را بپرستیم، بدین شرط که شما نیز در این مدت، از پرستش خدای واحد دست بردارید و خدایان ما را بپرستید. در پایان مهلت مقرّر هر دو طرف تأمل کنند و ببینند که کدامیک از معبودها مناسبتر است، سپس هر کدام که معبود دیگری را بهتر تشخیص داد، به دین برتر ملحق شود».
ظاهر این پیشنهاد منصفانه بود، اما حقیقتی حیلهگرانه در پس آن بود. پیش از آنکه رسول خدا (ص) پاسخ آنان را بدهد، جبرئیل نازل شد و سورۀ کافرون را آورد.
به نام خداوند بخشندۀ مهربان. بگو: ای کافران، من آنچه را شما میپرستید نمیپرستم و شما نیز آنچه را من میپرستم پرستش نمیکنید و [باز هم تأکید میکنم که] من پرستندۀ آنچه شما میپرستید نیستم و شما هم پرستندۀ آنچه من میپرستم نیستید؛ [پس] دین شما برای خودتان باشد و دین من برای خودم.
مشرکان اگر حقیقتاً درپی صلح بودند، راهکار صلح در آیۀ آخر مطرح شده بود. قرآن کریم بیان میکند که ما اصراری بر اینکه شما را پیرو دین خود کنیم نداریم، ولی خودمان نیز به دین شما گرایش نمییابیم. اما آنان حاضر نبودند دست از آزار مسلمانان بردارند و ایشان را به حال خود واگذارند؛ بنابراین روشن شد که آنان درواقع بهدنبال نابودی اسلام هستند، نه درپی صلح. قریش نه تنها با پیشنهاد اسلام موافقت نکرد، بلکه بر مخالفتها و دشمنیهای خود افزود.
البته باید این نکته گوشزد شود که «لَكُمْ دينُكُمْ وَ لِيَ دينِ» مربوط به زمان ضعف و کمی مسلمانان بود، اما وقتی رسول خدا (ص) به مدینه مهاجرت و حکومت اسلام را برقرار کرد، و به اقتدار رسید، حکم مقابله با مشرکان صادر شد[17] و درنهایت، خدای متعال چهارماه به آنان مهلت داد.[18]
۶. تحریمهای همه جانبه
پنجمین سیاست قریش نیز ناکام ماند و اکنون آنان که خود را شکستخورده میدیدند، شروع کردند به تحریمهای همه جانبه بر علیه مسلمانان. قریش در ابتدای بعثت پیامبر اکرم (ص)، ایشان را از حمایتهای قبیلگی محروم کردند و در ادامه آنها را از هر گونه داد و ستد باز داشتند.
کار به جایی رسید که پیامبر (ص) برای کم کردن فشار تحریم با مشورت ابوطالب تصمیم گرفتند که بنیهاشم را به شعب ابیطالب ببرند و در آنجا زندگی کنند.
با این که فشار زیادی بر مسلملنان وارد شد اما در نهایت این کار آنها نیز راه به جایی نبرد و مجبور شدند به تحریمها پایان دهند. توضیح این مطلب را میتوانید در مقاله «ماجرای شعب ابی طالب» مطالعه فرمایید.
[2]. سوره علق، آیه 5.
[3]. امام صادق (ع) دربارۀ اولین آیاتی که بر رسول خدا (ص) نازل شد چنین میفرماید: «أَوَّلُ مَا نَزَلَ عَلَى رَسُولِ اللّهِ (ص) بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ» (اولین چیزی که بر رسول خدا (ص) نازل شد «بسم الله الرحمن الرحیم اقرأ باسم ربك» بود. (کافی، ج٢، ص۶٢٨). درحقیقت، اصل قضیه، همان «بسم الله» بوده و پنج آیۀ بعد، وصف الله است.
[4]. سوره علق، آیه 1.
[5]. نهج البلاغه، خطبه ١٩٢، ص٣٠٠.
[6]. بحارالانوار، ج17، ص309.
[7]. بحارالانوار، ج18، ص232.
[8]. سوره شعراء، آیه ٢١۴.
[9]. مشرکان قریش «الله» را بهعنوان خالق همۀ هستی قبول داشتند، ولی میگفتند؛ چون ما به او دسترسی نداریم، این بتها را بهعنوان همسر یا فرزند او یا واسطۀ فیض او تقدیس و تکریم میکنیم تا «الله» به ما نظر لطفی کند. اسلام نیز همین واژۀ «الله» را بهعنوان نام خدای قادر مطرح کرد، ولی پیرایههایی که مشرکان به آن معتقد بودند، زدود.
[10]. سوره هود، آیه ١٣.
[11]. سوره بقره، آیه ٢٣.
[12]. سوره اسراء، آیه ٨٨.
[13]. برای نمونه: سوره انعام، آیه ٢۵؛ سوره انفال، آیه ٣١.
[14]. برای نمونه: سوره انعام، آیه ٧؛ سوره سبأ، آیه ۴٣.
[15]. سوره کهف، آیات ٢٣ ـ ٢۴.
[16]. قرآن کریم پاسخ پرسش اول آنان را به این صورت بیان فرمود: ««وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»» (از تو دربارۀ روح میپرسند، به آنان بگو: روح از امر پروردگار من است و به شما از علم جز اندکی داده نشده) (سوره اسراء، آیه ٨۵). پاسخ سؤال دوم نیز در سوره کهف، آیات ٩ ـ ٢٢ و ٢۵ ـ ٢۶، با اشاره به داستان اصحاب کهف بیان شد. در پاسخ سؤال سوم نیز آیات ٨٣ ـ ٩٨ از سوره کهف نازل شد و بهطور مختصر، ذوالقرنین را معرفی فرمود. این پاسخها مطابق با همان چیزهایی بود که یهودیان از رسولان خود شنیده بودند و در آموزههای یهود به آن دست یافته بودند.
[17]. سوره توبه، آیه 36.
[18]. سوره توبه، آیات ١ ـ ١۵.
جامعه مسلمین خسارت بسیار سنگینی را زمانی متحمل شد که سئوالاتی که از پیامبر اکرم ص کفار و یهود نمودند فقط شخصی و حالت تمسخر گونه جهت پیدا کردن نقطه ضعف بوده. اگر فقط یهودیان ابله سئوالاتی که در دین یهود بی پاسخ بوده و یا سئوالات از هستی و پیدایش کرده بودند ما اکنون بسیاری از رموز هستی را بهتر میدانستیم.
سلام ،خیلی مفید و باارزش بود ،احسنت🙂🌷
با سلام و احترام
از لطف شما سپاسگزاریم
با سلام..میخوام تاریخ دقیق بعثت حضرت رسول را بگویم.روز ۲۷ رجب یعنی امروز ۲۹ بهمن ماه ۱۴۰۱..و ایشان در غروب قبل از اذان مغرب به مقام رفیع رسالت نائل شدند.و نه صبح .و نه روزهای مورد شبهه.با سپاس
با سلام و احترام
سپاسگزاریم